این موضوع را نیز باید یادآورى کرد که یک جامعه همانند یک پیکر انسان، نیاز به بافت ها، عضلات و سلول هاى گوناگون دارد، یعنى همان طور که اگر یک بدن، به طور کامل از سلول هاى ظریف همانند سلول هاى چشم و مغز ساخته شده باشد، دوام ندارد، و یا اگر تمام سلول هاى آن خشن و غیر قابل انعطاف، همانند سلول هاى استخوانى باشند، کارائى کافى براى وظائف مختلف نخواهد داشت.
بلکه باید از سلول هاى گوناگونى که یکى وظیفه تفکر، دیگرى مشاهده، سومى شنیدن و چهارمى سخن گفتن را عهده دار شوند، تشکیل شده باشد.
همچنین براى به وجود آمدن یک «جامعه کامل» نیاز به استعدادها، ذوق ها و ساختمان هاى مختلف بدنى و فکرى است.
اما نه به این معنى که بعضى از اعضاء پیکر اجتماع در محرومیت به سر برند، یا خدمات آنها کوچک شمرده شود، و یا تحقیر گردند، همان طور که سلول هاى بدن با تمام تفاوتى که دارند، همگى از غذا و هوا و سایر نیازمندى ها به مقدار لازم بهره مى گیرند.
به عبارت دیگر، تفاوت ساختمان روحى و جسمى در آن قسمت هائى که طبیعى است (نه ظالمانه و تحمیلى) به مقتضاى «حکمت» پروردگار است و عدالت هیچ گاه نمى تواند از حکمت جدا باشد.
فى المثل، اگر تمام سلول هاى بدن انسان یکنواخت آفریده مى شد، دور از حکمت بود، و عدالت به معنى قرار دادن هر چیز در محل مناسب خود، نیز در آن وجود نداشت.
همچنین اگر یک روز، تمام مردم جامعه مثل هم فکر کنند و استعداد همانندى داشته باشند در همان یک روز وضع جامعه به کلى درهم مى ریزد.
بنابراین، آنچه در آیه فوق درباره اختلاف ساختمان زن و مرد آمده، در واقع اشاره اى به همین موضوع است; زیرا بدیهى است اگر تمام افراد بشر، مرد و یا همه زن باشند، نسل بشر به زودى منقرض مى شود.
علاوه بر این که قسمت مهمى از لذات مشروع بشر از میان مى رود، حال اگر جمعى ایراد کنند که چرا بعضى زن و بعضى مرد آفریده شده اند؟ و این چگونه با عدالت پروردگار مى سازد؟ مسلّم است که این ایراد منطقى نخواهد بود; زیرا آنها به حکمت آن نیاندیشیده اند.
* * *