24هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ
25إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ
26فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْل سَمِین
27فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قالَ أَ لاتَأْکُلُونَ
28فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لاتَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلام عَلِیم
29فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّة فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ
30قالُوا کَذلِکَ قالَ رَبُّکِ إِنَّهُ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ
ترجمه:
24 ـ آیا خبر مهمان هاى بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است؟!
25 ـ در آن زمان که بر او وارد شدند و گفتند: «سلام بر تو»! او گفت: «سلام بر شما که جمعیتى ناشناخته اید»!
26 ـ سپس پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بریان شده اى) آورد.
27 ـ و نزدیک آنها گذارد، گفت! «آیا شما غذا نمى خورید»؟!
28 ـ و از آنها احساس وحشت کرد، گفتند: «نترس (ما رسولان و فرشتگان پروردگار توایم)»! و او را بشارت به تولد پسرى دانا دادند.
29 ـ در این هنگام همسرش جلو آمد در حالى که (از خوشحالى) فریاد مى کشید و به صورت خود زد و گفت: «(آیا پسرى خواهم آورد در حالى که) پیرزنى نازا هستم»؟!
30 ـ گفتند: «پروردگارت چنین گفته است، و او حکیم و داناست».