اگر پرده از چشمت برداشته شود مى بینى حلقه حلقه نشسته اند
8ـ در «کافى» از عباده اسدى از حبه عرنى نقل شده که گفت:
«با امیرالمؤمنین(علیه السلام) به بیرون کوفه رفتیم، آن حضرت در وادى السلام ایستاد و گویى مردى را خطاب مى کرد. من به قدرى ایستادم تا خسته شدم، و بعد نشستم تا دل تنگ شدم و بعد آنقدر ایستادم تا مانند اول خسته شدم و بعد نشستم باز ناراحت گشتم و بعد برخاستم وردایم را جمع کرده و گفتم: یا امیرالمؤمنین! دلم به حالت سوخت از این همه ایستادن، قدرى هم استراحت بکنید، آنگاه ردایم را بر زمین پهن کردم تا بر روى آن بنشیند، فرمود: یا حبه! این که مى بینى، سخن گفتن با مؤمن و انس با او است. گفتم: یا امیرالمؤمنین! آیا آنها نیز با تو سخن مى گویند و انس مى گیرند؟ فرمود: آرى! اگر پرده از چشمت برداشته شود مى دیدى که حلقه حلقه کنار هم نشسته و مشغول صحبتند. گفتم: اجسامند یا ارواح؟ فرمود: ارواحند و هیچ مؤمنى در بقعه اى از زمین نمى میرد مگر آنکه به روح او گفته مى شود ملحق شو به وادى السلام، و آن بقعه اى است از بهشت».
حکایت عجیب پرفسور بیسلوب
پرفسور بیسلوب، استاد کرسى روانشناسى دانشگاه کلمبیا، مى گوید: من در یک احضار روح توانستم روح یکى از دوستانم را که ثروتمند هم بود پس از فوت او احضار کنم و از او شرح چگونگى جان دادنش را سؤال کنم. گفت: وقتى من متوجّه شدم که باید بمیرم، اوّل نگاهى به اطراف خانه و منزلم کردم، حالتى پیدا کردم که صد برابر بدتر از کسى که دزدى وارد منزل او شده و مى خواهد همه چیزش را ببرد. من پس از مرگ با این که از نظر قدرت روحى مى توانستم به عوالم بالا پر بکشم امّا روزها و ماهها در همان اطراف خانه و یا اطراف قبرم پرسه مى زدم و از قدرت مافوق قدرتها، براى دوباره برگشتن به بدنم استمداد طلبیده و عجز و ناله مى کردم. من گفتم: خوب دوست من، عاقبت چه شد؟
گفت: یک روز وارد قبر شدم و دیدم بدنم متعفن شده و پوسیده است و دیگر به درد زندگى با من نمى خورد، مدتى کنار بدنم نشستم و خاطراتى را که در دوران شصت سال زندگى با او داشتم بیاد آوردم و زیاد گریه کردم و پس از ساعتها تأثر ناراحتى، قبرم را ترک کردم و به سوى خانه ام آمدم. دیدم که زن و فرزندانم بر سر تقسیم اموالم نزاع مى کنند و پولهاى نقدم را هر کس هر چه به دستش رسیده بود به سرقت برده بود و چون زنم هنوز جوان بود، مردى که همیشه من از او بدم مى آمد، مخفیانه از زنم خواستگارى کرده و براى تصاحب اموالم که در دست زنم بود شب و روز تلاش مى کرد. اینجا بود که دیگر طاقت نیاوردم و براى خود دورترین نقاط، جایى را که هیچ چیز جز آفتاب سوزان نداشت انتخاب کردم، ولى آن ناراحتى و تأثرى که در جدا شدن از دنیا متوجهم شد به هیچ وجه قابل جبران نیست، و مرا از درون مثل شعله هاى سوزان آتش مى سوزاند.(1)
دیده شدن ارواح
درباره مجسم شدن روح، و دیده شدن او، و سخن گفتن آن، روایاتى است که به آنها اشاره مى شود، و در کتابهاى جدید ازاین روایات بسیار است.
ناگفته نماند، ارواح از حین خارج شدن از بدن تشکل یافته و در قالب مثالى داخل مى شوند. در اینجا شواهدى از دیده شدن آنها نقل مى شود: