گزارش دوم (گزارش عمر از سقیفه)

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
مشروعیّت سقیفه؟!
گزارش اوّلدوم: عکس العمل ها

در صحیح بخارى به نقل از ابن عباس آمده است: عمر هنگامى که در مراسم حج شرکت داشت از بعضى شنید که مى گفتند: «اگر عمر از دنیا برود با فلان کس(1) بیعت خواهیم کرد. به خدا سوگند بیعت با ابوبکر کارى نسنجیده و بدون دقّت بود که به فرجام رسید».
عمر از این سخن سخت ناراحت شد و خواست شبانگاه در این رابطه در منا سخنرانى کند که عبدالرحمن بن عوف گفت: در اینجا افراد مختلفى هستند و ممکن است سخن شما را درست نفهمند و مسأله اى ایجاد شود. بگذار تا وارد مدینه شویم که آنجا دارالهجره است و بزرگان قوم آنجا هستند و هرگونه سخن بگویى، آنها مى فهمند و درست درک مى کنند. عمر نیز پذیرفت.
ابن عباس مى گوید: پس از ورود به مدینه در روز جمعه اى عمر به منبر رفت و سخنانى گفت، از جمله گفت: «به من خبر رسیده که برخى ها گفتند: اگر عمر بمیرد با فلانى بیعت خواهم کرد». هیچ کس حق ندارد که بگوید: «إنّما کانت بیعة أبى بکر فلتةً وتمّت; بیعت ابوبکر کارى ناگهانى و بدون دقّت بود و تمام شد». سپس عمر افزود: «ألا وإنّها قد کانت کذلک ولکن وقى الله شرّها; آگاه باشید که این بیعت بدون دقّت و ناگهانى صورت گرفت، ولى خداوند مسلمانان را از (پیامدهاى) شرّ آن نگاه داشت».
سپس افزود: «(این کار نباید تکرار شود و) هر کسى بدون مشورت مسلمانان با کسى بیعت کند; نباید با او و با کسى که با او بیعت کرده است، بیعت نمود; مبادا در معرض قتل قرار گیرند».
عمر پس از این سخن، ماجراى سقیفه را چنین بازگو مى کند:
«هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وفات یافت، طائفه انصار با ما مخالفت کردند و در «سقیفه بنى ساعده» اجتماع نمودند. همچنین على و زبیر و کسانى که با آن دو بودند نیز با ما مخالفت کردند. در این حال مهاجران به سراغ ابوبکر آمدند. من به ابوبکر گفتم: با ما بیا به سراغ برادرانمان از انصار برویم. هنگامى که به آنها نزدیک مى شدیم، دو نفر از مردان صالح از انصار جلو آمدند و گفتند: کجا مى روید اى مهاجران؟ گفتیم: به سراغ برادرانمان از انصار مى رویم. گفتند: به آنها نزدیک نشوید و به کار خود بپردازید. ما گوش به این سخن ندادیم تا آنکه نزد آنها در «سقیفه بنى ساعده» جمع شدیم. در آنجا مردى را دیدم که در جامه اى پیچیده شده بود. پرسیدم او کیست؟ گفتند: سعد بن عباده است. گفتم: او را چه مى شود؟ گفتند: بیمار است. چیزى نگذشت که خطیب انصار برخاست و خطبه اى خواند... (که بسیار فشرده تر از آن چیزى است که طبرى نقل کرده و ذکر شد).
هنگامى که او خاموش شد، من خواستم سخنان زیبایى که در نظر داشتم در برابر ابوبکر بیان کنم که ابوبکر مرا از این کار نهى کرد و خود شروع به سخن نمود. او از من بردبارتر و با وقارتر بود و آنچه که من مى خواستم از سخنان زیبا بگویم، او بالبداهه بهتر از آن را بیان کرد و به انصار گفت: «شما تمام فضایلى که بر شمردید، دارا هستید، ولى خلافت باید در قریش باشد که از نظر نسب و جایگاه از تمام عرب برتر است». سپس افزود: «من یکى از این دو مرد را ـ اشاره به من و ابوعبیده ـ براى این کار مى پسندم، با هر کدام که خواستید بیعت کنید» آنگاه دست من و ابوعبیده را گرفت. اما من بسیار برایم سنگین بود بر قومى امارت کنم که ابوبکر میان آنان باشد!
در این میان مردى از انصار (حباب بن منذر) پیشنهاد کرد که: «امیرى از ما و امیرى از شما باشد اى قریش!». اینجا بود که داد و فریاد بلند شد، تا آنجا که من از اختلاف و دودستگى ترسیدم و لذا به ابوبکر گفتم: «دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم». او دستش را گشود و من با او بیعت کردم و مهاجران (حاضر در آنجا) و انصار نیز با او بیعت کردند و ما در این میان، سعد بن عباده را زیر دست و پا قرار دادیم که کسى فریاد زد: «سعد را کشتید!» من گفتم: «قتل الله سعد بن عبادة; خداوند سعد بن عباده را بکشد!».
عمر افزود: «به خدا سوگند! ما در آن هنگام کارى بهتر از این نیافتیم که با ابوبکر بیعت کنیم; زیرا از این بیم داشتیم که اگر به همین صورت از مردم (انصار) جدا شویم و بیعتى صورت نگیرد، آنها با یکى از نفراتشان بیعت کنند و پس از آن، ما دچار این مشکل شویم که یا با کسى بیعت کنیم که به آن راضى نیستیم و یا با آنها به مخالفت و ستیز برخیزیم که مایه فساد است;بنابراین (بار دیگر تکرار مى کنم:) هر کس بدون مشورت با مسلمانان، با کسى بیعت کند، کسى نباید از بیعت شونده و بیعت کننده، پیروى کند; مبادا آن دو به قتل برسند! (گویا عمر با این سخن اجازه قتل آن دو را صادر کرده است)».(2)
نکته هایى دیگر:
در نقل هاى دیگر از ماجراى سقیفه نکته هاى قابل توجّه دیگرى نیز نقل شده است که برخى از آنها چنین است:
1. مطابق نقلى از طبرى در روز سقیفه پس از گفتگوها، عمر به ابوبکر گفت: دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم! ابوبکر نیز به عمر گفت: تو دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم! هر یک سعى مى کرد رفیقش دستش را بگشاید تا بر آن بزند و بیعت کند (کان کلّ منهما یرید صاحَبه یفتح یده، یضرب علیها). در این کشمکش که عمر قوى تر بود (وکان عمر اشدّ الرجلین) دست ابوبکر را گشود و بیعت حاصل شد (ففتح عمر ید أبی بکر...).(3)
2. در سقیفه هنگامى که عمر و جمعى دیگر با ابوبکر بیعت کردند، مطابق نقل طبرى و ابن اثیر، همه انصار و یا جمعى از طائفه انصار گفتند: ما جز با على بیعت نخواهیم کرد (فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لانبایع إلاّ علیّاً).(4)
3. مطابق نقل دیگر، هنگامى که سعد بن عباده زیر دست و پا قرار گرفت و کسى فریاد زد: سعد را کشتید! عمر گفت: «قتله الله إنّه منافق; خداوند او را بکشد! او منافق است!».(5) لابد به سبب اینکه به خلافت نظر داشت!
4. پس از رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) عبّاس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) گفت: «بیا میان مردم برویم، تا در برابر دیدگان مردم با تو بیعت کنم، تا در نتیجه دو نفر نیز درباره تو اختلاف نکنند» ولى على(علیه السلام) (که مشغول تجهیز رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بود) نپذیرفت و گفت: «أو منهم من ینکر حقّنا ویستبدّ علینا; آیا (با وجود وصیّت پیامبر) کسى از این مردم حقّ ما را انکار مى کند و ما را از آن برکنار مى دارد؟».
عباس گفت: «به زودى خواهى دید که چنین مى شود!!».
پس از آنکه براى ابوبکر بیعت گرفته شد، عباس به على(علیه السلام) گفت: «اى على! آیا به تو نگفتم که اگر دیر اقدام کنى، خلافت را دیگران مى برند».(6)
عکس العمل ها   
5. از ابراهیم تَیْمى نقل شده است که: پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عمر به سراغ ابوعبیده آمد و گفت: «أبسط یدک لأبایعک; دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم». سپس افزود: «چرا که تو بر لسان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) امین این امّت نامیده شدى!».
ابوعبیده به عمر گفت: «چگونه چنین پیشنهادى به من مى کنى و مى خواهى با من بیعت کنى، در حالى که صدّیق و یار پیامبر در غار، میان شماست».(7)
6. مطابق نقل ابن ابى شیبه، ابوبکر و عمر چنان مشغول بیعت گرفتن بودند که در دفن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) حضور نداشتند (إنّ ابابکر و عمر لم یشهدا دفن النبى(صلى الله علیه وآله)).(8) آیا این کار براى مصلحت مسلمین بود یا براى پیشدستى در ربودن خلافت؟!


1 . در مقدمه فتح البارى (ص 337) به نقل از انساب الاشراف بلاذرى آمده است که اصل خبر چنین بوده است که زبیر گفت: «لو قد مات عمر بایعنا علیّاً; اگر عمر بمیرد با على بیعت خواهیم کرد» (ر.ک: انساب الاشراف، ج 1، ص 581).
2 . صحیح بخارى، ج 8، ص 25-28 (کتاب المحاربین من اهل الکفر والردّة) (با مقدارى تلخیص). ماجراى فوق ـ با تفاوت هایى ـ در کتاب هاى فراوان دیگرى نیز نقل شده است ; از جمله: مسند احمد، ج 1، ص 55-56 ; مصنف عبدالرزاق، ج 5، ص 439-445، ح 9758 ; صحیح ابن حبّان، ج 2، ص 146-151 .
3 . تاریخ طبرى، ج 3، ص 203.
4 . تاریخ طبرى، ج3، ص 202 ; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 325 .
5 . تاریخ طبرى، ج 3، ص 223 .
6 . انساب الاشراف، ج 1، ص 583، ح 1180. شبیه این مطلب در الامامة والسیاسة، ج 1، ص 21 و الطبقات الکبرى، ج 2، ص 190 نیز آمده است.
7 . تاریخ الاسلام ذهبى، ج 3، ص 9 .
8 . مصنف ابن ابى شیبه، ج 8، ص 572، ح 5 .


 

گزارش اوّلدوم: عکس العمل ها
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma