حکایت عجیب تجرید روح

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اهمیّت نماز و عالم برزخ
حکایت دزد و کتاب نویس حکایت ملاجعفر و زنجیر آتش


18ـ حضرت آیت الله خزعلى از آیت الله شیخ هاشم قلعه اى قزوینى که یکى از اساتید برجسته حوزه علمیه مشهد بود نقل کرد که: مرحوم شیخ هاشم گفت:
که شخصى داراى علم تجرید روح بود (یعنى; روح انسان را از بدنش خارج مى کرد) پیش او رفتم و گفتم: روح مرا از بدن جدا کن، او پذیرفت و هنگامى که آماده این موضوع شدم دیدم بدنم به گوشه اى افتاده و خودم از آن جدا شدم. مى گوید: رفتم به طرف وطن خود، همان قلعه اى که نزدیک قزوین است و در نزدیکى قلعه دیدم در وقت سحر مردى آمد و آب زراعت دیگرى را دزدید و روى زراعت خود گذاشت. صاحب آب آمد با او دعوا کرد و بیلى که در دست داشت به سرش زد و او افتاد و مرد و قاتل فرار کرد، طولى نکشید زنهاى قریه براى آب لب جوى آمدند و دیدند شخصى در آنجا مرده افتاده به قریه رفتند و خبر دادند. خلاصه قاتل را پیدا نکردند و مرده را بردند و دفن کردند.
ناگهان دیدم در بدنم هستم، بعد از دو ماه اهل قلعه آمدند به مشهد، و من سؤال کردم فلانى حالش چطور است، گفتند: دو ماه قبل او را کشتند. من بعد از هفت سال دیگر براى دیدن بستگانم به قلعه رفتم، مردم به دیدن من آمدند و دیدم که مرد قاتل هم آمد، وقتى همه رفتند به او گفتم: راستش را بگو فلانى را که کشت. او منکر شد و گفت: اطلاعى ندارم. به او گفتم: وقتى آب تو را روى زراعت خودش گذاشت و تو آمدى با او دعوا کردى و عصبانى شدى و بیل را بر سر او زدى و او افتاد و مرد تو فرار کردى. وقتى دید من کاملا از موضوع اطلاع دارم اعتراف کرد. به او گفتم: برو و ورثه او را راضى کن که تو را حلال کنند یا دیه بگیرند.(1)


(1). داستان دوستان، ج 1، ص 48.

 

حکایت دزد و کتاب نویس حکایت ملاجعفر و زنجیر آتش
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma