حکایت ملاجعفر و زنجیر آتش

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اهمیّت نماز و عالم برزخ
حکایت عجیب تجرید روح حکایت حاج خلیل تهرانى و جنازه مادرش


19ـ شیخ اجل علاّمه نورى در «دار السلام» نقل کرده که عالم فاضل ورع متقى حاج ملا ابوالحسن مازندرانى گفت: دوستى داشتم از اهل فضل و تقوا به نام ملاجعفر از اهل طبرستان که در قریه تیلک زندگى مى کرد. طاعونى (وبا) عظیم آمد که تمام بلاد را گرفت، جماعت بسیارى پیش از وفات او را وصى خود قرار دادند که بعد از مرگ آنها، اموال آنها را تصرف کند و در راه خدا مصرف کند و او هم برحسب وصیت آنها بعد از مرگشان اموال آنها را تصرف کرده هنوز مصرف نکرده بود که، خود ملاجعفر به مرض وبا از دنیا رفت، و اموالى که در اختیار او بود ضایع شد. چون حق تعالى بر من منت نهاد و روزى به من فرمود که به کربلا بروم و آن شهر را وطن خود قرار دهم، شبى در کربلا در خواب دیدم که، مردى در گردنش زنجیرى است که آتش از آن شعله مى کشد و دو طرف زنجیر به دست دو نفر است و آن شخص که زنجیر به گردن داشت زبانش بلند شده بود و به سینه اش آویخته بود، چون مرا دید به قصد من جلو آمد و وقتى نزدیک من شد دیدم که دوستم ملاجعفر است. تعجب کردم و خواست با من حرف بزند و استغاثه نماید که آن دو نفر زنجیرش را کشیدند و او را به عقب برگرداندند و نگذاشتند که با من حرف بزند، دوباره ملاجعفر نزدیک آمد و خواست حرف بزند، او را کشیدند و نگذاشتند، تا مرتبه سوم من از مشاهده آن حال و از آن صورت هولناک سخت ترسیدم و فریاد بلندى کشیدم و بیدار شدم.
یکى از علما، که در اتاق من بود از فریاد من بیدار شد و قصه را براى او گفتم، و آن وقت درب حرم باز شده بود و به او گفتم برویم حرم و براى ملاجعفر دعا کنیم شاید حق تعالى او را بخشید. مشرف شدیم و آنچه توانستم دعا کردم و از این قضیه بیست سال گذشت. دیگر براى من روشن نشد که به ملاجعفر چه گذشت، تا این که خداوند نصیبم فرمود و به مکه معظمه و زیارت خانه خدا مشرف شدم و بعد وارد مدینه شدم، و در آنجا به سختى مریض شدم که دیگر قدرت رفتن به حرم پیامبر را نداشتم. به رفقاى خود تقاضا کردم مرا شستشو بدهید و لباسم را عوض کنید و بدوش خود بکشید و به حرم پیامبر(صلى الله علیه وآله)برسانید. آنها هم این کار را کردند و مرا آوردند و در روضه مطهره انداختد و من بیهوش شدم و رفقا پى کار خود رفتند. وقتى به هوش آمدم مرا بدوش گرفتند و نزدیک ضریح مقدس بردند و زیارت کردم، آن وقت مرا به طرف بیت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که محل زیارت آن مظلومه است بردند و آنجا نشستم و در زیارت براى خود طلب شفا کردم و به آن بى بى خطاب کردم که، به ما رسیده از اخبار کثرت محبت شما به فرزندت امام حسین(علیه السلام)و من مجاور قبر شریف آن حضرتم، پس به حق آن بزرگوار شفاى مرا از خداوند (تبارک و تعالى) بخواهید. سپس به جانب حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) توجّه کردم و آنچه حاجت داشتم عرض کردم و از جمله طلب شفاعت آن حضرت براى جماعتى از رفقایم که وفات کرده بودند و اسم آنها را یک یک ذکر مى کردم تا به اسم ملاجعفر رسیدم در این حال یادم آمد خوابى که بیست سال قبل از او دیده بودم و حالم منقلب شد. پس در طلب مغفرت و سؤال شفاعت براى او الحاح کردم و عرض کردم که من بیست سال پیش او را در حال بدى دیدم و نمى دانم خوابم راست بوده و یا از احلام و خوابهاى آشفته بوده، به هر حال آن چه ممکن بود براى او دعا و تضرع کردم و در حق او دعا کردم. و سپس حال خود را خوب دیدم و برخاستم و تنها و بدون اعانت رفیق به منزل رفتم و مرضم به برکت حضرت زهرا(علیها السلام)برطرف شد، و چون خواستم از مدینه بیرون روم در احد منزل کردیم و زیارت کردیم و در آنجا خوابیدم، در خواب دیدم که ملاجعفر بایک حالت خوب، جامه هاى سفید در تن دارد و عمامه باحنک بر سر و عصایى در دست گرفته و نزد من آمد وبر من سلام کرد و گفت: مرحبا! بالاخوه والصداقه یعنى شایسته است که رفیق با رفیق خود چنین کند که تو با من کردى، من در این مدت در تنگى، بلا، شدت و محنت بودم، پس تو از روضه مطهره پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیرون نیامدى مگر آنکه مرا از گرفتاریها خلاص کردى و الان دو سه روز است که، مرا به حمام فرستادند و از قاذورات و کثافات پاکیزه کردند و حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)این جامه ها را برایم فرستاد و حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) این عبا را براى من فرستاد.
و کار من «بحمدالله» به خوبى و عافیت منجر شد و من براى مشایعت تو آمدم و آنکه بشارت دهم تو را، پس خوشحال باش که به سلامت به سوى اهل خود برمى گردى و آنها هم سالم هستند. در این هنگام و شکرگویان و خوشحال بیدار شدم و سپس شیخ مرحوم فرموده که شایسته است براى شخص زیرک و خبیر که در دقایق این رویا تأمل کند، زیرا که مشتمل است بر چیزهایى که برطرف مى کند کورى دل و خاشاک در چشم را.
 

حکایت عجیب تجرید روح حکایت حاج خلیل تهرانى و جنازه مادرش
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma