خلاصه کلام آن که، آدمى اگر به این ترتیب که ذکر شد در عواقب احوال خود بیندیشد، کمترین اثرى که در وجود او خواهد داشت، بریدن او از گناهان است; امّا این که مى بینیم در اکثر مردم چنین اثرى نمى گذارد به آن خاطر است که آنها از یاد مرگ و قبر غافل هستند و اگر هم دچار عارضه اى شوند و مرگ را به خاطر آورند به سرعت خود را از یاد مرگ به امر دیگرى مشغول مى سازند.
ولى بزرگان چنین نبودند; بلکه مرتب به گور خود سر مى زدند و در آن مى خوابیدند و خود را به آنچه اشقیا در گور خطاب مى شوند مخاطب مى ساختند، تا این عمل مانع این شود که آنها بدون تهیه سفر آخرت به این منزل وارد شوند، و شیوه بعضى از آنها این بود که براى خود قبرى آماده ساخته بود و مى آمد در آن مى خوابید و بعد این آیه شریفه را که زبان حال آدمیان پس از مرگ است تلاوت مى نمود و مى گفت: «(رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً); خدایا مرا برگردان و امید است که دیگر کارهایم نیک و پسندیده باشد».
و بعد خطاب به خود مى گفت: فلانى برخیز که پروردگارت تو را برگرداند و پس در انجام اعمال صالح همت گمار قبل از این که روزى بیاید که هر چه آرزوى بازگشت به دنیا کنى به آن دست نیابى و با جدیّت و کوشش بیشتر به عبادت مى پرداخت. شنیده ام که علاّمه اشرفى مازندرانى آتش زیادى بر مى افروخت و دستور مى داد که او را به ریسمانى ببندند و به سوى آتش کشند و درد و رنج آتش دنیا را به خود مى چشاند.