8 و 9ـ مقدمه ها و سکرات موت

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اهمیّت نماز و عالم برزخ
6ـ دلیل ترس از مرگ 10ـ تمناى بازگشت و جبران


از آیات قرآن استفاده مى شود که مرگ همراه سختى ها و وحشت گیج کننده اى است، و به همین دلیل در هشتمین آیه مورد بحث مى فرماید: «سرانجام سکرات مرگ به حق فرا مى رسد» (وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ). و در این هنگام به انسان گفته مى شود: «این همان چیزى است که از آن فرار مى کردى و (عاقبت دامان تو را گرفت); (ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ). «سکره» از ریشه «سکر» و به گفته ارباب لغت، حالتى است که میان انسان و عقل او ایجاد مى شود، و اغلب در مورد شراب به کار مى رود، هر چند گاهى در مورد حالتى که از شدت غضب یا عشق آتشین و سوزان دست مى دهد، نیز گفته مى شود. ولى در «مقاییس اللغه» آمده است که اصل این ریشه به معناى «حیرت» است. بعضى نیز آن را به معناى «شدّت» تفسیر کرده اند، و ظاهر این است که، همه آنها ناظر به یک معناست و با تعبیرهاى مختلف، پیدایش حالتى شبیه مستى در لحظه هاى مرگ، یا به خاطر طبیعت آن است که انتقال از جهانى به جهان دیگر از جهات مختلف ناشناخته مى باشد. درست همچون، حالت هیجانى که نوزادان را به هنگام انتقال از عالم جنین به عالم دنیا دست مى دهد. یا به خاطر مشاهده اوضاع و شرایط بعد از مرگ، و قرار گرفتن در برابر نتیجه اعمال و ترس از سرنوشت نهایى است، و یا به خاطر جدایى از دنیا، افراد، کسان و اشیاى مورد علاقه او. از روایتها استفاده مى شود که حتى انبیا و مردان خدا که نه دلبستگى به دنیا داشتند، و نه وحشتى از آینده، و به همین دلیل از آرامش خاصى در این لحظه برخوردار بودند، از مشکلات و شداید این لحظه انتقالى بى نصیب نبودند، چنان چه در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم که در واپسین لحظات عمر مبارکش، دست در ظرف آبى مى کرد و به صورت مى کشید و لااله الاالله مى گفت. و مى فرمود: «ان للموت سکرات; مرگ سکرات و شدایدى دارد».
از على(علیه السلام) نیز نقل شده که فرمود: «مرگ شداید و سختى هایى دارد، شدیدتر از آنچه در وصف بگنجد، یا با معیار عقل مردم دنیا سنجیده شود».
«غمره» اشاره به شداید و سختى ها است که وجود انسان را فرامى گیرد. گاه سکرات مرگ با امور دیگرى همراه مى شود که شدت آن را مضاعف مى کند. همان گونه که در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است: «اجتمعت علیه سکره الموت و حسره الفوت; سکرات مرگ و حسرت و اندوه از دست دادن آنچه را داشتند بر آنها هجوم مى آورد».
اینها همه از یک سو و از سوى دیگر، این نکته نیز از آیات استفاده مى شود که جدایى روح از بدن به طور تدریجى صورت مى گیرد، و این خود مزید بر وحشت است که اگر ناگهان و در یک لحظه بود تحملش آسان تر بود، چنان چه در نهمین آیه مورد بحث مى خوانیم: «چنین نیست که این لجوجان مى گویند، آنها هرگز ایمان نمى آورند تا جان به گلوگاهشان برسد و گفته شود: آیا کسى هست که این بیمار را از مرگ نجات دهد (کَلاَّ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِىَ * وَقِیلَ مَنْ رَاق)».
در این هنگام به فراق دنیا یقین پیدا مى کند (و از شدت جان دادن) ساق پاهایش به هم مى پیچد. (وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ * وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ).
همین معنا در تعبیر(1) دیگرى منعکس شده است و مى فرماید: پس چرا هنگامى که جان به گلوگاه مى رسد توانایى بر باز گرداندن ندارید؟ (فَلَوْلاَ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ).
و شما در این حال نظاره مى کنید و کارى از دستتان ساخته نیست، (وَأَنْتُمْ حِینَئِذ تَنظُرُونَ).
«تراقى» جمع «ترقوه»، به معناى استخوانهایى است که اطراف گلو را فرا گرفته، و رسیدن جان به گلوگاه، کنایه از آخرین لحظه هاى عمر است.
به نظر مى رسد هنگامى که جان از تن انسان بیرون مى رود، اعضایى که از مغز و قلب دورترند زودتر از کار مى افتند.
«جمله التفت الساق بالساق» ممکن است اشاره به همین باشد. (در تفسیر مجمع البیان، از کار افتادن پاها یکى از تفسیرهاى آیه شمرده شده است.)
در ضمن رسیدن جان به حلقوم نیز، تعبیر دیگرى از همین معناست، البته هنگامى که جان به گلو برسد، دستگاه تنفس از کار مى افتد، و با از کار افتادن دستگاه تنفس، کمبود اکسیژن سبب خفگى و از کار افتادن مغز مى شود.
دراین هنگام حاضران جزع و فزع و بى تابى مى کنند و براى بازگرداندن او از مرگ تلاشهاى بیهوده اى به کار مى برند، ولى کارى ازدست کسى ساخته نیست، چیزى نمى گذرد که انسان محتضر براى همیشه از این دنیا جدا مى شود، و جسم بى جانش در گوشه اى قرار مى گیرد، و گویى هرگز اهل این دنیا نبوده است.
و عجیب این که طى این مراحل که گاه طولانى و گاه با سرعت طى مى شود وبراى همه وجود دارد، لحظه جان دادن پادشاهان و جبارهاى ستمگر دردناک تر است; چرا که جدا شدن از اموال و مقامهایى که یک عمر براى آن تلاش کردند و چشم پوشیدن از آنها، براى این دلبستگان به دنیاى مادى کار آسانى نیست.
 
یک طنز بسیار شیرین
مولوى در مثنوى معنوى خود داستانى را به طنز شیواى خود تعریف مى کند به این مضمون که روزى تشییع جنازه فردى بود و مردم پشت سر جنازه حرکت مى کردند. پسرى که همراه پدرش ناظر این صحنه بود از پدرش سؤال مى کند که پدر این را کجا مى برند؟ پدرش جواب مى دهد که او را جایى مى برند که نه چراغى دارد و نه فرشى و نه غذایى براى خوردن. پسر فوراً به پدرش مى گوید پس بگو او را به خانه ما مى برند.
خلاصه عده اى از مردم را در وقت مردن از خانه ها به گودالى تاریک مانند: قبر بیرون مى برند و در قبر دیگرى مى گذارند، و این آن چنان سخت نیست، ولى واى به حال کسانى که براى خود یک ویلاى مدرنى ساخته اند و استخر و گل کاریها، زینت کاریها و لوسترهاى بسیار گران و انواع خوشى ها را براى خود فراهم کرده اند و یک مرتبه غافلگیر مى شوند و عزرائیل به سراغ آنها مى آید. اکنون مى خواهند از خانه اى با این همه تجملات دست بردارند و بروند در یک قبرى که چهار طرف آن چند تابوک و بالاى سر آن چند پل سیمانى و کف آن یا خاک گرم تابستانى که مثل خاکستر داغ شده یا شل هاى یخ زده زمستان بسپارند و برگردند.
پروین اعتصامى در اشعارى که براى سنگ مزار خود سروده است حال دنیا را به خوبى توصیف کرده است:
این که خاک سیه اش بالین است *** اختر چرخ ادب، پروین است
گرچه جز تلخى از ایام ندید *** هر چه خواهى، سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز *** سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وى یاد کنند *** دل بى دوست، دلى غمگین است
خاک بر دیده بسى جان فرساست *** سنگ بر سینه بسى سنگین است
هر که باشى و به هر جا برسى *** آخرین منزل هستى، این است
آدمى هر چه توانگر باشد *** چون بدین نقطه رسد، مسکین است
* * *
رفتم به سر تربت محمود غنى *** گفتم: که چه برده اى ز دنیاى دنى
گفتا: که دو متر زمین و هفت متر کفنى *** گر نیک نظر کنى تو هم مثل منى


(1). سوره واقعه، آیه 83.

 

6ـ دلیل ترس از مرگ 10ـ تمناى بازگشت و جبران
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma