روستایى گاو در آخور ببست *** شیر، گاوش خورد و در جایش نشست
روستایى شد در آخور، سوى گاو *** گاو را مى جست شب، آن کنجکاو
پشت و پهلو گاه بالا گاه، زیر *** دست مى مالید بر اعضاى شیر
شیر گفت: ار روشنى افزون بُدى *** زهره ات بدریدى و دل خون شدى
این کنون گستاخ وار، مى خواردم *** کو در این شب گاو مى پنداردم
حق همى گوید: که اى مغرور کور! *** نى زنامم پاره پاره گشت طور
ور زمن کوه احد، واقف بدى *** پاره پاره گشتى دل، خون شدى
که لو انزلنا کتابا للجبل *** لا نصدع ثم انقطع ثم ارتحل(1)
* * *
بیت آخر، اشاره است به آیه شریفه: «(لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَل لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْیَةِ اللهِ وَتِلْکَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ); اگر قرآن رابر کوهى نازل مى کردیم، مى دیدى که در برابر آن خشوع مى کند و از خوف خدا مى شکافد و اینها مثالهایى است که براى مردم مى زنیم تا درباره آن بیندیشند».(2)
اگر قرآن بر کوه ها نازل مى شد از هم مى شکافتند
نفوذ قرآن به قدرى عمیق است که، اگر بر کوهها نازل مى شد آنها را تکان مى داد، اما عجیب این که انسان سنگدل مى شنود و تکان هم نمى خورد.(3)