تحکیم موقعیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و وظائف مردم در برابر او

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 22
سوره فتح/ آیه 8- 10 سوره فتح/ آیه 11- 14


گفتیم: «صلح حدیبیه» از سوى بعضى از ناآگاهان، شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت، و حتى تعبیراتى که خالى از بى حرمتى نسبت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نبود، در برابر حضرت کردند، مجموع این حوادث ایجاب مى کرد که موقعیت یا عظمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بار دیگر مورد تأکید قرار گیرد.
لذا در نخستین آیه مورد بحث، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مخاطب قرار داده مى گوید: «ما تو را گواه و بشارت دهنده، و بیم دهنده فرستادیم» (إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً).
این سه توصیف بزرگ و سه مقام برجسته، از مهم ترین مقامات پیامبر(صلى الله علیه وآله)است: «گواه بودن» و «بشیر» و «نذیر» بودن، گواه بر تمام امت اسلام، بلکه به یک معنى گواه بر همه امت ها، چنان که در آیه 41 «نساء» آمده است: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّة بِشَهِید وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً: «حال آنها چگونه است آن روزى که از هر امتى، شاهد و گواهى (بر اعمالشان) مى آوریم، و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد»؟!.
و در آیه 105 سوره «توبه» مى فرماید: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ: «بگو: عمل کنید! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى بینند»!.
اصولاً هر انسانى گواهان زیادى دارد:
قبل از هر کس، «خداوند» که عالم الغیب و الشهاده است، ناظر بر همه اعمال و نیّات ماست.
بعد از او، «فرشتگان» مأمور ضبط اعمال آدمى هستند چنان که در آیه 21 سوره «ق» اشاره شده است: وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْس مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ.
سپس «اعضاى پیکر آدمى» و حتى پوست تن او گواهى مى دهند: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ: «در آن روز زبان ها و دست ها و پاهایشان بر ضد آنها به اعمالى که مرتکب مى شدند گواهى مى دهد»!(1) و در آیه دیگر آمده: وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْء: «آنها به پوست هاى تنشان مى گویند: چرا بر ضد ما گواهى دادید؟! آنها جواب مى دهند: همان خدائى که هر موجودى را به نطق در آورده ما را گویا ساخته»!.(2)
«زمین» نیز جزء گواهان است، همان گونه که در سوره زلزال آمده: یَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبارَها.
طبق بعضى از روایات، «زمان» نیز در آن روز در صف گواهان است، در حدیثى از على(علیه السلام) مى خوانیم: مَا مِنْ یَوْم یَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلَّا قَالَ لَهُ ذَلِکَ الْیَوْمُ أَنَا یَوْمٌ جَدِیدٌ وَ أَنَا عَلَیْکَ شَهِیدٌ فَافْعَلْ فِیَّ خَیْراً وَ اعْمَلْ فِیَّ خَیْراً أَشْهَدُ لَکَ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَإِنَّکَ لَنْ تَرَانِی بَعْدَ هَذَا أَبَداً: «هیچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد، مگر این که به او مى گوید: من روز تازه اى هستم، و درباره تو گواهى مى دهم، در من کار نیک کن، و عمل خیر به جا آور، تا روز قیامت به نفع تو گواهى دهم; چرا که بعد از این هرگز مرا نخواهى دید»!.(3)-(4)
بدون شک، گواهى خداوند به تنهائى کافى است، ولى تعدد گواهان هم اتمام حجت بیشترى است، و هم اثر تربیتى قوى ترى در انسان ها دارد.
به هر حال، قرآن مجید در این آیه، سه مأموریت مهم پیامبر(صلى الله علیه وآله) را که «شهادت، بشارت و انذار» است، به عنوان سه وصف عمده بیان کرده است، تا مقدمه اى باشد براى وظائفى که در آیه بعد آمده.

* * *

در آیه بعد، پنج دستور مهم، به عنوان نتیجه و هدفى براى اوصاف پیشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیان شده، که دو دستور درباره «ایمان به خداوند» و «تسبیح و نیایش» او است، و سه دستور درباره «ایمان به رسول» و «دفاع» و «تعظیم» مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، مى فرماید: «هدف این است که ایمان به خداوند و رسولش بیاورید، و از او در برابر دشمنان دفاع نمائید، او را بزرگ دارید، و خدا را صبح و شام تسبیح و تقدیس کنید» (لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً).
«تُعَزِّرُوهُ» از ماده «تعزیر» در اصل به معنى «منع» است، سپس به هر گونه دفاع و نصرت و یارى کردن در مقابل دشمنان، اطلاق شده است، به بعضى از مجازات هائى که مانع از گناه مى شود نیز «تعزیر» مى گویند.
«تُوَقِّرُوهُ» از ماده «توقیر» از ریشه «وقر» به معنى سنگینى است، بنابراین «توقیر» در اینجا به معنى تعظیم و بزرگداشت است.
مطابق این تفسیر ضمیرهائى که در «تُعَزِّرُوهُ» و «تُوَقِّرُوهُ» آمده، به شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مى گردد، و هدف از آن دفاع از او در مقابل دشمن، و تعظیم و بزرگداشت او است (این تفسیر را «شیخ طوسى» در «تبیان» و «طبرسى» در «مجمع البیان» و بعضى دیگر برگزیده اند).
اما جمعى از مفسران(5) معتقدند که تمام ضمیرهاى آیه به خداوند باز مى گردد، و منظور از «تعزیر» و «توقیر» در اینجا، یارى دین خدا، و بزرگداشت او و آئین او است، دلیل آنها در انتخاب این تفسیر، هماهنگ شدن تمام ضمیرهاى موجود در آیه است.
ولى تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد; چرا که اولاً: معنى اصلى «تعزیر» منع و دفاع در مقابل دشمن است، که در مورد خداوند جز به صورت مجاز صحیح نیست، و از آن مهم تر شأن نزول آیه است، که بعد از ماجراى «حدیبیه» که بعضى نسبت به مقام شامخ پیامبر(صلى الله علیه وآله) بى حرمتى کرده بودند نازل شده، و آیه براى توجیه مسلمانان نسبت به وظائفشان در مقابل رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نازل گردیده است.
به علاوه، نباید فراموش کرد، این آیه به عنوان نتیجه اى براى آیه قبل است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به عنوان «شاهد»، «بشیر» و «نذیر» توصیف مى کند، و این امر، زمینه ساز دستوراتى است که در آیه بعد آمده.

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، اشاره کوتاهى به واقعه «بیعت رضوان» مى کند که در آیه 18 همین سوره به طور مشروح تر آمده است.
توضیح این که: همان گونه که گفتیم، طبق تواریخ مشهور، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دنبال خوابى که دیده بود، همراه با 1400 نفر به قصد انجام عمره از «مدینه» خارج شد، ولى در نزدیکى «مکّه»، مشرکان تصمیم گرفتند، از ورود او و یارانش به «مکّه» جلوگیرى کنند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش در سرزمین «حدیبیه» توقف فرمود، و سفیرانى میان او و «قریش» رد و بدل شد، تا به قرار داد «صلح حدیبیه» انجامید.
در این مأموریت ها یک بار «عثمان» از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله) مأمور شد که این پیام را به اهل «مکّه» برساند که: او به قصد جنگ نیامده، و تنها قصدش زیارت خانه خدا است، ولى، مشرکان، «عثمان» را موقتاً توقیف کردند، و همین امر سبب شد که در میان مسلمانان خبر قتل او شایع گردد، و اگر چنین چیزى صحت مى داشت، دلیل بر اعلان جنگ از طرف «قریش» بود، لذا پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: ما از اینجا حرکت نمى کنیم تا با این قوم پیکار کنیم، و براى تأکید بر این امر مهم، از همراهانش دعوت کرد تا با او تجدید بیعت کنند، مسلمانان در زیر درختى که آنجا بود، جمع شدند و با حضرتش بیعت کردند که: هرگز پشت به میدان نکنند و تا آنجا که در توان دارند، در قلع و قمع دشمن بکوشند.
این موضوع به گوش مشرکان «مکّه» رسید و رعب و وحشتى در قلوب آنها افکند، و همین امر سبب شد که آنها به این صلح ناخوشایند تن در دهند.
این بیعت را از این جهت «بیعت رضوان» مى نامند که در آیه 18 همین سوره آمده است: لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ: «خداوند از مؤمنان «راضى» شد، هنگامى که در زیر آن درخت، با تو بیعت مى کردند».
به هر حال، قرآن مجید در آیه مورد بحث، مى گوید: «کسانى که با تو بیعت مى کنند در حقیقت با خدا بیعت مى کنند، و دست خدا بالاى دست آنها است» (إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللّهَ یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ).
«بیعت» به معنى پیمان بستن براى فرمان بردارى و اطاعت از کسى است، و چنین مرسوم بوده: آن کس که پیمان اطاعت مى بست، دست خود را در دست پیشوا و رهبر خود مى گذاشت، و پیمان وفادارى را از این طریق اظهار مى داشت.
و از آنجا که به هنگام «معامله و بیع» نیز دست به دست هم مى دادند و قرار داد معامله را مى بستند، واژه «بیعت» به این پیمان ها اطلاق شده است ـ به خصوص این که آنها در پیمان خود، گوئى جان خویش را در معرض معامله با فردى که با او اعلام وفادارى داشتند قرار مى دادند ـ .
و از اینجا معنى یَدُ اللّهِ فَوْقَ اَیْدِیْهِم: «دست خدا بالاى دست آنها است»، روشن مى شود، این تعبیر «کنایه» از آن است که بیعت با پیامبر(صلى الله علیه وآله) یک بیعت الهى است، گویا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته، نه تنها با پیامبرش، که با خدا بیعت مى کنند، و این گونه کنایات در زبان عرب، بسیار معمول است.
بنابراین، کسانى که این جمله را چنین تفسیر کرده اند که: «قدرت خدا ما فوق قدرت آنها است» یا «نصرت و یارى خدا برتر از نصرت و یارى مردم است» و امثال آن، تناسبى با شأن نزول آیه و مفاد آن ندارد، هر چند این مطلب در حد ذات خود مطلب صحیحى است.
سپس مى افزاید: «هر کس نقض عهد و پیمان شکنى کند، در حقیقت به زیان خود پیمان شکنى کرده، و عهد خویش را شکسته» (فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ).
«و آن کس که در برابر عهدى که با خدا بسته، وفادار بماند، و حق بیعت را اداء کند، خداوند پاداش عظیمى به او خواهد داد» (وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً).(6)
«نَکَثَ» از ماده «نکث» (بر وزن مکث) به معنى باز گشودن و واتابیدن است، سپس در مورد پیمان شکنى و نقض عهد به کار رفته.(7)
در این آیه، قرآن مجید به همه بیعت کنندگان، هشدار مى دهد که اگر بر سر پیمان و عهد خود بمانند، پاداش عظیمى خواهند داشت، اما اگر آن را بشکنند، زیانش متوجه خود آنها است، تصور نکنند به خدا ضررى مى رسانند، بلکه بقاى جامعه و عظمت و سر بلندى و قوت و قدرت و حتى موجودیت خویش را، به خاطر پیمان شکنى به خطر مى افکنند.
در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: اِنَّ فِى النّارِ لَمَدِیْنَةً یُقالُ لَهَا الْحَصِیْنَةُ، أَفَلاتَسْئَلُونِى ما فِیْها؟ فَقِیْلَ لَهُ: ما فِیْها یا اَمِیْرَالْمُؤْمِنِیْنَ؟ قالَ فِیْها اَیْدِى النّاکِثِیْنَ!: «در جهنم شهرى است به نام «حصینه»، آیا از من نمى پرسید در آن شهر چیست؟ کسى عرض کرد: اى امیرمؤمنان در آن شهر چیست؟! فرمود: دست هاى پیمان شکنان»!!(8)
و از اینجا روشن مى شود مسأله پیمان شکنى و نقض بیعت از دیدگاه اسلام، چقدر زشت و قبیح است.
درباره اصل موضوع «بیعت در اسلام» و حتى «قبل از اسلام» و «کیفیت بیعت» و «احکام آن»، بحث هائى است که به خواست خدا ذیل آیه 18 همین سوره مطرح خواهد شد.

* * *


1 ـ نور، آیه 24.
2 ـ فصلت، آیه 21.
3 ـ «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 112.
4 ـ درباره «گواهان در دادگاه قیامت» بحث دیگرى ذیل آیات 20 ـ 22 سوره «فصلت» داشته ایم.
5 ـ «زمخشرى» در «کشاف» و «آلوسى» در «روح المعانى» و «فیض کاشانى» در تفسیر «صافى» و «علامه طباطبائى» در «المیزان» این تفسیر را پذیرفته اند.
6 ـ باید توجه داشت که «عَلَیْهِ» در آیه فوق، بر خلاف معمول، به ضم «هاء» خوانده مى شود، بعضى از مفسران در توجیه آن چنین گفته اند: این همان «هاء» «هو» است که در اصل مضموم است، و بعد از حذف «واو» گاه مضموم مى آید، مانند «له» و «عنه»، و گاه ـ به خاطر آن که قبل از آن «یاء» است ـ مکسور مى آید، مانند «علیه»، ولى چون در آیه مورد بحث، بعد از آن لفظ «اللّه» قرار گرفته، مضموم خوانده شده تا با تفخیم «لام» در «اللّه» سازگارتر باشد.
7 ـ «نکث» به فتح «نون» معنى مصدرى دارد و «نکث» به کسر «نون» معنى اسم مصدرى دارد.
8 ـ «بحار الانوار»، جلد 67، صفحه 186.
سوره فتح/ آیه 8- 10 سوره فتح/ آیه 11- 14
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma