4 ـ فلسفه آفرینش از دیدگاه فلسفه

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 22
3 ـ چرا «جن»، مقدم ذکر شده؟ 5 ـ نظرى به روایات اسلامى پیرامون فلسفه آفرینش انسان


گفتیم: کمتر کسى است که این سؤال را از خود یا از دیگران نکرده باشد که هدف از آفرینش ما چه بوده؟ همواره گروهى متولد مى شوند، گروهى از جهان مى روند و براى همیشه خاموش مى شوند، مقصود از این آمد و رفت ها چیست؟
به راستى، اگر ما انسان ها روى این کره خاکى زندگى نمى کردیم، کجاى عالم خراب مى شد؟ و چه مشکلى به وجود مى آمد؟ آیا ما باید بدانیم چرا آمدیم؟ و چرا مى رویم؟ و اگر بخواهیم از این معنى آگاه شویم، آیا قدرت داریم؟ و به دنبال این سؤال، انبوهى از سؤالات دیگر، فکر «انسان» را احاطه مى کند.
این سؤال، هر گاه از ناحیه مادّیین مطرح شود، ظاهراً هیچ پاسخى براى آن وجود ندارد; چرا که ماده و طبیعت اصلاً عقل و شعورى ندارد که هدفى داشته باشد، به همین دلیل آنها خود را از این نظر آسوده کرده و معتقد به پوچى آفرینش و بى هدفى خلقتند! و چه زجرآور است که انسان براى جزئیات زندگى خود، اعم از تحصیل و کسب و کار، و درمان و بهداشت و ورزش، هدف هاى دقیق و برنامه هاى منظمى در نظر گیرد، ولى مجموعه زندگى را پوچ و بى هدف بداند؟!
لذا جاى تعجب نیست، گروهى از آنان هنگامى که در این مسائل مى اندیشند، از این زندگى پوچ و بى هدف سیر مى شوند و دست به انتحار مى زنند.
اما این سؤال را هنگامى که یک خداپرست از خود مى کند، هرگز با بن بست روبرو نمى شود; زیرا: از یکسو مى داند: خالق این جهان حکیم است، حتماً آفرینش او حکمتى داشته، هر چند ما از آن بى خبر باشیم.
و از سوى دیگر هنگامى که به جزء جزء اعضاء خود مى نگرد، براى هر یک هدف و فلسفه اى مى یابد، نه تنها براى اعضائى همچون قلب و مغز و عروق و اعصاب، بلکه اعضائى همانند ناخن ها، مژه ها، خطوط سر انگشتان، گودى کف دست ها و پاها، هر کدام فلسفه اى دارد که امروز همگى شناخته شده است.
چقدر ساده اندیشى است که ما، براى همه اینها هدف قائل باشیم، ولى مجموع را بى هدف بدانیم!
این چه قضاوت ساده لوحانه اى است که ما براى هر یک از بناهاى یک شهر، فلسفه اى قائل شویم، اما براى تمام آن هیچ؟!
آیا ممکن است مهندسى بناى عظیمى بسازد، اطاق ها، سالن ها، درها، دریچه ها، حوض ها، باغچه ها و دکورها هر کدام روى حساب و براى منظورى ساخته شده باشد، ولى مجموعه آن بناى عظیم هیچ هدفى را تعقیب نکند؟
اینها است که به یک انسان خداپرست و مؤمن اطمینان مى دهد که آفرینش او هدفى بس عظیم داشته، که باید بکوشد و با نیروى عقل و علم آن را بیابد.
عجیب است که، این طرفداران پوچى خلقت، در هر رشته اى از علوم طبیعى وارد مى شوند، براى تفسیر پدیده هاى مختلف، دنبال هدفى مى گردند، و تا هدف را نیابند آرام نمى نشینند، حتى حاضر نیستند وجود یک غده طبیعى کوچک را در گوشه اى از بدن بیکار بدانند، و براى پیدا کردن فلسفه وجودیش ممکن است سال ها مطالعه و آزمایش کنند، اما وقتى به «اصل آفرینش انسان» مى رسند با صراحت مى گویند هیچ هدفى ندارد! چه تناقض شگفت آورى؟!به هر حال، ایمان به حکمت خداوند از یکسو، و توجه به فلسفه هاى اجزاى وجود انسان از سوى دیگر، ما را مؤمن مى سازد که هدفى بزرگ از آفرینش انسان بوده است.
اکنون، باید به دنبال این هدف بگردیم و تا آنجا که در توان داریم آن را مشخص سازیم و در مسیرش گام برداریم.
توجه به چند مقدمه مى تواند چراغ ها و نورافکن هائى بسازد که این مسیر تاریک را براى ما روشن کند:
1 ـ ما همیشه در کارهاى خود هدفى داریم، که این هدف معمولاً دفع کمبودها و نیازهاى ما است، حتى اگر به دیگرى خدمت مى کنیم، یا دست گرفتارى را مى گیریم و از گرفتارى نجات مى بخشیم، و یا حتى ایثار و فداکارى مى کنیم، آنها نیز، نوعى کمبود معنوى ما را بر طرف مى سازد، و نیازهاى مقدسى از ما را برآورده مى کند.
و چون در مورد صفات و افعال خدا غالباً گرفتار مقایسه با خویش مى شویم، گاه ممکن است این تصور به وجود آید که، خداوند چه کمبودى داشت که با خلقت ما مرتفع مى شد؟! و یا اگر در آیات فوق مى خوانیم هدف آفرینش انسان عبادت است، مى گوئیم: او چه نیازى به عبادت ما دارد؟
در حالى که، این طرز تفکر، ناشى از همان مقایسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممکن است.
ما به حکم این که وجودمان محدود است، براى رفع کمبودهایمان تلاش مى کنیم، و اعمالمان همه در این مسیر است، ولى درباره یک وجود نامحدود این معنى امکان پذیر نیست، باید هدف افعال او را در غیر وجود او جستجو کنیم.
او چشمه اى است فیاض، و مبدئى است نعمت آفرین که موجودات را در کنف حمایت خود مى گیرد، آنها را پرورش داده، از نقص به کمال مى برد، این است هدف واقعى عبودیت و بندگى ما، و این است فلسفه عبادات و نیایش هاى ما که همگى کلاس هاى تربیت براى تکامل ما است.
به این ترتیب، نتیجه مى گیریم: هدف آفرینش ما پیشرفت و تکامل هستى ما است.
اساساً اصل آفرینش، یک گام تکاملى عظیم است، یعنى چیزى را از عدم به وجود آوردن، و از نیست هست کردن، و از صفر به مرحله عدد رساندن.
و بعد از این گام تکاملى عظیم، مراحل دیگر تکامل شروع مى شود، و تمام برنامه هاى دینى و الهى در همین مسیر است.
2 ـ در اینجا سؤالى پیش مى آید: اگر هدف خلقت «جود» بر بندگان است، نه سود براى آفریدگار، و این «جود» از طریق تکامل انسان ها است، چرا این خداوند جواد و کریم، از آغاز بندگان را کامل نیافرید؟ تا همگى در جوار قرب او جاى گیرند، و از برکات نزدیکى به ذات پاکش بهرهور شوند؟
جواب این سؤال روشن است: تکامل انسانى چیزى نیست که بتوان آن را به «اجبار» آفرید، بلکه راه طولانى و درازى است که انسان ها باید با پاى خود آن را طى کنند، و با اراده و تصمیم و افعال اختیارى خویش، طرح آن را بریزند.
اگر از کسى به اجبار و با زور سرنیزه، مبلغ هنگفتى براى ساختن یک بیمارستان بگیرند، این عمل هیچ اثر اخلاقى و تکامل روحى براى او دارد؟ مسلماً نه، اما اگر به اراده و میل خویش، حتى یک ریال به چنین هدف مقدسى کمک کند، به همان نسبت راه کمال اخلاقى را پیموده است.
از این سخن، چنین نتیجه مى گیریم: خداوند باید با اوامر و تکالیف و برنامه هاى تربیتى که به وسیله پیامبران او و نیروى عقل، ابلاغ مى شود، این مسیر را براى ما مشخص کند، و ما با اختیار و اراده خویش این راه را بپیمائیم.
3 ـ باز در اینجا سؤال دیگرى مطرح است که: وقتى بعضى توضیحات بالا را مى شنوند مى گویند: بسیار خوب، هدف از آفرینش ما تکامل انسانى، یا به تعبیر دیگر قرب به پروردگار و حرکت وجودى ناقص، به سوى وجودى بى نهایت کامل بوده است، ولى هدف از این تکامل چیست؟
پاسخ این سؤال نیز با این جمله روشن مى شود که: تکامل، هدف نهائى و یا به تعبیر دیگر «غایة الغایات» است.
توضیح این که: اگر از محصلى سؤال کنیم براى چه درس مى خوانى؟ مى گوید: براى این که به دانشگاه راه یابم.
باز اگر سؤال کنیم دانشگاه را براى چه مى خواهى؟ مى گوید: براى این که فى المثل دکتر یا مهندس لایقى شوم.
مى گوئیم: مدرک دکترا و مهندسى را براى چه مى خواهى؟ مى گوید: براى این که فعالیت مثبتى کنم و هم درآمد خوبى داشته باشم.
باز مى گوئیم: درآمد خوب را براى چه مى خواهى؟ مى گوید: براى این که زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم.
سرانجام مى پرسیم: زندگى مرفه و آبرومند براى چه مى خواهى؟
در اینجا مى بینیم لحن سخن او عوض مى شود و مى گوید: خوب، براى این که زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم، یعنى همان پاسخ سابق را تکرار مى کند.
این، دلیل بر آن است که او به پاسخ نهائى، و به اصطلاح به «غایة الغایات» کار خویش رسیده، که ماوراى آن پاسخ دیگرى نیست، و هدف نهائى را تشکیل مى دهد. این در مسائل زندگى مادى.
در زندگى معنوى نیز، مطلب همین گونه است، وقتى گفته مى شود: آمدن انبیاء و نزول کتب آسمانى، و تکالیف و برنامه هاى تربیتى براى چیست؟ مى گوئیم: براى تکامل انسانى و قرب به خدا.
و اگر سؤال کنند: تکامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است؟ مى گوئیم: براى قرب به پروردگار! یعنى این هدف نهائى است، و به تعبیر دیگر، ما همه چیز را براى تکامل و قرب به خدا مى خواهیم، اما قرب به خدا را براى خودش (یعنى براى قرب به پروردگار).
4 ـ دگر بار، سؤالى در اینجا مطرح مى شود،معروف است در حدیثى آمده، خداوند مى فرماید: کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ أُعْرَفُ وَ خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَىْ أُعْرَفَ: «من گنجى پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلائق را آفریدم تا شناخته شوم».(1)
این حدیث با آنچه گفتید چه تناسبى دارد؟
در پاسخ مى گوئیم: بر فرض صحت حدیث و گذشته از این که این حدیث یک خبر واحد است و در مسائل عقیدتى خبر واحد کارساز نیست، مفهوم حدیث این است که شناخت خداوند براى خلق، وسیله تکامل آنها است، یعنى من دوست داشتم که فیض رحمتم همه جا را بگیرد، به همین جهت خلائق را آفریدم، و براى سیر کمالى آنها، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم; چرا که معرفت و شناخت من رمز تکامل آنها است.
آرى، بندگان باید ذات خداوند را که منبع همه کمالات است بشناسند، خود را با کمالات او تطبیق دهند، و پرتوى از آن را در وجود خویش فراهم سازند، تا جرقه اى از آن صفات کمال و جلال در وجودشان بدرخشد، که تکامل و قرب به خدا، جز از طریق تخلق به اخلاق او ممکن نیست، و این تخلق فرع بر شناخت است (دقت کنید).
5 ـ با توجه به آنچه در فرازهاى بالا گفتیم، به نتیجه گیرى نهائى نزدیک مى شویم و مى گوئیم: «عبادت» و «عبودیت خدا» یعنى در مسیر خواست او گام برداشتن، و روح و جان را به او سپردن، عشق او را در دل جاى دادن، و خود را به اخلاق او آراستن.
و اگر در آیات فوق، «عبادت» به عنوان هدف نهائى آفرینش معرفى شده، مفهومش همین است، که به تعبیر دیگر به عنوان «تکامل انسانى» از آن یاد مى شود.
آرى، انسان کامل، همان بنده راستین خدا است!

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 81، صفحه 198.
3 ـ چرا «جن»، مقدم ذکر شده؟ 5 ـ نظرى به روایات اسلامى پیرامون فلسفه آفرینش انسان
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma