اوّل: ماجراى سقیفه بنى ساعده(1) چگونه شکل گرفت؟

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
مشروعیّت سقیفه؟!
اشــارهگزارش اوّل

این حادثه در کتب تاریخى و حدیثى اهل سنّت به طور گسترده نقل شده است، هر چند در نقل جزئیات تفاوت هایى مشاهده مى شود، ولى اصل ماجرا، قریب به یکدیگر بازگو شده است.
پیش از نقل حادثه، ذکر چند نکته ضرورى است.
1. این ماجرا در روز وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اتفاق افتاد. مطابق نقل مورّخان اهل سنّت آن حضرت در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع الأوّل رحلت کرد.
طبرى در حوادث سال یازدهم هجرى مى نویسد: اختلافى میان دانشمندان نیست که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در روز دوشنبه ماه ربیع الاول (سال یازدهم) رحلت کرد، ولى اینکه این دوشنبه چه روزى بود، اختلاف نظر است.(2)
برخى گفته اند که آن دوشنبه، روز دوم ربیع الاوّل بوده و برخى گویند روز دوازدهم ربیع الاول بوده است.(3)
2. زمانى که جنازه شریف رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هنوز بر زمین بود، ماجراى سقیفه و بیعت براى ابوبکر پیش آمد که همان روز دوشنبه بود و فرداى آن روز (روز سه شنبه) براى دفن آن حضرت اقدام کردند و برخى نیز گفته اند آن حضرت سه روز پس از وفاتش به خاک سپرده شد.(4) زیرا مردم دسته دسته مى آمدند و بر پیکر پاکش نماز مى خواندند.
از عایشه نیز نقل شده است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در شب چهارشنبه به خاک سپرده شد.(5)
3. نکته سوم آن است که عمر در ساعات اوّلى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)رحلت کرد، مى گفت: او نمرده است و مرگش را انکار مى کرد.
سعید بن مسیّب از ابوهریره نقل مى کند که هنگامى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)وفات یافت، عمر بن خطّاب برخاست و گفت: «عدّه اى از منافقین گمان مى کنند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وفات یافت; به خدا سوگند! رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وفات نکرد، بلکه همان گونه که موسى به مدّت چهل روز (براى دریافت تورات) از قوم خویش غایب شد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز به سوى پروردگارش رفته و غایب شده است و پس از مدتى بر مى گردد».
آنگاه مردم را تهدید کرد و گفت: «والله لیرجعنّ رسول الله فلیقطعنّ ایدى رجال وأرجلهم یزعمون أنّ رسول الله مات; به خدا سوگند! رسول خدا بر مى گردد و دست و پاى آنان که گمان مى کنند رسول خدا(صلى الله علیه وآله)وفات کرده، را قطع مى کند!».(6)
مطابق نقل دیگر، هنگام وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ابوبکر در مدینه نبود، وقتى که به مدینه آمد، دید عمر بن خطّاب ایستاده و مردم را مى ترساند و مى گوید: «انّ رسول الله حىٌّ لم یمت; رسول خدا(صلى الله علیه وآله) زنده است و رحلت نکرده است».(7)
و مطابق نقل دیگر، وى مردمى را که معتقد بودند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفته است به کشتن تهدید مى کرد (وکان عمر یقول: لم یمت، وکان یتوعّد الناس بالقتل فی ذلک).(8)
ابوبکر که سخنان عمر را شنید خطاب به او این آیه را خواند: «(إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَّیِّتُونَ); به یقین تو (اى رسول خدا) مى میرى و آنها نیز خواهند مرد».(9)
همچنین آیه 144 سوره آل عمران را خواند که مى فرماید: «(وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ); محمّد فقط فرستاده خداست، و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته (و دوران جاهلیت) باز مى گردید».
عمر با شنیدن این آیات و سخنان ابوبکر آرام گرفت و دست از سخنان خود برداشت.(10)
مطابق نقل دیگر عمر با شمشیر کشیده برخاست و گفت: «هر کس بگوید رسول خدا مرده است، او را با این شمشیر مى زنم».(11)
چه انگیزه اى موجب شد که عمر ارتحال رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را انکار کند، و معتقدان به آن را منافق بنامد! در حالى که انبیاى گذشته نیز از دنیا رفته اند و مرگ براى همه انسان هاست و هر کس یک روز از این دنیا کوچ خواهد کرد. علاوه بر آن، آیات قرآن ـ که مسلمانان همیشه آن ها را مى خواندند و مى شنیدند ـ به روشنى گواهى مى دهد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نیز روزى رحلت خواهد کرد. نمى توان باور کرد که عمر این آیات را نشنیده باشد. بویژه که او در برابر نوشتن وصیت نامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در لحظات آخر عمر آن حضرت موضع سختى گرفت و گفته بود: «حسبنا کتاب الله».(12) او که خود را مسلّط بر کتاب خدا مى دانست و معتقد بود براى هدایت وى و دیگر مسلمانان، کتاب خدا کافى است، نمى توان باور کرد که وى نتوانسته از قرآن امکان رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را دریابد.
همچنین رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مراسم حجّة الوداع با جملاتى از رحلت خویش در آینده نزدیک خبر داد.(13) و یک ماه قبل از ارتحال در  مدینه خبر ارتحال خود را به اصحاب داد. ابن مسعود مى گوید: پیامبر(صلى الله علیه وآله) یک ماه قبل از ارتحال، از مرگ خود به ما خبر داد. آن حضرت ما را در منزل عایشه جمع کرد و سفارش هایى کرد و فرمود: «قد دنا الفراق والمنقلب الى الله، وإلى سدرة المنتهى; فراق نزدیک است و بازگشت من به سوى خدا و به سدرة المنتهى است».
ابن مسعود مى افزاید: در آن مجلس از غسل آن حضرت که چه کسى او را غسل دهد و چگونه آن حضرت را کفن نماییم نیز سؤال شد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پاسخ داد و حتّى درباره نماز بر آن حضرت و اینکه چه کسانى وارد قبر شوند نیز سخن گفته شد. طبرى در تاریخ خود مشروح این ماجرا را نقل مى کند.(14)
به هر حال، براى هر مسلمانى روشن بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز از دنیا خواهد رفت; ولى عمر با چه انگیزه اى رحلت آن حضرت را انکار و مردم را تهدید مى کرد.
به نظر مى رسد عمده دلیل این انکار، آن است که هنگام رحلت رسول مکرّم اسلام(صلى الله علیه وآله) ابوبکر در مدینه حضور نداشت و خوف آن بود که در این فرصت کسى به خلافت مسلمین برگزیده شود که مورد رضایت عمر نبوده باشد. لذا با طرح این مسائل و تهدید مسلمانان، توجّه آنان را از خلافت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) منصرف ساخت و پس از آنکه ابوبکر آمد و آن آیات را خواند، عمر پذیرفت!!
بخارى در صحیح خود مى نویسد: «إنّ رسول الله مات و ابوبکر بالسُّنح; رسول خدا از دنیا رفت، در حالى که ابوبکر در سنح (محلّى خارج از مدینه) بود».(15)
مطابق نقل ابن کثیر، سالم بن عبید برده آزاد شده حذیفه به سراغ ابوبکر در سُنح رفت و او را از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مطّلع ساخت.(16)
با بیان این مقدّمات، به سراغ حادثه سقیفه و آنچه در آنجا گذشت، مى رویم.
* * *


1 . سقیفه به معناى مکان سقف دار و داراى سایبان است و سقیفه بنى ساعده به فرزندان ساعدة بن کعب بن خزرج نسبت داده شده است که سعده بن عباده ـ بزرگ قبیله خزرج ـ نیز از همین قبیله است (معجم البلدان، ج 3، ص 228-229). این مکان، محل اجتماع انصار و جایى براى مشورت آنها بود. (عمدة القارى، ج 16، ص 185) و جمعى از صحابه آنجا را براى گزینش ابوبکر به جانشینى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) انتخاب کردند.
2 . تاریخ طبرى، ج 3، ص 199 .
3 . ر.ک: تاریخ طبرى، ج 3، ص 200; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 323 .
4 . ر.ک: تاریخ طبرى، ج 3، ص 211; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 332 .
5 . تاریخ طبرى، ج 3، ص 217 .
6 . تاریخ طبرى، ج 3، ص 200; سیره ابن هشام، ج 2، ص 655; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 323 .
7 . تاریخ طبرى، ج 3، ص 202 .
8 . تاریخ طبرى، ج3، ص 201 .
9 . زمر، آیه 30 .
10 . ر.ک: تاریخ طبرى، ج3، ص 202 .
11 . اسدالغابة، ج 2، ص 158. انکار و برخورد عمر با کسانى که مى گفتند: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفته است» علاوه بر کتاب هاى یادشده، در کتاب هاى معتبر دیگرى نقل شده است. مانند: صحیح بخارى، ج 4، ص 194; مسند احمد، ج 6، ص 219-220; انساب الاشراف، ج 1، ص 563و566; البدایة والنهایة، ج 5، ص 241-243; تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 486-487; تاریخ الاسلام ذهبى، ج 1، ص 563-565; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 114; الطبقات الکبرى، ج2، ص 205-206.
12 . صحیح بخارى، ج 57 ص 138; ج 7، ص 9 (مشروح این ماجرا در کتاب حدیث دوات و قلم آمده است).
13 . ر.ک: مسند احمد، ج 5، ص 262 و البدایة والنهایة، ج 5، ص 215. جالب آنکه ابن کثیر نقل مى کند که عمر بن خطّاب پس از شنیدن آیه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَرَضِیتُ لَکُمُ الاِْسْلاَمَ دِیناً) گریست، گفتند: چرا گریه مى کنى؟ گفت: «إنّه لیس بعد الکمال إلاّ النقصان; به یقین بعد کمال نقصى خواهد بود (و نوعى نقص و کاستى در انتظار ماست)». ابن کثیر پس از نقل این جمله از عمر مى گوید: «گویا عمر از این آیه وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) را فهمیده بود». (همان مدرک)
14 . تاریخ طبرى، ج 3، ص 192; ابن سعد در الطبقات الکبرى (ج 2، ص 197)، ابن اثیر در الکامل (ج 2، ص 319) و ابن جوزى در المنتظم (ج 4، ص 34) نیز این ماجرا را نقل کرده اند.
15 . صحیح بخارى، ج 4، ص 193. یعقوبى مى نویسد: «سُنح خارج مدینه است» (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 127) .
16 . البدایة والنهایة، ج 5، ص 244. لازم به یادآورى است که «سالم» کسى بود که عمر به هنگام مرگش گفته بود: اگر سالم زنده بود، خلافت را به شورا واگذار نمى کرد و او را پس از خود خلیفه قرار مى داد. (ر.ک: اسدالغابة، ج 2، ص 156; تاریخ طبرى، ج 4، ص 227) .

 

اشــارهگزارش اوّل
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma