الف) هجوم، حمله و تهدید به آتش زدن

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
مشروعیّت سقیفه؟!
3. موضع اهل بیت(علیهم السلام) ب) آنان ثمره را ضایع کردند


هجوم به خانه على و فاطمه(علیهما السلام) و تهدید و ارعاب براى بیعت از مسلّمات تاریخ است و این نشانگر مخالفت آنان با خلافت ابوبکر است.
در این رابطه به چند نمونه اشاره مى شود:
1. ابن ابى شیبه با سند صحیح در کتاب خود نقل مى کند: هنگامى که پس از رسول خدا براى ابوبکر بیعت گرفته شد، على و زبیر به محضر فاطمه(علیها السلام) مى رسیدند و با آن حضرت به گفتگو و مشورت مى پرداختند. این خبر به گوش عمر بن خطّاب رسید. او به خانه فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! کسى از پدرت به نزد ما محبوبتر نیست و پس از آن حضرت تو محبوبترین افراد نزد مایى! ولى به خدا سوگند! این محبّت مانع از آن نخواهد شد که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند، من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند (... وایم اللهِ ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النَّفر عندک أن أمرتُهُم ان یُحرَق علیهم البیت).
وقتى که على و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على و زبیر گفت: «عمر به اینجا آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما در نزد من تکرار شود، خانه را بر سر شما آتش بزند» آنگاه فاطمه زهرا(علیها السلام) افزود: «وأیم الله لیمضینّ لما حَلف علیه; به خدا سوگند او آنچه را که براى آن قسم خورده است، انجام خواهد داد (و خانه را آتش مى زند)».(1)
2. مطابق نقل بلاذرى، ابوبکر سراغ على(علیه السلام) فرستاد که براى بیعت حاضر شود، ولى على(علیه السلام) نپذیرفت. پس از آن عمر با فتیله آتشین به سمت منزل على(علیه السلام) حرکت کرد، که فاطمه را کنار درب خانه ملاقات نمود. فاطمه(علیها السلام) به او فرمود: «یابن الخطّاب! أتراک محرقاً علىَّ بابی; تو مى خواهى درب خانه مرا بسوزانى؟» عمر با صراحت پاسخ داد: «نعم! وذلک أقوى فیما جاء به أبوک; و این کار براى آن هدفى که پدرت براى آن آمده، بسیار لازم است».(2)
3. مطابق نقل طبرى، عمر بن خطاب به منزل على(علیه السلام) آمد که در آنجا طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران حاضر بودند. عمر گفت: «والله لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلى البیعة; به خدا سوگند! خانه را بر سر شما آتش مى زنم مگر آنکه براى بیعت حاضر شوید» زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد، پایش لغزید و شمشیر از دست او افتاد، بر سر او ریختند و  وى را گرفتند».(3)
4. مورخ شهیر ابن قتیبه دینورى این ماجرا را مشروح تر نقل مى کند و مى نویسد: «ابوبکر از کسانى که از بیعت با او سر برتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به درِ خانه على(علیه السلام) آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند. در این موقع، عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایى که جان عمر در دست اوست! بیرون بیایید، وگرنه خانه را با شما آتش مى زنم (والّذی نفس عمر بیده لتخرجُنَّ أو لأحرقنّها على من فیها)».
به عمر گفته شد: «یا أبا حفص إنّ فیها فاطمة، فقال: وإن!; اى اباحفص (کنیه عمر) در این خانه فاطمه است! گفت: باشد!»...
(جالب اینکه با این همه مدارک زنده که همه از منابع برادران اهل سنّت است باز بعضى اصرار دارند چشم بر حقایق ببندند و بگویند گفتگویى از آتش زدن خانه فاطمه(علیها السلام) در کار نبوده است; به هر حال) فاطمه(علیها السلام) کنار درِ خانه ایستاد و گفت: «من هیچ قومى را بدتر از شما سراغ ندارم که جنازه رسول خدا را رها کردید و دنبال کار خود رفتید; امارت و فرمانروایى ما را نپذیرفتید و حقّ ما را به ما ندادید».
عمر نزد ابوبکر برگشت و گفت: «آیا نمى خواهى این مرد متخلّف از بیعت (اشاره به على(علیه السلام) است) را مؤاخذه کنى؟!».
ابوبکر به قنفذ گفت: «برو على را فراخوان!». او نیز رفت و به على(علیه السلام) گفت: «خلیفه رسول خدا تو را فرا مى خواند».
على(علیه السلام) فرمود: «لسریع ما کذبتم على رسول الله; چقدر زود بر رسول خدا دروغ بستید (و ابوبکر را خلیفه او خواندید!)».
قنفذ برگشت و سخن على(علیه السلام) را نقل کرد; عمر بار دیگر گفت: «این مرد متخلّف از بیعت را مهلت مده!». او نیز آمد و بار دیگر به على گفت و آن حضرت به سخن او اعتنا نکرد.
دینورى مى افزاید: «این بار عمر با گروهى حرکت کردند و به منزل فاطمه آمدند و هنگامى که فاطمه(علیها السلام) صداى آنان را شنید، با صداى بلند فریاد زد: «یا أبت یا رسول الله، ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب و ابن ابی قحافه; اى پدر! اى رسول خدا! ما پس از تو چه رنج هایى از پسر خطّاب و پسر أبى قحافه کشیدیم».
گروهى از آن جماعت با شنیدن صداى فاطمه و گریه آن حضرت، برگشتند; ولى عمر با چند نفر دیگر در آنجا باقى ماند. آنها على(علیه السلام) را بیرون کشیدند و او را به نزد ابوبکر آوردند و به او گفتند: «بیعت کن!» على(علیه السلام) فرمود: «إن أنا لم أفعل فمه؟ اگر بیعت نکنم چه خواهد شد؟» گفتند: «إذاً واللهِ الّذى لا اله إلاّ هو، نضرب عنقک; در این صورت سوگند به خدایى که جز او معبودى نیست، گردنت را خواهیم زد».
على(علیه السلام) فرمود: «إذاً تقتلون عبدالله و أخا رسوله; در این صورت، شما بنده خدا و برادر رسول خدا را مى کشید!».
عمر گفت: «اینکه تو بنده خدایى قبول داریم; ولى نمى پذیریم که تو برادر رسول خدایى!».
در این گفتگوها و کشمکش ها ابوبکر ساکت بود و حرفى نمى زد. در این حال، عمر به ابوبکر گفت: «آیا درباره او دستورى نمى دهى (که او را وادار به بیعت کنیم؟)». ابوبکر گفت: «تا زمانى که فاطمه زنده است، ما با على کارى نداریم».
على(علیه السلام) را رها کردند و آن حضرت به سوى قبر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)رفت و در حالى که مى گریست گفت: «یابن اُمّ إنّ القوم استضعفونى وکادوا یقتلوننى; اى برادر، این مردم مرا خوار و ناتوان کردند و نزدیک بود که مرا بکشند».(4)
در ادامه این ماجرا آمده است که عمر به ابوبکر گفت: «بیا با هم به نزد فاطمه برویم، چون او را خشمگین کردیم!». آن دو به منزل فاطمه آمدند و اجازه ورود خواستند، ولى فاطمه به آنها اجازه نداد. به نزد على آمدند و از او کمک خواستند و على(علیه السلام) از فاطمه(علیها السلام) اجازه گرفت و آنها وارد شدند. هنگامى که داخل شدند، فاطمه چهره از آنان برگرداند و سلام آنها را نیز پاسخ نداد. ابوبکر براى دلجویى سخنانى گفت. ولى فاطمه(علیها السلام) در پاسخ فرمود: «اگر من حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل کنم  که شما آن را شنیده باشید، به آن گواهى مى دهید؟» گفتند: «آرى!».
فاطمه(علیها السلام) فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم آیا از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نشنیدید که فرمود: «رضا فاطمة من رضاى وسخط فاطمة من سخطی، فمن أحبّ فاطمة ابنتی فقد أحبّنی، ومن أرضى فاطمة فقد أرضانی، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطنی; خشنودى فاطمه خشنودى من است و خشم فاطمه خشم من است. پس هر کس که دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس که فاطمه را خشنود سازد مرا خشنود ساخته و هرکس که فاطمه را به خشم آورد، مرا خشمگین ساخته است».
ابوبکر و عمر گفتند: «آرى ما این سخن را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)شنیده ایم».
فاطمه(علیها السلام) فرمود: «فإنّى اُشهد الله وملائکته أنّکما أسخطتمانى وما أرضیتمانى، ولئن لقیتُ النبىّ لأشکونّکما إلیه; من خدا و فرشتگانش را گواه مى گیرم که شما دو نفر مرا خشمگین ساختید و رضایت مرا به دست نیاوردید. من اگر به ملاقات رسول خدا بروم، شکایت شما دو تن را به نزد او خواهم برد!».(5)
طبق این مدارک که همه از معروفترین کتب اهل سنّت نقل شده، موضع على(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) درباره خلافت ابوبکر روشن بود و سقیفه سازان به سبب موقعیّت ممتاز اهل بیت(علیهم السلام) در پى آن بودند که به  هر شیوه اى از آنان بیعت بگیرند و آنان را راضى به خلافت خویش سازند و در این مسیر از تهدیدات سخت استفاده کردند و مطابق نقل برخى از مورّخان این تهدیدات ـ به سبب امتناع على(علیه السلام) از بیعت ـ عملى شد. در این رابطه چند نقل تاریخى ذکر مى شود:
1. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وقتى از آینده فرزندش خبر مى دهد، ماجراى حمله وهجوم به خانه آن حضرت را نیز بازگو مى کند. مطابق نقل جوینى در «فرایدالسمطین» به سند صحیح از ابن عباس آمده است: روزى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نشسته بود که حسن بن على(علیه السلام) بر او وارد شد. هنگامى که چشم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر حسن(علیه السلام) افتاد دیدگانش اشک آلود شد. سپس حسین بن على(علیه السلام) آمد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وقتى او را نیز دید، گریست.
در پى آن دو، فاطمه و على(علیهما السلام) آمدند و پیامبر با دیدن آن دو نیز گریان شد; هنگامى که از علّت گریه آن حضرت بر فاطمه(علیها السلام) پرسیدند، پاسخ فرمود: «إنّى لمّا رأیتُها ذکرتُ ما یُصنع بها بعدى، کأنّی بها وقد دخل الذّلُّ بیتها، وانتهکت حرمتُها، وغصب حقّها، ومنعت إرثها، وکُسر جنبها، واُسقطت جنینها، وهى تنادى یا محمّداه! فلاتُجاب، وتستغیث فلا تُغاث; زمانى که فاطمه را دیدم، به یاد صحنه اى افتادم که پس از من رخ خواهد داد. گویا مى بینم که ذلّت وارد خانه او شده، حرمتش پایمال گردیده، حقّش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلویش شکسته، جنینش سقط شده و او در آن حال فریاد مى زند: یا محمّداه! ولى کسى به او پاسخ نمى دهد و استغاثه مى کند، امّا کسى به فریادش  نمى رسد».(6)
2. ندامت و حسرت ابوبکر در پایان عمرش به سبب هجوم به خانه حضرت فاطمه(علیها السلام) گواه انجام این عمل است. مورّخان نوشته اند که ابوبکر در لحظات آخر عمر خود مى گفت: کاش سه کار را انجام نمى دادم. یکى از آن سه کار این بود: «وددتُ أنّى لم أکن اکشف بیت فاطمة وترکتُه وإن اُغلق على الحرب; کاش هتک حرمت خانه فاطمه نمى کردم و کارى به آن نداشتم، حتى اگر براى جنگ بسته شده باشد».(7)
این سخنان با تعبیرات دیگر نیز از ابوبکر نقل شده است. از جمله مسعودى نقل مى کند که ابوبکر گفت: «فوددتُ أنّى لم أکن فتّشتُ بیت فاطمة و ذکر فى ذلک کلاماً کثیراً; کاش خانه فاطمه را مورد تفتیش و بازرسى قرار نمى دادم و در این باره سخنان فراوانى گفت».(8)
در تاریخ یعقوبى به این تعبیر آمده است: «... لم أفتّش بیت فاطمة بنت رسول الله وأدخلُه الرّجال ولو کان اُغلِق على حرب; کاش به تفتیش خانه فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نمى پرداختم و مردانى را (به زور) وارد آن خانه نمى ساختم، هر چند براى جنگ بسته شده باشد».(9)
این جملات ندامت آمیز حاکى از انجام هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام)است و نشان از آن دارد که به دستور ابوبکر به خانه آن حضرت حمله شده و مأمورانى بدون اذن وارد خانه شدند و طبیعى است که این مأموران با احترام و ادب و آرامش نیامدند که ابوبکر چنین اظهار ندامت مى کرد.
از نقل مسعودى استفاده مى شود که ابوبکر در این باره سخنان دیگرى نیز گفت، ولى راوى این ماجرا براى حفظ حرمت خلیفه از نقل آن خوددارى کرد و شاید اگر آن کلمات حذف نمى شد، ابعاد دیگرى از هجوم به خانه آن حضرت از زبان ابوبکر به دست ما مى رسید.
3. عبدالکریم شهرستانى دانشمند معروف اهل سنّت و نویسنده کتاب «الملل والنحل» از ابراهیم بن سیّار معروف به نظّام معتزلى ـ که به دلیل زیبایى کلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده ـ نقل مى کند که او مى گفت: «إنّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّى ألقتِ الجنین من بطنها; عمر در روز اخذ بیعت (براى ابوبکر) چنان بر شکم فاطمه زد که او جنینى را که در شکم داشت، سقط کرد».(10)
متأسّفانه دانشمندان کنونى اهل سنّت حاضر نیستند این مدارک را در اختیار پیروان خود بگذارند. راستى چرا؟!...
 


1. مصنّف ابن ابى شیبه، ج 8، ص 572 .
2. انساب الاشراف، ج 1، ص 586 .
3
. تاریخ طبرى، ج 3، ص 202 .
4
. برگرفته از آیه 150 سوره اعراف است که حضرت موسى وقتى که از میقات الهى به میان قومش برگشت و ملاحظه کرد که بنى اسرائیل پس از او گوساله پرست شدند، برادرش هارون را مؤاخذه کرد. هارون در پاسخ گفت: (ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِى).
5. الامامة والسیاسة، ج 1، ص 30-31 (با مقدارى تلخیص).
6. فرائد السمطین، ج 2، ص 34، ح 371 .
7. تاریخ الاسلام ذهبى، ج3، ص 117-118; المعجم الکبیر، ج 1، ص 63; میزان الاعتدال، ج 3، ص 109; لسان المیزان، ج 4، ص 189; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 46-47 .
8. مروج الذهب، ج 2، ص 301 .
9. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 137. این سخن ابوبکر با اندک تفاوت هایى در این کتاب ها نیز آمده است: تاریخ طبرى، ج 3، ص 430; انساب الاشراف، ج 10، ص 346; کنزالعمال، ج 5، ص 631; الامامة والسیاسة، ج 1، ص 36; تاریخ مدینة دمشق، ج 30، ص 418; العقد الفرید، ج 4، ص 268 .
10. الملل والنحل، ج 1، ص57. صفدى در «الوافى بالوفیات» ج 6، ص 15 این سخن نظّام را نقل مى کند و در نقل او آمده است: «... تا آنجا که وى محسن را سقط کرد».
براى آگاهى بیشتر از مصادر حمله به خانه حضرت زهرا(علیها السلام) رجوع کنید به: آتش در خانه وحى (از مجموعه مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، شماره 2).

 

3. موضع اهل بیت(علیهم السلام) ب) آنان ثمره را ضایع کردند
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma