به راستى که بدترین مخلوق نزد خداى «متعال» آن بنده اى است که خداوند او را به خود واگذار نموده (یعنى در اثر گناه زیاد توفیقش را از او سلب کرده) و نشانه اش این است که او را وسط راه رها کرده و در بى راهه با سرعت مى رود. اگر او را براى دنیا دعوت کنند مى پذیرد، و اگر براى آخرت دعوت کنند تنبلى مى کند و زیر بار نمى رود; انجام کار دنیا را بر خود واجب مى داند و انجام کار براى خدا رابیهوده مى پندارد.(1)
مثل این که بعضى ها در روزهاى امتحانى براى این که از دیگران عقب نمانند از سرشب تا صبح درس مى خوانند; ولى براى پنج دقیقه نماز صبح تنبلى مى کنند و نماز را ترک مى کنند.
یا اگر براى عروسى او را دعوت کنند، با این که در اکثر عروسى ها غیرگناه و معصیت چیز دیگرى نیست یک هفته قبل تدارک مى بیند که شرکت کند، ولى براى نماز جمعه که خداوند فرمود: «وقتى اذان نماز جمعه را شنیدید، به سوى ذکر خدا بشتابید»، هزار بهانه درست مى کند و شرکت نمى کند.
بعضى ها در عمرشان براى سیاحت چندین بار به آمریکا و اروپا مسافرت کرده اند ولى در همه عمر یک بار براى زیات خانه خدا و زیارت قبر پیامبر اکرم نرفته اند، در حالى که خود را مسلمان مى دانند. این گونه مردم بدانند که خداوند بر آنها غضب کرده و آنها را به خودشان واگذار نموده و این مطلب را آنها نمى فهمند، مگر در وقت مردن که مى گویند: «(رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا); اى پروردگار من! مرا بر گردان شاید بعضى از اعمال واجبى را که ترک کرده ام انجام دهم، جواب مى آید نه چنین است این حرفى که براى خود مى گوید».(2)
***
سعدى در مورد تلف شدن عمر در گلستان مى گوید:
شبى تأمل ایام گذشته مى کردم، بر عمر تلف کرده تأسف مى خوردم، و سنگ سراچه دل را به الماس آب دیده مى سفتم و زبان حال این بیتها مى گفتم:
هر دم از عمر مى رود، نفسى *** چون نگه مى کنم، نماند کسى
اى که پنجاه رفت در خوابى! *** مگر این پنج روزه، دریابى
خجل آن کس که رفت، و کار نساخت *** کوس رحلت زدند، و بار نساخت
هر که آمد عمارتى نو ساخت *** رفت، و منزل به دیگرى پرداخت
آن دگر پخت همچین هوسى *** زین عمارت به سر نبرد کسى
یار بى پایه دار دوست مدار *** دوستى را نشاید این غدّار
عمر برف است، و آفتاب تموز *** اندکى مانده، خواجه غرّه هنوز
اى تهى دست رفته در بازار! *** ترسمت بر نیاورى دستار