فِئَة ـ فِتْیَة

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
غَلَّقَت ـ غَیْظفج ـ فَرِىّ

فِئَة:
(کَمْ مِنْ فِئَة قَلیلَة)
«فِئَة» از مادّه «فَیْىء» در اصل به معناى بازگشت است و از آنجا که جمعیتى که پشتیبان یکدیگرند هر یک به کمک دیگرى باز مى گردد، به آنها «فِئَة» (بر وزن هبه) اطلاق شده است.(1)
فاتَکُم:
(تَأْسَوْا عَلى مَا فاتَکُمْ)
«فاتَکُم» از مادّه «فَوْت» به معناى از شما فوت شده مى باشد.(2)
فاتن:
(مَآ أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنینَ)
«فاتن» اسم فاعل از مادّه «فتنه» به معناى فتنه گر و اغواکننده است.(3)
فاجر:
(إِلاّ فاجِراً کَفّاراً)
«فاجر» از مادّه «فجور» به معناى کسى است که گناه زشت و شنیعى مرتکب مى شود، و «کفّار» مبالغه در «کفر» است; بنابراین تفاوت میان این دو واژه این است که: یکى مربوط به جنبه هاى عملى است،ودیگرى اعتقادى.(4)
فاحِشَة:
(فَعَلُوا فاحِشَةً)
«فاحِشَة» از مادّه «فحش» و «فحشاء» به معناى هر عمل یا سخن بسیار زشت است و انحصار به اعمال منافى عفت ندارد; زیرا در اصل به معناى «تجاوز از حدّ» است که هر گناهى را شامل مى شود، در سوره «عنکبوت» کنایه از «همجنس گرایى» است. و در سوره «نمل» منظور همجنس گرایى و عمل ننگین «لواط» است.(5)
فاحِشَه مُّبَیِّنَة:
(بِفاحِشَة مُّبَیِّنَة)
منظور از «فاحِشَه مُبَیِّنَة» گناهان آشکار است و مى دانیم مفاسد گناهانى که از افراد با شخصیت، سر مى زند بیشتر در زمانى خواهد بود که آشکارا باشد.(6)
فارِض:
(إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ)
«فارِض» از مادّه «فَرْض» به معناى گاو مسن است، ولى بعضى ازمفسران گفته اند: گاوى است که مخصوصاً به مرحله اى از پیرى رسیده که دیگر زاد و ولد نمى کند.(7)
فارِغ:
(أُمِّ مُوسى فارِغاً)
«فارِغ» از مادّه «فراغ» به معناى خالى است، و در سوره «قصص» منظور، خالى از همه چیز، جز از یاد موسى(علیه السلام) است، هر چند بعضى از مفسران آن را به معناى خالى بودن از غم و اندوه گرفته اند، و یا خالى از الهام و مژده اى که قبلاً به او داده شده بود، ولى با توجّه به جمله هاى بعد، این تفسیرها صحیح به نظر نمى رسد.(8)
فاره:
(الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهینَ)
«فاره» از مادّه «فره» (بر وزن فرح) در اصل به معناى شادى زیاد توأم با بى خبرى و هواپرستى است; گاهى نیز به معناى مهارت در انجام کارى آمده است، گرچه هر دو معنا با آیه فوق متناسب است. اما با توجّه به ملامت و سرزنش حضرت صالح(علیه السلام)، معناى اول مناسب تر به نظر مى رسد.(9)
فازَ:
(الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ)
«فازَ» از مادّه «فَوز» در اصل به معناى نجات از هلاکت و رسیدن به محبوب است.(10)
فَاسْتَبْشِرُوا:
(فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ)
«فَاسْتَبْشِرُوا» از مادّه «بشارت»، در اصل از «بشره» به معناى صورت، گرفته شده است، و اشاره به خوشحالى و خرسندى است، که آثار آن در صورت انسان آشکار شود.(11)
فَاسْعَوا:
(فَاسْعَوْا إِلى ذِکْرِ اللّهِ)
«فَاسْعَوا» از مادّه «سَعى» به معناى بشتابید مى باشد.(12)
فاسق:
(یَکْفُرُ بِهآ إِلاَّ الْفاسِقُونَ)
«فاسق» از مادّه «فسق»، در اصل به معناى خارج شدن هسته از درون رطب (خرماى تازه) است، به این ترتیب گاهى که رطب از شاخه درخت نخل سقوط مى کند و هسته از درون آن به خارج مى پرد، عرب، از این معنا تعبیر به «فَسَقَتِ النَّواةُ» مى کند; سپس به تمام کسانى که لباس طاعت پروردگار را از تن در آورده و از راه و رسم بندگى خارج شده اند «فاسق» گفته شده است.(13)
فاسقین:
(بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ)
«فاسقین» کسانى هستند که از راه و رسم عبودیت و بندگى پا بیرون نهاده اند; زیرا «فسق» از نظر ریشه لغت به معناى خارج شدن هسته از درون خرما است سپس در این معنا توسعه داده شده و به کسانى که از جاده بندگى خداوند بیرون مى روند اطلاق شده است.(14)
فَاسْمَعُونِ:
(بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ)
«فَاسْمَعُونِ» از مادّه «سَمع» به معناى «به سخنان من گوش فرا دهید» است.(15)
فَاصْدَعْ:
(فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ)
«فَاصْدَعْ» از مادّه «صدع» در لغت به معناى «شکافتن به طور مطلق»، و یا شکافتن اجسام محکم است، و از آنجا که با شکافتن چیزى، درونش آشکار مى شود، این کلمه به معناى اظهار و افشا و آشکار کردن آمده است. و به درد سر شدید هم «صداع» مى گویند، به خاطر این که گویى مى خواهد سر را از هم بشکافد!(16)
فَاصْفَحْ:
(فَاصْفَحِ الصَّفْحَ)
«فَاصْفَحْ» از مادّه «صَفح» به معناى روى بگردان و صرف نظر کن است.(17)
فاطِر:
(فاطِرِ السَّمَاواتِ)
«فاطِر» از مادّه «فطور»، در اصل به معناى شکافتن از طول است، و از آنجا که آفرینش موجودات همانند شکافته شدن ظلمت عدم، و بیرون آمدن نور هستى است، این تعبیر در مورد خلقت و آفرینش، به کار مى رود، مخصوصاً با توجّه به علوم روز که مى گوید: مجموعه عالم هستى در آغاز توده واحدى بوده، که تدریجاً شکافته شده، و بخشهایى از آن جدا گردیده، اطلاق کلمه «فاطر» بر ذات پاک خداوند، مفهوم تازه تر و روشن ترى به خود مى گیرد.(18)
فاقِرَة:
(أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ)
«فاقِرَة» از مادّه «فقرة» (بر وزن ضربة) و جمع آن «فقار» به معناى مهره هاى پشت است; بنابراین «فاقِرَة» به حادثه سنگینى مى گویند که مهره هاى پشت را در هم مى شکند، و «فقیر» را از این رو فقیر گفته اند که گویى پشتش شکسته است.
«فاقِرَة» صفت براى موصوف محذوفى است، و در تقدیر «داهیة فاقرة» مى باشد، و «تَظُنُّ» فعل است که فاعل آن «وُجُوه» است، و در تقدیر «ارباب الوجوه» یا «ذوات الوجوه» مى باشد.(19)
فاقِع:
(بَقَرَةٌ صَفْرآءُ فاقِعٌ لَّوْنُها)
«فاقِع» از مادّه «فَقع» به معناى زرد خالص و یک دست است.(20)
فاکه:
(فی شُغُل فاکِهُونَ)
«فاکه» از مادّه «فُکاهَة» است. «ابن منظور» در «لسان العرب» مى گوید: «فاکه» به انسان خوش مشرب و مزّاح گفته مى شود.(21)
فاکهون:
(فی شُغُل فاکِهُونَ)
«فاکِهُونَ» از مادّه «فُکاهَة» جمع «فاکه» به معناى مسرور و خوشحال و خندان است و مى تواند اشاره به امورى باشد که از فرط شادى، انسان را چنان به خود مشغول مى دارد که از امور نگرانى زا، به کلى غافل مى سازد; به طورى غرق در سرور و نشاط خواهد شد، که غم و اندوهى بر او چیره نخواهد گشت، و حتى هول و وحشتى را که به هنگام قیام قیامت و حضور در دادگاه عدل الهى، به او دست داده، به فراموشى مى سپارد، که اگر به راستى فراموش نشود، همواره سایه نگرانى و غم بر دل او سنگینى خواهد کرد.(22)
فاکهة:
(فی شُغُل فاکِهُونَ)
«راغب» در «مفردات» مى گوید: «فاکهة» به معناى هر گونه میوه است، یعنى «فاکِهَة» مفهوم گسترده اى دارد، و همه انواع میوه را شامل مى شود، ولى اهمیت «خرما» و «انار» سبب شده که، بالخصوص از آن دو نام برده شود، و این که، بعضى از مفسران پنداشته اند: این دو میوه در مفهوم «فاکهة» داخل نیست، اشتباه است; زیرا علماى لغت آن را انکار کرده اند، و اصولاً عطف «خاص» بر «عام» در مواردى که امتیازى موجود باشد، کاملاً معمول است.(23)
فاکهین:
(کَانُوا فیها فاکِهینَ)
«فاکهین»، گاه، به معناى استفاده کردن از «فواکه» و میوه ها، گاه، به معناى گفتگوهاى فکاهى و سرورانگیز، و گاه، به معناى هر گونه تنعم و تلذذ تفسیر شده است، و معناى اخیر از همه جامع تر است.
از مادّه «فکه» (بر وزن نظر)، به معناى مسرور و خندان بودن و دیگران را با سخنان شیرین و مزاح مسرور کردن است، بعضى احتمال داده اند که: جمله: «فاکِهِینَ بِمَا آتاهُمْ رَبُّهُمْ» اشاره به تناول انواع میوه ها است، ولى این معنا بعید به نظر مى رسد.(24)
فالِق:
(إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ)
«فالِق» از مادّه «فَلْق» (بر وزن فرق) به معناى شکافتن چیزى و جدا کردن بعضى از بعض دیگر است.(25)
فَانْصَب:
(فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ)
«فَانْصَب» از مادّه «نصب» (بر وزن نسب) به معناى تعب و زحمت است، آیه بیانگر یک اصل کلى و فراگیر است، و هدف آن است که پیامبر را به عنوان یک الگو و سرمشق، از اشتغال به استراحت، بعد از پایان یک امر مهم، باز دارد، و تلاش مستمر و پى گیر را در زندگى به او گوشزد کند.(26)
فَانْظُر:
(فَانْظُرْ إِلى آثارِ)
تکیه روى جمله «فَانْظُر» (بنگر) از مادّه «نَظَر» اشاره به این است که، آن قدر آثار رحمت الهى در احیاى زمین هاى مرده به وسیله نزول باران آشکار است که، با یک نگاه بدون نیاز به جستجوگرى بر هر انسان ظاهر مى شود.(27)
فَأْذَنُوا:
(فَأْذَنُوا بِحَرْب)
«فَأْذَنُوا» از مادّه «اذن» هر گاه با «لام» متعدى شود به معناى اجازه دادن است و هر گاه با «باء» متعدى گردد به معناى علم و آگاهى است، بنابراین «فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللّهِ» مفهومش این است: آگاه باشید! که خدا و رسولش با شما رباخواران، پیکار خواهد کرد، و در واقع اعلان جنگ از سوى خدا و رسول، به این گروه خیره سر است.(28)
فَبَشِّرْهُ:
(فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَة)
جمله «فَبَشِّرْهُ» از مادّه «تبشیر» در حقیقت تکمیل «انذار» است، زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)در آغاز انذار مى کند، و هنگامى که پیروى از فرمان خدا و ترس آمیخته با عظمت نسبت به او، پیدا شد و اثراتش در «قول» و «فعل» انسان ظاهر گشت، بشارت مى دهد.(29)
فَتاه:
(قالَ مُوسى لِفَتاهُ)
منظور از «فَتاه» در اینجا طبق گفته بسیارى از مفسران، و بسیارى از روایات، «یوشع بن نون» مرد رشید، شجاع و با ایمان بنى اسرائیل است.(30)
فَتُثِیرُ:
(فَتُثیرُ سَحاباً فَسُقْنَاهُ)
«فَتُثِیرُ» از مادّه «اثاره» به معناى منتشر ساختن و پراکندن است، و در اینجا اشاره به تولید ابرها بر اثر وزش بادها بر صفحه اقیانوسها مى باشد، زیرا مسأله حرکت ابرها در جمله بعد (فَسُقْنَاهُ إِلى بَلَد مَیِّت) آمده است.(31)
فتح:
(بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً)
«فتح» در اصل ـ همان گونه که ارباب لغت گفته اند ـ به معناى گشودن و از بین بردن بستگى است، و آن دو گونه است: گاهى جنبه حسى دارد، مانند فَتْحُ البابِ: «گشودن در» و گاه جنبه معنوى دارد مانند: فَتْحُ الهَمِّ: «گشودن غم و از بین بردن اندوه».
«راغب» در «مفردات» مى گوید: در اصل به معناى از بین بردن پیچیدگى و اشکال است، و آن بر دو گونه است: گاهى، با چشم دیده مى شود، مانند گشودن قفل، و گاه، با اندیشه درک مى شود، مانند گشودن پیچیدگى اندوهها و غصه ها، و یا گشودن رازهاى علوم، و همچنین داورى کردن میان دو کس و گشودن مشکل نزاع و مخاصمه آنها.(32)
فَتَنْتُم:
(وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ)
«فَتَنْتُم» از مادّه «فتنه» به معانى مختلفى آمده است: آزمایش و امتحان، فریب دادن ، بلا و عذاب، ضلالت و گمراهى و شرک و بت پرستى، و در سوره «حدید» بیشتر با دو معناى آخر، یعنى گمراهى و شرک مناسب است.(33)
فَتَنُوا:
(الَّذینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنینَ)
«فَتَنُوا» از مادّه «فتن» (بر وزن متن)، و «فتنه» در اصل به معناى قرار دادن طلا در آتش است تا میزان خلوص آن روشن شود، سپس این ماده (فتنه) هم به معناى «آزمایش»، هم به معناى «عذاب و مجازات» و هم به معناى «گمراهى و شرک» به کار رفته است و در سوره «بروج»، به معناى عذاب و آزار و شکنجه است.(34)
فتنه:
(ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ)
در این که «فتنه» در این آیات، به چه معناست، میان مفسران گفتگو است: بعضى آن را به معناى پوزش و معذرت، بعضى به معناى پاسخ و بعضى به معناى شرک گرفته اند.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که: منظور از «فتنه و افتنان» همان دلباختگى به چیزى است، یعنى نتیجه دلباختگى آنها به شرک و بت پرستى که پرده اى بر روى اندیشه و خِرَد آنها افکنده، این شده است: در قیامت که پرده ها کنار مى رود، متوجّه خطاى بزرگ خود بشوند، و از اعمال خود بیزارى جویند و به کلى انکار کنند.
و اصل «فتنه» در لغت چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: آن است که طلا را در آتش بیفکنند و زیر فشار حرارت قرار دهند، تا باطن آن آشکار گردد و معلوم شود خالص است یا ناخالص؟
«فِتْنَه» در قرآن مجید مکرّر به معناى آزمایش و امتحان آمده است. و در تفسیر آیه 193 سوره «بقره» گفته ایم،مفهوم وسیعى دارد که هر گونه اِعمال فشار را شامل مى شود، لذا گاهى در قرآن کلمه فتنه به شرک و بت پرستى که انواع محدودیت ها و فشارها را براى جامعه در بر دارد گفته شده.
همچنین به فشارهایى که از ناحیه دشمنان براى جلوگیرى از گسترش دعوت اسلام و به منظور خفه کردن نداى حق طلبان و حتى باز گرداندن مؤمنان به سوى کفر به عمل مى آید «فتنه» اطلاق شده است
منظور از «فتنه» در جمله «أَنْ یَفْتِنَهُمْ» (آیه 83 یونس) منحرف ساختن از دین و آئین «موسى» بر اثر تهدید و ارعاب و شکنجه
بوده و یا به معناى هر گونه تولید ناراحتى و درد سر، اعم از دینى و غیر دینى. و منظور از آن در سوره «احزاب» همان شرک و کفر است (همان گونه که در آیات دیگر قرآن از قبیل آیه 193 سوره «بقره» آمده است). ولى بعضى از مفسران، احتمال داده اند که: مراد از «فتنه» در اینجا جنگ بر ضد مسلمانان است که اگر به این گروه منافق، پیشنهاد شود، به زودى اجابت کرده و با فتنه جویان همکارى مى کنند! اما این تفسیر، با ظاهر جمله «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها» (اگر از اطراف، بر مدینه هجوم آورند...) سازگار نیست.
«فتنه» ممکن است به معناى «رنج و عذاب» باشد، و ممکن است به معناى «آزمایش»، همان گونه که در غالب موارد در قرآن به این معنا آمده است، اشاره به این که: آنها هنگامى که نام «زقّوم» را شنیدند به سخریه و استهزاء پرداختند، و از این رو وسیله اى براى آزمایش این ستمگران شد.
با توجّه به این که «فِتْنِه» در اصل، به معناى قرار دادن طلا در کوره است، تا طلاى خوب و خالص ،از ناخالص شناخته شود، به معناى هر گونه آزمایش و امتحان استعمال مى شود، و به معناى «دخول انسان در آتش» نیز آمده است، و گاه، به معناى بلا و عذاب و ناراحتى، چنان که آیه 14 سوره «ذاریات» نیز اشاره به همین معناست.(35)
فتور:
(لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ)
«فتور» همان گونه که «راغب» مى گوید: به معناى سکون بعد از حدت، و نرمش بعد از شدت، و ضعف بعد از قوت است.(36)
فتى:
(قالَ مُوسى لِفَتاهُ)
«فتى» از مادّه «فَتاء» به معناى جوان مى باشد.(37)
فَتِیل:
(وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً)
«فَتِیل» در لغت به معناى رشته بسیار باریکى است که در شکاف هسته خرما به چشم مى خورد و کنایه از چیزهاى بسیار کوچک است، و اصل آن از مادّه «فَتْل» به معناى تابیدن است.(38)
فِتْیَة:
(إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ)
«فِتْیَة» جمع «فتى» در اصل به معناى «جوان نوخاسته و شاداب» است; ولى گاهى به افراد صاحب سن و سالى که روحى جوان و شاداب دارند، نیز گفته مى شود، و معمولاً این کلمه، با یک نوع مدح به خاطر صفات جوانمردى، مقاومت، شهامت و تسلیم در مقابل حق، همراه است.(39)


(1) . بقره، آیه 249 (ج 2، ص 282).
(2) . حدید، آیه 23 (ج 23، ص 378).
(3) . صافات، آیه 162 (ج 19، ص 200).
(4) . نوح، آیه 27 (ج 25، ص 97).
(5) . آل عمران، آیه 135 ; نساء، آیه 15 (ج 3، صفحات 133، 388); نمل، آیه 54 (ج 15،
ص 532); عنکبوت، آیه 28 (ج 16، ص 270).
(6) . احزاب، آیه 30 (ج 17، ص 305).
(7) . بقره، آیه 68 (ج 1، ص 357).
(8) . قصص، آیه 10 (ج 16، ص 44).
(9) . شعراء، آیه 149 (ج 15، ص 332).
(10) . آل عمران، آیه 185 (ج 3، ص 260).
(11) . توبه، آیه 111 (ج 8، ص 190).
(12) . جمعه، آیه 9 (ج 24، ص 139).
(13) . بقره، آیه 99 (ج 1، ص 423).
(14) . بقره، آیه 26 (ج 1، ص 191).
(15) . یس، آیه 25 (ج 18، ص 371).
(16) . حجر، آیه 94 (ج 11، ص 160).
(17) . حجر، آیه 85 (ج 11، ص 146).
(18) . انعام، آیه 14 (ج 5، ص 218) ; فاطر، آیه 1
(ج 18، ص 183).
(19) . قیامت، آیه 25 (ج 25، صفحات 308، 309).
(20) . بقره، آیه 69 (ج 1، ص 357).
(21) . یس، آیه 55 (ج 18، ص 440).
(22) . یس، آیه 55 (ج 18، ص 440).
(23) . یس، آیه 55 (ج 18، ص 440) ; ص، آیه 51 (ج 19، ص 335) ; رحمن، آیات 11، 68 (ج 23، صفحات 122، 188).
(24) . دخان، آیه 27 (ج 21، ص 189) ; طور، آیه 18 (ج 22، ص 438).
(25) . انعام، آیه 95 (ج 5، ص 442).
(26) . انشراح، آیه 7 (ج 27، ص 150).
(27) . روم، آیه 50 (ج 16، ص 494).
(28) . بقره، آیه 279 (ج 2، ص 437).
(29) . یس، آیه 11 (ج 18، ص 349).
(30) . کهف، آیه 60 (ج 12، ص 522).
(31) . فاطر، آیه 9 (ج 18، ص 211).
(32) . شعراء، آیه 118 (ج 15، ص 313) ; سبأ، آیه 26 (ج 18، ص 98).
(33) . حدید، آیه 14 (ج 23، ص 347).
(34) . بروج، آیه 10 (ج 26، ص 357).
(35) . انعام، آیات 23، 53 (ج 5، صفحات 235، 236، 320) ; اعراف، آیه 155 (ج 6، ص 462) ; انفال، آیه 39 (ج 7، ص 207) ; یونس، آیه 85
(ج 8،ص448); احزاب، آیه 14 (ج 17، ص 249); صافات، آیه 63 (ج 19، ص 84) ; ذاریات، آیه 14 (ج 22،328) ; قمر، آیه 27 (ج 23، ص 64).
(36) . زخرف، آیه 75 (ج 21، ص 134).
(37) . کهف، آیه 60 (ج 12، ص 522).
(38) . نساء، آیه 49 (ج 3، ص 527) ; اسراء، آیه 71 (ج 12، ص 226).
(39) . کهف، آیات 10، 13 (ج 12، صفحات 391، 395).


 

غَلَّقَت ـ غَیْظفج ـ فَرِىّ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma