سر آغاز «قلب قرآن»

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 18
سوره یس / آیه 1 - 10 1 ـ از کار افتادن ابزار شناخت!

این سوره همانند 28 سوره دیگر قرآن مجید، با «حروف مقطعه» آغاز مى شود (یا و سین).
درباره تفسیر حروف مقطعه قرآن، در آغاز سوره هاى «بقره»، «آل عمران» و «اعراف» بحثهاى فراوانى داشته ایم.(1)
ولى، در خصوص سوره «یس» تفسیرهاى دیگرى نیز براى این حروف مقطعه وجود دارد:
از جمله این که: این کلمه مرکب از «یا» (حرف ندا) و «سین» یعنى شخص پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است، و به این ترتیب، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را براى بیان مطالب بعد مخاطب مى سازد.
در احادیث مختلفى نیز، آمده است: این کلمه یکى از نامهاى پیغمبر گرامى  اسلام است.(2)
دیگر این که: مخاطب در اینجا انسان است و «سین» اشاره به او است، ولى این احتمال، با آیات بعد سازگار نیست، زیرا در این آیات روى سخن تنها به پیامبر(صلى الله علیه وآله) است.
لذا، در روایتى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: یس اسْمُ رَسُولِ اللّه(صلى الله علیه وآله) وَ الدَّلِیلُ عَلى ذلِکَ قَولُهُ تَعالى إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلى صِراط مُسْتَقِیم: «یس نام رسول خداست و دلیل آن این است که بعد از آن مى فرماید تو از مرسلین و بر صراط مستقیم هستى».(3)

* * *

به دنبال این حروف مقطعه ـ همانند بسیارى از سوره هائى که با حروف مقطعه آغاز شده ـ سخن از قرآن مجید به میان مى آورد، منتها در اینجا به آن سوگند یاد کرده مى گوید: «سوگند به قرآن حکیم» (وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ).
جالب این که: «قرآن» را به «حکیم» توصیف مى کند، در حالى که حکمت، معمولاً صفت شخص زنده و عاقل است، گوئى قرآن را موجودى زنده و عاقل و رهبر و پیشوا معرفى مى کند که مى تواند درهاى حکمت را به روى انسانها بگشاید، و به صراط مستقیمى که در آیات بعد، به آن اشاره کرده راهنمائى کند.
البته، خداوند نیازى به سوگند ندارد، ولى سوگندهاى قرآن، همواره داراى دو فایده مهم است: نخست، تأکید روى مطلب، و دیگر، بیان عظمت چیزى که به آن سوگند یاد مى شود، زیرا هیچ کس به موجودات کم ارزش سوگند یاد نمى کند.

* * *

آیه بعد، چیزى را که سوگند آیه قبل، به خاطر آن بوده است، بازگو مى کند، مى فرماید: «مسلماً تو از رسولان خداوند هستى» (إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ).

* * *

«رسالتى که توأم با حقیقت است، و بودن تو بر صراط مستقیم» (عَلى صِراط مُسْتَقِیم).(4)

* * *

سپس، مى افزاید: «این قرآنى است که از ناحیه خداوند عزیز و رحیم نازل شده» (تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ).(5)
تکیه روى «عزیز بودن» خداوند، براى بیان قدرت او، بر چنین کتاب بزرگ شکست ناپذیرى است که در تمام طول اعصار و قرون، به صورت یک معجزه جاویدان باقى مى ماند، و هیچ قدرتى نمى تواند، عظمت آن را از صفحه دلها محو کند.
و تکیه روى «رحیمیت» خداوند، براى بیان این حقیقت است که: رحمت او ایجاب کرده، چنین نعمت بزرگى را در اختیار انسانها بگذارد.
بعضى از مفسران، این دو توصیف را براى بیان دو نوع عکس العمل  متفاوت مى دانند که، ممکن است مردم در برابر نزول این کتاب آسمانى و فرستادن این رسول نشان دهند:
اگر به انکار و تکذیب بر خیزند، خداوند با عزت و قدرتش آنها را تهدید کرده، و اگر از در تسلیم و قبول در آیند، خدا با رحمتش آنها را بشارت داده.(6)
بنابراین، عزت و رحمتش که یکى مظهر «انذار» و دیگرى مظهر «بشارت» است با هم آمیخته و این کتاب بزرگ آسمانى را در اختیار انسانها گذارده است.
در اینجا سؤالى مطرح است که: مگر مى توان حقانیت یک پیامبر یا کتاب آسمانى را، با سوگند و تأکید اثبات کرد؟!
پاسخ این سؤال، در دل آیات فوق نهفته است; زیرا از یکسو، قرآن را توصیف به حکیم بودن مى کند، اشاره به این که: حکمتش بر کسى پوشیده نیست، و خود دلیل بر حقانیت خویش است.
دیگر این که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به ره سپردن بر «صراط مستقیم» توصیف کرده، یعنى محتواى دعوت او، خود بیان مى کند که مسیر او مسیر مستقیمى است، سوابق زندگى او نیز نشان مى دهد که او طریقى جز طریق مستقیم ندارد.
و ما در بحثهاى دلائل حقانیت پیامبران به این مطلب اشاره کرده ایم که: یکى از بهترین طرق، براى پى بردن به حقانیت آنها این است که: محتواى دعوت آنان دقیقاً بررسى شود، هر گاه هماهنگ با فطرت، عقل و وجدان بود، و در سطحى قرار داشت که از انسان با نیروى بشرى، امکان پذیر نیست، به علاوه سوابق زندگى شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنان بود که نشان مى داد، مرد امانت و صداقت است، نه دروغ و مکر و تزویر، این امور، قرائن زنده اى مى شود بر این که: او  فرستاده خدا است، و آیات فوق، در حقیقت اشاره اى به هر دو مطلب است، بنابراین، سوگند، و ادعاى فوق هرگز بى دلیل نیست.
از این گذشته، از نظر «فنّ مناظره»، براى نفوذ در دلهاى منکران لجوج هر قدر عبارات محکمتر و قاطعتر و توأم با تأکید بیشتر، مطرح شود، این افراد را بیشتر تحت تأثیر قرار مى دهد.
باز سؤال دیگرى مطرح مى شود که: چرا مخاطب را در این جمله، شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار داده است، نه مشرکان، و نه عموم مردم؟
پاسخ این که: هدف این بوده: تأکید کند، تو بر حقى و بر صراط مستقیمى، خواه آنها بپذیرند، و خواه نپذیرند، به همین دلیل، در رسالت سنگین خود، کوشا باش، و از عدم قبول مخالفان، کمترین سستى به خود راه مده.

* * *

آیه بعد، هدف اصلى نزول قرآن را این گونه شرح مى دهد: «قرآن را بر تو نازل کردیم، تا قومى را انذار کنى، که پدرانِ آنها انذار نشدند، و به همین دلیل آنها در غفلت فرو رفته اند»(لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ).(7) مسلماً منظور از این قوم، همان مشرکان عرب مى باشد، و اگر گفته شود، به اعتقاد ما هیچ امتى بدون انذارکننده نبوده، و زمین هرگز از حجت خدا خالى نخواهد شد، به علاوه در آیه 24 سوره «فاطر» خواندیم: وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ: «هیچ امتى نبود مگر این که بیم دهنده اى در آنها وجود داشت».
در پاسخ مى گوئیم: منظور از آیه مورد بحث، انذارکننده آشکار و پیامبر بزرگى است که آوازه او، همه جا بپیچد، و گرنه در هر زمانى حجت الهى براى مشتاقان و طالبان، وجود دارد، و اگر مى بینیم، دوران میان حضرت مسیح(علیه السلام) و قیام پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را دوران فترت، شمرده اند، نه به این معنى است که مطلقاً حجت الهى براى آنها وجود نداشته، بلکه فترت از نظر قیام پیامبران بزرگ، و اولو العزم است.
أمیر مؤمنان على(علیه السلام) در این زمینه مى فرماید: إِنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله) وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتاباً وَ لایَدَّعِی نُبُوَّةً!: «خداوند هنگامى محمد را مبعوث ساخت که احدى از عرب کتاب آسمانى نمى خواند و ادعاى نبوت نمى کرد».(8)
به هر حال، هدف از نزول قرآن، این بود که: مردم غافل را هشیار، و خواب زدگان را بیدار، سازد، و خطراتى که آنها را احاطه کرده، و گناهانى که در آن فرو رفته اند، و شرک و فسادى که به آن آلوده شده اند، به آنها یادآورى کند، آرى، قرآن پایه آگاهى و بیدارى، و کتاب پاکسازى دل و جان است.

* * *

سپس، قرآن به عنوان یکى پیشگوئى درباره سران کفر و سردمداران شرک، مى گوید: «فرمان و وعده الهى بر اکثر آنها تحقق یافته و به همین دلیل ایمان  نمى آورند» (لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لایُؤْمِنُونَ).
در این که: منظور از «قَول» در اینجا چیست؟ مفسران احتمالاتى داده اند، ولى ظاهراً، منظور، همان وعده عذاب جهنم براى پیروان شیاطین است، چنان که در آیه 13 سوره «سجده» آمده است: وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِینَ: «ولى سخن من درباره آنها تحقق یافته، که دوزخ را از جن و انس پر مى کنم»، و در آیه 71 سوره «زمر» مى خوانیم: وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ: «ولى حکم و وعده عذاب درباره کافران محقق شده است».
به هر حال، این در مورد کسانى است که: تمام خطوط ارتباطى خود را با خدا قطع کرده بودند، پیوندها را گسسته، و تمام دریچه هاى هدایت را به روى خود بسته بودند، و لجاجت، عناد و خیره سرى را به حد اعلى رسانده، آرى، اینها هرگز ایمان نخواهند آورد، و راه بازگشتى ندارند، چرا که تمام پل ها را در پشت سر خود ویران کرده اند.
حقیقت این است که: انسان در صورتى اصلاح پذیر و قابل هدایت است که: فطرت توحیدى خود را با اعمال زشت و اخلاق آلوده اش، به کلى پایمال نکرده باشد، و گر نه تاریکى مطلق، بر قلب او چیره خواهد شد، و تمام روزنه هاى امید، بر او بسته مى شود.
ضمناً، از این سخن روشن شد که: منظور از این اکثریتى که هرگز ایمان نمى آورند، سران شرک و کفرند، و همین گونه شد، که: گروهى در جنگهاى اسلامى در حال شرک و بت پرستى کشته شدند، و بعضى، که  باقیماندند تا پایان کار در دل ایمان نداشتند، و گرنه اکثریت مشرکان عرب، بعد از فتح «مکّه» به مفاد  «یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّهِ أَفْواجاً» گروه گروه وارد اسلام شدند.(9)
آیات بعد از آن، که سخن از وجود سدّى پیش رو و پشت سر آنها مى گوید، و چشمهاى آنها را نابینا مى شمرد، و تصریح مى کند، که انذار کردن و ناکردن براى آنها یکسان است، شاهد همین معنى است.(10)

* * *

آیه بعد، ادامه توصیف این گروه نفوذناپذیر است، در نخستین توصیف آنها مى گوید: «ما در گردنهاى آنها غلهائى قرار دادیم که تا چانه هاى آنها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است» (إِنّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ).
«اَغلال» جمع «غل» در اصل از ماده «غلل» به معنى چیزى است که در وسط اشیائى قرار گرفته، مثلاً به آب جارى که از لابلاى درختان عبور مى کند «غلل» مى گویند (بر وزن عمل) و «غل» حلقه اى بود که بر گردن، یا دستها قرار مى دادند، سپس آن را با زنجیر مى بستند، و از آنجا که گردن، یا دست در میان آن قرار گرفته، این کلمه در مورد آن، به کار رفته است، گاه غلهائى که بر گردن بوده، جداگانه به زنجیر بسته مى شد، و غلهاى بر دست جدا بوده، اما گاهى دستها را در غل مى کردند و به حلقه اى که بر گردن بود مى بستند، و شخص زندانى و اسیر را شدیداً در محدودیت فشار و شکنجه قرار مى دادند.
و اگر به حالت عطش، یا شدت اندوه و خشم «غله» (بر وزن قله) گفته مى شود آن نیز، به خاطر نفوذ این حالت در درون قلب و جسم انسان است، اصولاً، ماده (غل بر وزن جد) هم به معنى داخل شدن و هم داخل کردن آمده، لذا در آمد خانه یا زراعت و مانند آن را «غَلّه» مى گویند.(11)
در هر صورت گاهى طوق «غل» که بر گردن گذارده مى شد، تا چانه ادامه پیدا مى کرد، و سر را به بالا نگه مى داشت، و در حالى که اسیر و زندانى، فوق العاده از این جهت شکنجه مى دید، از مشاهده اطراف خود، باز مى ماند.
و چه جالب است، تشبیهى که از حال بت پرستان لجوج، به چنین انسانهائى شده، آنها طوق «تقلید» و زنجیر «عادات و رسوم خرافى» را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند، و غلهاى آنها آن قدر پهن و گسترده است که سر آنها را بالا نگاهداشته و از دیدن حقایق محروم ساخته، آنها اسیرانى هستند که نه قدرت فعالیت و حرکت دارند و نه قدرت دید!.(12)
به هر حال، آیه فوق، هم مى تواند ترسیمى از حال این گروه بى ایمان در دنیا باشد، و هم بیان حال آنها در آخرت، که تجسمى است از مسائل این جهان، و اگر این جمله به صورت ماضى ذکر شده، مشکلى ایجاد نمى کند، زیرا در بسیارى از آیات قرآن مجید حوادث مسلم آینده با صیغه فعل ماضى بیان شده است، و این همانست که در زبان ادباء معروف است که «مضارع متحقق الوقوع به شکل ماضى در مى آید» و نیز مى تواند اشاره به هر دو معنى باشد، هم حال آنها در این جهان و هم حالشان در جهان دیگر.
جمعى از مفسران، شأن نزولهائى براى آیه فوق، و آیه بعد از آن، ذکر  کرده اند که درباره «ابو جهل» یا مردى از طایفه «بنى مخزوم» یا قبیله «قریش» نازل شده، آنها کراراً تصمیم بر قتل پیغمبر(صلى الله علیه وآله) گرفتند، ولى خداوند از طریق اعجاز، آنها را از این کار بازداشت، و در آن لحظه حساس که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیده مى خواستند ضربه کارى بزنند چشمانشان از کار افتاد، یا قدرت حرکت از آنها سلب شد.(13)
ولى این شأن نزولها مانع از عمومیت مفهوم آیه و گستردگى معنى آن درباره همه سردمداران کفر و متعصبان لجوج، نخواهد بود، ضمناً تاییدى است بر آنچه در بالا در تفسیر جمله «فَهُمْ لایُؤْمِنُون» بیان کردیم که منظور از آن اکثریت مشرکان نیست، بلکه اکثریت سردمداران شرک و کفر و نفاق است.

* * *

آیه بعد، توصیف دیگرى از همین افراد است، و ترسیم گویائى از عوامل نفوذناپذیرى آنها، مى فرماید: «ما در پیش روى آنها سدى قرار دادیم و در پشت سرشان سدى» (وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً).
آنها در میان این دو سد، چنان محاصره شده اند که نه راه پیش دارند و نه راه بازگشت!
و در همین حال، «چشمان آنها را پوشاندیم لذا چیزى را نمى بینند» (فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرُونَ).
عجب ترسیم گویائى؟ از یکسو، همچون اسیرانى هستند که در غل و زنجیرند.
از سوى دیگر، حلقه غل چنان پهن و گسترده است که سرهاى آنها را به  آسمان متوجه ساخته و مطلقاً از اطراف خود چیزى نمى بینند!
از سوى سوم، سدى از پیش رو و پشت سر، آنها را در محاصره خود قرار داده، و راه پیش و پس را بر آنها بسته است.
از سوى چهارم، چشمان آنها بسته شده، و قدرت دید و باصره آنها به کلى از کار افتاده است.
خوب فکر کنید، کسى که داراى چنین اوصافى است، چه کارى از او ساخته است؟ چه چیزى مى فهمد؟ چه چیزى مى تواند ببیند؟ و چگونه مى تواند گام بردارد؟ و چنین است حال مستکبرانِ خودخواه، و خودبین، و مقلدان کور و کر، و متعصبان لجوج در برابر چهره حقایق!

* * *

به همین دلیل، در آخرین آیه مورد بحث، صریحاً مى گوید: «براى آنها یکسان است، چه آنها را انذار کنى، یا نکنى، ایمان نمى آورند»! (وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لایُؤْمِنُونَ).
گفتار تو هر قدر نافذ، و وحى آسمانى هر قدر مؤثر باشد، تا در زمینه آماده وارد نشود تأثیر نخواهد گذاشت، اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شوره زار بتابد، و بارانهاى پر برکت بر آن نازل شود، و نسیم بهارى مرتباً از آن بگذرد، محصولى جز خس و خاشاک نخواهد داشت که قابلیت قابل در کنار فاعلیت فاعل شرط است.

* * *

 


1 ـ به جلد اول تفسیر «نمونه»، صفحه 61 به بعد، و جلد دوم، صفحه 303، و جلد ششم، صفحه 77 مراجعه فرمائید.
2 و 3 ـ «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 374 و 375.
4 ـ در ترکیب جمله «عَلى صِراط مُسْتَقِیم» در میان مفسران گفتگو است: بعضى، جار و مجرور را متعلق به «مُرسَلین» مى دانند، که مفهومش این است: «رسالت تو بر جاده مستقیم است».
بعضى، نیز آن را خبر بعد از خبر دانسته اند، و مفهومش این است که تو بر صراط مستقیم قرار دارى.
بعضى نیز آن را در موضع نصب بنا بر حال بودن، گرفته اند و مفهومش این است که تو از مرسلین هستى در حالى که بر صراط مستقیم مى باشى (البته تفاوت چندانى از نظر معنى در این سه احتمال نیست).
5 ـ منصوب بودن «تَنْزِیلَ» به خاطر آن است که: مفعول فعل مقدرى است و در تقدیر چنین بوده: «نَزَّلَ تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ» احتمالات دیگرى نیز در نحوه ترکیب این جمله داده شده است.
6 ـ تفسیر «کبیر فخر رازى»، ذیل آیه مورد بحث.
7 ـ در این که: «ما» در آیه فوق، «نافیه» است یا غیر آن، احتمالات مختلفى داده شده است.
بسیارى از مفسران، آن را «نافیه» گرفته اند و ما هم در تفسیر فوق بر همین معنى تکیه کردیم; زیرا اولاً: جمله «فَهُمْ غافِلُون» گواه بر این معنى است، چون عدم وجود انذارکننده سبب غفلت مى گردد، آیه 3 سوره «سجده» نیز شاهد بر آن است، آنجا که مى گوید: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیر مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ: «هدف آن است که قومى را انذار کنى پیش از تو انذارکننده اى براى آنها نیامده است شاید هدایت شوند».
بعضى «ما» را موصوله دانسته اند که، مفهوم جمله این مى شود: «آنها را به همان چیزى انذار کنى که پدرانشان به آن انذار شدند.
و بعضى احتمال داده اند: «ما» مصدریه باشد و معنى جمله، چنین مى شود: تا انذار کنى قومى را به همان انذار که پدرانشان شدند ولى، این دو احتمال ضعیف است.
8 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 33 و 104.
9 ـ نصر، آیه 2.
10 ـ بنا بر آنچه گفته شد، روشن مى شود: ضمیر در «اکثرهم» به «قوم» که قبل از آن است باز نمى گردد، بلکه به سران قوم برمى گردد و شاهد آن، آیات بعد از این آیه است.
11 ـ «مفردات راغب»، «قطر المحیط» و «مجمع البحرین»، ماده «غلل».
12 ـ بنا بر آنچه در بالا گفتیم، معلوم شد: ضمیر «هِىَ» در «فَهِىَ إِلَى الأَذْقان» به «اغلال» باز مى گردد، که تا ذقن و چانه آنها کشیده شده است، و جمله «فَهُمْ مُقْمَحُونَ» تفریع بر آن است، و این که: جمعى احتمال داده اند: «هِىَ» به «أَیدى» (دستها) برمى گردد که در آیه ذکر نشده، بسیار بعید به نظر مى رسد.
13 ـ تفسیر «آلوسى»، جلد 22، صفحه 199.
سوره یس / آیه 1 - 10 1 ـ از کار افتادن ابزار شناخت!
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma