1. بیعت هاى صورى

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
مشروعیّت سقیفه؟!
دوم: عکس العمل ها 2. موضع برخى از صحابه

براء بن عازب(1) مى گوید: من پیوسته علاقه مند به بنى هاشم بودم و هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رحلت کرد، نگران آن بودم که قریش امر خلافت را از دست آنها خارج کند. در آن حال، از یک سو حالت انسان سرگردان شتاب زده به من دست داد و از سوى دیگر، اندوه وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مرا محزون ساخته بود. از این رو، من مرتب به نزد بنى هاشم ـ که در حجره رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و کنار پیکر شریف او بودند ـ مى رفتم و بر مى گشتم و سران قریش را نیز مراقبت مى کردم. در همین گیر و دار دیدم ابوبکر و عمر ناپدید شدند. و پس از مدتى شنیدم کسى مى گوید: «قد بویع ابوبکر; براى ابوبکر بیعت گرفته شد!».
درنگ نکردم و به سوى آنها راه افتادم، دیدم ابوبکر مى آید و عمر، ابوعبیده جراح و جمعى از اصحاب سقیفه، همراه او هستند، به هرکسى که مى رسند او را لگدکوب مى کنند و او را پیش مى آورند و  دست او را ـ به علامت بیعت ـ به دست ابوبکر مى مالند، چه بخواهد و یا نخواهد. (فمدّوا یده فمسحوها على ید أبی بکر یبایعه، شاء ذلک أو أبى).
با دیدن این صحنه ناراحت شدم و با شتاب به سوى بنى هاشم حرکت کردم. دیدم در بسته است. در را محکم کوبیدم و گفتم: جمعى از مردم با ابوبکر بیعت کردند.
عباس (عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله)) گفت: تا پایان روزگار دست هایتان خاک آلود باد! (بر خاک مذلت بنشینید)، (سپس رو به على(علیه السلام) و بنى هاشم کرد و گفت:) من به شما دستور دادم، ولى گوش نکردید (اشاره است به درخواست عبّاس از على(علیه السلام)که بیا با تو بیعت کنم، ولى آن حضرت به سبب اشتغال به تجهیز رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نپذیرفت).
براء بن عازب مى افزاید: من اندوهناک بودم، تا شبانگاه مقداد، سلمان، ابوذر، عبادة بن صامت، ابوالهیثم بن تیهان، حذیفه و عمّار را دیدم. آنان قصد داشتند که امر خلافت را میان مهاجران به مشورت بگذارند.
این خبر به گوش ابوبکر و عمر رسید. به سراغ ابوعبیده جرّاح و مغیرة بن شعبه فرستادند و از آنان براى مقابله با این خبر، نظر خواستند. مغیره گفت: با عباس ملاقات کن و براى او و فرزندانشان در امارت سهمى قرار بده، تا بدینوسیله از على(علیه السلام) جدا شوند! (کارى که در میان سیاست بازان امروز معمول است).
ابوبکر، عمر، ابوعبیده و مغیره به نزد عباس رفتند واین ماجرا در شب دوم وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود. ابوبکر پس از حمد و ثناى الهى از عباس تجلیل کرد و گفت: (جمعى از مردم) مرا ولىّ و حاکم قرار دادند و من نیز آن را پذیرفتم. ولى مشاهده مى شود آنان که درباره این بیعت معترضند، به نزد شما مى آیند; مبادا که آنها شما را پناهگاه خود قرار دهند... به هر حال، ما به اینجا آمدیم، تا براى تو و پس از تو براى فرزندانت در این امارت نصیبى قرار بدهیم. (... ونحن نرید أن نجعل لک فی هذا الامر نصیباً ولمن بعدک من عقبک)...
عمر نیز تهدیدآمیز گفت: ما نمى خواهیم شما با آنچه را که مسلمانان بر آن گردهم آمدند، مخالفت کنید و سبب مشکلاتى براى خود و مسلمین گردید.
عباس این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت: اگر خلافت حقّ شماست، آن را محکم داشته باشید و بذل و بخشش نکنید و اگر حقّ مؤمنان است که نظر بدهند، پس تو حقّ دخالت ندارى (و باید آنها آزادانه تصمیم بگیرند) و اگر حقّ ماست که ما به بعضى از آن راضى نمى شویم (و همه آن باید به ما داده شود)... .(2)
 


1 . بُراء بن عازب بن حارث خزرجى انصارى از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود. او در زمان على(علیه السلام) همراه آن حضرت در جنگ هاى جمل، صفین و نهروان شرکت داشت و پس از آن حضرت، در کوفه ساکن شد و در ایام مصعب بن زبیر در همانجا وفات یافت. (ر.ک: الاستیعاب، ج 1، ص 157-158).
2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 219-221 (با مقدارى تلخیص).

 

 

دوم: عکس العمل ها 2. موضع برخى از صحابه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma