خلاصه داستان

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
داستان یاران
محلّ باغ کجا بود؟ اهمیّت قلم


اجمال داستان اصحاب الجنّه مطابق آنچه از کتب تفاسیر، روایات و تاریخ استفاده مى شود به شرح زیر است: «در زمان هاى بسیار دور مرد نیکوکارى وجود داشت که با ایمان و بسیار با سخاوت بود. او باغ بزرگ و پربارى داشت. در فصل میوه همه مستمندان و نیازمندان آن منطقه به باغ او مى آمدند تا از سخاوتش بهره اى ببرند. صاحب باغ به اندازه نیاز خود و خانواده اش برمى داشت و بقیّه را در میان نیازمندان تقسیم مى کرد. سال ها به همین شکل عمل مى کرد و سال به سال میوه هاى باغ پربارتر و بابرکت تر مى شد تا این که این مرد نیکوکار از
دنیا رفت و باغش به ارث به فرزندانش رسید. فرزندانى که چیزى از سخاوت پدر به ارث نبرده بودند. آنان جلسه اى گرفته و با یکدیگر گفتند: چه معنایى دارد که محصول باغ ما را عدّه اى فقیر و مستمند بدون آن که متحمّل زحمتى شوند، ببرند و بخورند. پدر اشتباه کرد که آنها را چنین عادت داد! امسال میوه ها را صبحگاهان مى چینیم و در جعبه هاى از پیش آماده شده مى ریزیم و قبل از آن که مستمندان بیایند همه میوه ها را براى فروش به بازار منتقل مى کنیم. مقدّمات کار را فراهم کردند، صبح زود با تمام امکانات به همراه کارگران براى چیدن میوه ها، آهسته و بدون سر و صدا به سمت باغ حرکت کردند تا مبادا کسى متوجّه حرکت آنها به سمت باغ شود; هنگامى که با باغ رسیدند در کمال تعجّب و ناباورى، نه از درختان خبرى دیدند و نه از میوه ها. بلکه جز تلّى خاکستر چیزى باقى نمانده بود. گویا شب گذشته صاعقه اى آمده و تمام باغ را تبدیل به خاکستر کرده بود و اکنون به جاى درختان و میوه ها چشم آنها به خاکستر و آتش و دود افتاده است. متوجّه خطا و اشتباه خود شدند،  بدین وسیله نتیجه بخل را با چشمان خود مشاهده کردند. همان گونه که در زمان حیات پدر سالیان درازى نتیجه سخاوت و کمک به نیازمندان و فقرا را دیده بودند.
 

محلّ باغ کجا بود؟ اهمیّت قلم
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma