حکایت شیرین دزد نمازگزار

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اهمیّت نماز و عالم برزخ
رابطه ترک نماز و خوردن مال مردم حکایت زنى که بچه خود را در سرکه خفه کرد


دعبل خزاعى شاعر معروف اهل بیت(علیهم السلام) وقتى قصیده (مدارس آیات) را در محضر امام رضا(علیه السلام)خواند، حضرت پیراهنى را که در آن زیاد نماز خوانده بود را به همراه یکصد دینار طلا به او هدیه داد (هر دینار 18 نخود طلا است). دعبل، با یک قافله از خراسان به طرف قم حرکت کرد. در میان راه قوچان عده اى از دزدها سر راه قافله را گرفتند، دستهایشان را بستند و تمام اموال قافله را تصرف کردند و یکصد دینار طلاى دعبل را هم از او گرفتند و جلوى چشم صاحبان اموال، تمام اموال سرقت شده را میان خودشان تقسیم کردند. یکى از دزدها که بالاى سر دعبل ایستاده بود، یکى از اشعار دعبل را با خود زمزمه مى کرد. دعبل با تعجب از آن دزد سؤال کرد: این شعر را چه کسى گفته است؟ دزد گفت: این شعر از شاعر اهل بیت ـ دعبل خزاعى ـ مى باشد. دعبل گفت: خوب، من همان دعبل خزاعى هستم که قصیده آیات را گفته است شخص دزد تا این را شنید فوراً به بالاى یک بلندى که رئیس دزدها در آنجا مشغول نماز بود رفت و به او گفت: یکى از اهل قافله مى گوید: من دعبل خزاعى هستم. رئیس دزدها آمد و گفت: تو دعبل خزاعى هستى. گفت: بله، گفت: اى دعبل! قصیده مدارس آیات را بخوان. دعبل قصیده را از اول تا آخر خواند بعد از این که براى رئیس دزدها ثابت شد که راست مى گوید و این دعبل خزاعى است، فوراً دستور داد که یکصد اشرفى دعبل را به او پس دادند و به خاطر دعبل، تمام اموال قافله را به آنها پس دادند. دعبل وارد شهر قم شد، بزرگان اهل قم پیراهن حضرت امام رضا(علیه السلام) را که به دعبل عطا فرموده بود به یکهزار دینار طلا (یعنى هفتصد و پنجاه مثقال طلا) خریدند تا آن را قطعه قطعه کنند و در کفن خود بگذارند و یک قطعه آن را هم به دعبل دادند. دعبل از قم حرکت کرد و به عراق رفت. کنیزى داشت که خیلى مورد علاقه او بود، دید کنیز چشم درد سختى گرفته، اطباى آن زمان را براى معالجه چشم کنیز آورد به او گفتند: که یکى از چشمهاى کنیز بینایى خود را از دست داده، چشم دیگر را معالجه مى کنیم، اما نمى دانیم که خوب مى شود یا نه.
در اینجا دعبل بسیار غمناک شد و شب به یاد قطعه پیراهن حضرت امام رضا(علیه السلام)افتاد، و آن قطعه پیراهن را روى چشمان کنیز گذاشت و با یک دستمال روى آن را بست. فردا صبح، وقتى دستمال را باز کرد و قطعه پیراهن حضرت امام رضا(علیه السلام)را از روى چشم کنیز برداشت دید که هر دو چشم او کاملا خوب شده است و آثارى از درد در آن دیده نمى شود.(1)
اگر رییس این دزدها اهل نماز نبود و به اهل بیت و به خصوص به حضرت امام رضا(علیه السلام) اعتقادى نداشت; چطور این همه طلا و اموال قافله را به صاحبانشان پس مى داد. بنابراین دزد نمازگزار هم بهتر از دزد بى نماز است. حکایتى دیگر، شبیه به این حکایت در بعضى از کتابها آمده که، قافله اى از ایران براى زیارت «عتبات عالیات» به عراق مى رفتند در میان این قافله، طلبه اى بود که براى تحصیل علوم دینى به نجف مى رفت. دزدها اموال قافله را از آنها گرفتند و چند عدد کتاب دینى طلبه را هم از او به سرقت بردند. طلبه به یکى از دزدها گفت: این کتابها براى شما فایده اى ندارد آنها را به من پس بدهید. آن دزد گفت: بیاتو را پیش رییس دزدها ببرم، شاید قبول کند و کتابهاى تو را پس بدهد. مى گوید: همراه آن دزد رفتم، در جایى دیدم رییس دزدها مشغول خواندن نماز است، وقتى نمازش تمام شد مطلب را به او گفتم: دستور داد کتابهاى این طلبه را به او پس دهید. به او گفتم: من خیلى تعجب مى کنم شما با این که نماز مى خوانید چرا دزدى مى کنید؟ گفت: آرى! ما دزدى مى کنیم، ولى هرگز این ریسمان باریکى که بین ما و خداست قطع نمى کنیم. خلاصه این طلبه مى گوید: بعد از مدتى، یک روز در حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام)بودم، دیدم یک آقایى خیلى به من نگاه مى کند، تا
اینکه به من گفت: آیا تو مرا مى شناسى؟ گفتم: نمى شناسم. گفت: من همان دزدى هستم که، کتابهاى شما را پس دادم، بالاخره دیدید که نماز من کار خود را کرد و من توبه کردم و دیگر دزدى نمى کنم، اکنون به زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمده ام.


(1). بحار الانوار، ج 49، ص 239.


 

رابطه ترک نماز و خوردن مال مردم حکایت زنى که بچه خود را در سرکه خفه کرد
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma