حکایت عجیب یادرجان

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اهمیّت نماز و عالم برزخ
اگر پرده از چشمت برداشته شود مى بینى حلقه حلقه نشسته اند حکایت دیده شدن معاویه در برزخ


حکایت عجیب یادرجان
1ـ ابوعتیبه مى گوید: در محضر امام محمدباقر(علیه السلام) بودم که، مردى وارد مجلس شد و گفت: یابن رسول الله من از اهل شام هستم و از دوستداران شما، و اهل بیت(علیهم السلام)، و شما را دوست مى دارم و از دشمنان شما بیزارى مى کنم; ولى پدرم از دوستداران بنى امیه بود و مال زیادى داشت و فرزندى جز من نداشت.
او در شهر رمله (شهرهاى فلسطین) ساکن بود و پولى داشت که از خود دور نمى کرد; چون از دنیا رفت آن پول را پیدا نکردم و شکى ندارم که او پول را در جایى دفن کرده و خواسته که به دست من نرسد، زیرا که من از دوستان شما بودم.
امام(علیه السلام) فرمود: مى خواهى او را دیده و از او سؤال کنى که پول را کجا گذشته است؟ گفت: آرى! والله من فقیرم و محتاج، امام نامه اى نوشت و مهر کرد و گفت: این نامه را شب به قبرستان بقیع ببر و چون وسط قبرستان رسیدى با صداى بلند بگو: «یادرجان، یادرجان» و خواهى دید مردى در میان ظلمت مى آید، نامه را به او بده و بگو: من فرستاده محمدبن على بن الحسین هستم، او پدرت را پیش تو حاضر مى کند و هر چه خواستى از پدرت سؤال کن. آن مرد نامه را گرفت و رفت.
ابوعتیبه مى گوید: فرداى آن روز به محضر امام(علیه السلام) آمدم تا ببینم جریان آن مرد چه شده است. دیدم آن مرد در کنار خانه امام منتظر اجازه ورود است و بعد از اجازه هر دو وارد شدیم به محضر آن حضرت. آن مرد به امام چنین گفت: خدا مى داند علم را در کجا قرار دهد (ان الله اعلم حیث یجعل رسالته).
سپس گفت: شب گذشته رفتم و آنچه فرمودید انجام دادم، و او آمد، نامه را گرفت و رفت و مرد سیاه رنگى را آورد و گفت: این پدر تو است من گفتم: این پدر من نیست. گفت: چرا این پدر تو است، شعله و دود جهنم او را سیاه کرده است. گفتم: اى شخص! آیا تو پدر منى؟ گفت: آرى. گفتم: چه چیز چهره تو را تغییر داده؟
گفت اى پسرم! من بنى امیه را دوست داشتم و آنها را بر اهل بیت پیامبر برترى مى دادم و خداوند به دین جهت مرا عذاب کرد و من تو را به خاطر آنکه اهل بیت را دوست مى داشتى، دشمن خود مى داشتم، لذا پول را از تو پنهان کردم و اکنون پشیمانم. تو برو در باغ من، زیر درخت زیتون را بکن و پول را که صد هزار درهم است بردار و نصف آنرا به محمد بن على بن الحسین(علیه السلام) بده که پنجاه هزار درهم است و نصف دیگر مال تو باشد.
یابن رسول الله، اکنون من مى روم و سهم شما را مى آورم. ابوعتیبه مى گوید: بعد از مدتى از امام باقر(علیه السلام) پرسیدم: آن شخص چه کرد، امام فرمود: پنجاه هزار درهم براى من آورد و من قرض خود را ادا کردم و از آن پول زمینى در ناحیه خیبر خریدم و مقدارى از آن پول را هم به فقراى قوم خویش کمک کردم.(1)


(1). سیرى در عالم برزخ.

 

اگر پرده از چشمت برداشته شود مى بینى حلقه حلقه نشسته اند حکایت دیده شدن معاویه در برزخ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma