معظم له خاطره اى از زمان تحصیل در نجف بیان مى فرمایند:
«یکى از اساتید ما در نجف اشرف ـ که سیّد و عالم بسیار بزرگوارى بود ـ مى گفت:
«در ایّام تحصیل، روزى براى تفریح و رفع خستگى به کنار شطّ کوفه رفتم. طلبه اى وسواسى را دیدم که براى غسل ارتماسى، در آب فرو مى رود و بیرون مى آید. براى این که یقین کند تمام اعضاى بدنش هنگام غسل در آب فرو رفته، از دوستانش خواست که مراقب باشند و شهادت دهند، امّا هر بار که در آب فرو مى رفت و بیرون مى آمد و آن ها بر صحّت غسلش شهادت مى دادند نمى پذیرفت!
هنگامى که مرا دید، گفت: «اگر این آقا شهادت دهد مى پذیرم» من که دیدم این بنده خدا به وسواس مبتلاست ابتدا با او همراهى کردم، و در مرتبه اوّل که کاملا زیر آب رفته بود، گفتم: مقدارى از سرتان بیرون بود! دوباره زیر آب رفت به گونه اى که سر و بدنش نیم متر در آب فرو رفت، وقتى بیرون آمد، گفتم: خوب بود، امّا مقدار بسیار کمى بیرون بود! بار سوم زیر آب رفت و بیرون آمد، گفتم: این بار تمام بدنت زیر آب رفت. به این شکل سخن مرا پذیرفت و از وسواس نجات یافت!».