مردگان و کران سخن تو را نمى شنوند!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 16
سوره روم / آیه 51 - 54 سوره روم / آیه 55 - 60


از آنجا که در آیات گذشته، سخن از بادهاى پر برکتى در میان بود، که پیشقراولان باران هاى رحمت زا هستند، در نخستین آیه مورد بحث، اشاره به «بادهاى زیانبار»، کرده مى گوید: «و اگر ما بادى بفرستیم (بادى داغ و سوزان یا سرد و خشک و یا توأم با سموم) و به دنبال آن، زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببینند راه کفران را پیش مى گیرند» و در این راه همچنان ادامه مى دهند (وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِیحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرّاً لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ).
آنها افراد ضعیف و کم ظرفیتى هستند، و آن چنانند که قبل از آمدن باران مأیوس و بعد از نزول آن، بسیار شادند، و اگر روزى باد سمومى بوزد و زندگى آنان موقتاً گرفتار مشکلاتى گردد، فریادشان بلند مى شود و زبان به کفر مى گشایند.
به عکس مؤمنان راستین، که از نعمت خدا شادند و شکرگزار، و در مصائب و مشکلات صبورند و شکیبا، دگرگونى هاى زندگى مادى هرگز در ایمان آنها، کمترین خللى وارد نمى کند، و همچون کوردلان ضعیف الایمان، با وزش یک باد مؤمن، و با وزش باد دیگر، کافر نمى شوند.
کلمه «مُصْفَرّاً» از ماده «صفرة» (بر وزن سفره) به معنى رنگ زرد است، و به اعتقاد اکثر مفسران، ضمیر «رَأَوهُ» به گیاهان و درختان بازمى گردد، که بر اثر وزش بادهاى مضر، زرد و پژمرده مى شوند.
بعضى نیز احتمال داده اند: «ضمیر» به «ابرها» برگردد، زیرا ابرهاى زرد رنگ، طبعاً ابرهاى نازکى هستند و معمولاً باران ندارند، به خلاف ابرهاى سیاه و انبوه که مولد بارانند.
 بعضى نیز مرجع «ضمیر» را «باد» مى دانند، زیرا بادهاى معمولى بى رنگند و بادهاى سموم آتش زا که احیاناً گرد و غبار بیابان را با خود حمل مى کنند، زرد و تیره اند.
احتمال چهارمى، نیز وجود دارد که، «مصفر» به معنى خالى است، زیرا همان گونه که «راغب» در «مفردات» گفته است: ظرف خالى از محتوا و شکم خالى از غذا و یا رگهائى که از خون خالى شده است، «صفر» (بر وزن سفر) نامیده مى شود، بنابراین، تعبیر فوق در اینجا اشاره به بادهائى است که، از باران خالى است.
(در این صورت ضمیر «رَأَوهُ» به ریح بازمى گردد) (دقت کنید).
ولى تفسیر اول، از همه مشهورتر مى باشد.
این نکته نیز قابل توجه است که، در اینجا بادهاى مفید و باران زا به صورت «صیغه جمع» آمده (رِیاح) اما در مورد بادهاى زیانبار «صیغه مفرد» (رِیْح)، اشاره به این که اغلب بادها مفیدند و باد سموم، جنبه استثنائى دارد که گاه در یک ماه و یا یک سال، یک بار مىوزد، اما وزش هاى مفید در تمام روزها و شب ها در جریانند.
یا اشاره به این است که: بادهاى مفید در صورتى اثر خود را مى بخشند که پى در پى در آیند، در حالى که وزش هاى زیانبار، گاهى در یک مرتبه نیز، اثر سوء خود را مى گذارند.
آخرین نکته اى که ذکر آن را در ذیل این آیه ضرورى مى دانیم، تفاوت «یَسْتَبْشِرُون» (خوشحال مى شوند) که در مورد وزش هاى مفید در آیات گذشته آمده با جمله «لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ» (بعد از آن به کفر خود ادامه مى دهند) که در این آیه آمده، مى باشد.
 این تفاوت نشان مى دهد که، آنان آن همه نعمت هاى بزرگ و پى در پى خدا را مى بینند و خوشحال مى شوند، اما اگر براى یک بار و یک روز، مصیبتى فرا برسد، چنان داد و فریاد مى کشند و به سوى کفر مى روند، که گوئى از آن دست بردار نیستند.
درست، همانند کسانى که یک عمر سالم هستند، و زبان به شکر باز نمى کنند، اما یک شب که در آتش تب مى سوزند، آنچه کفر و ناسزا است مى گویند. و چنین است حال افراد بى دانش و ضعیف الایمان.(1)

* * *

در دو آیه بعد، به تناسب بحثى که در آیه فوق آمد، مردم را به چهار گروه تقسیم مى کند:
گروه «مردگان»، یعنى آنها که هیچ حقیقتى را درک نمى کنند، هر چند ظاهراً زنده اند.
و گروه «ناشنوایان» که آمادگى براى شنیدن سخن حق، ندارند.
و گروهى که از «دیدن چهره حق محرومند».
و سرانجام گروه «مؤمنان راستین» که دل هائى دانا، و گوش هائى شنوا، و چشم هائى بینا دارند.
نخست مى گوید: «تو نمى توانى سخنان حق خود را به گوش مردگان برسانى» و اندرزهاى تو در دل آنان که دل مرده اند اثر ندارد (فَإِنَّکَ لاتُسْمِعُ الْمَوْتى).
و نیز «تو نمى توانى سخنت را به گوش کران برسانى، مخصوصاً هنگامى که  روى مى گردانند و پشت مى کنند» (وَ لاتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ).

* * *

و همچنین «تو نمى توانى نابینایان را از گمراهیشان هدایت کنى» (وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ).
«تنها سخنان حقت را مى توانى به گوش کسانى برسانى، که به آیات ما ایمان مى آورند، و در برابر حق تسلیم اند» (إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ).
همان گونه که قبلاً هم گفته ایم، قرآن غیر از «حیات» و «مرگ» مادى و جسمانى و همچنین «شنوائى» و «بینائى» ظاهرى، نوع برترى از حیات و مرگ و دید و شنود، قائل است که، ریشه اصلى سعادت یا بدبختى انسان در آن است.
ارزیابى آن از این مسائل، ارزیابى مادى و فیزیکى نیست، بلکه ارزیابى معنوى و انسانى است.
شرط اول، براى درک حقیقت، داشتن قلبى آماده و پذیرا، چشمى بینا و گوشى شنوا است، و گرنه هر گاه تمام انبیاء و اولیاء جمع شوند، و همه آیات الهى را به گوش کسى که حس تشخیص و درک حقیقت را ـ بر اثر کثرت گناه و لجاجت و عناد از دست داده ـ بخوانند، در او اثر نخواهد کرد!
و اگر در قرآن تنها اشاره به دو قسمت از حواس ظاهر، به اضافه درک باطن شده است، به خاطر آنست که اکثریت قریب به اتفاق معلومات انسان، یا از طریق این دو حاسه (چشم و گوش) و یا وجدانیات و تحلیل عقل به دست مى آید.
و جالب این که، سه مرحله اى که در آیات بالا آمده، سه مرحله مختلف از انحراف و عدم درک حقیقت مى باشد، که از شدید شروع شده و به خفیف پایان مى یابد.
 مرحله اول، «دل مُردگى» است که از آن تعبیر به «مَوْتى» (مردگان) کرده که هیچ راهى براى امکان نفوذ در آنها نیست.
مرحله دوم، مرحله «ناشنوائى» است، مخصوصاً ناشنوایانى که پشت کرده و در حال فرار کردن هستند، که حتى فریادهاى شدیدى که به هنگام نزدیک بودن ممکن است در آنها اثر کند، در اینجا بى اثر مى شود.
البته این گروه، مانند مردگان نیستند، گاهى ممکن است با علامت و اشاره مطلبى را به آنها حالى کرد، ولى مى دانیم بسیارى از حقایق را با ایماء و اشاره نمى توان تفهیم نمود، مخصوصاً در آن هنگام که روى گردانند و دور شوند.
مرحله سوم، «نابینائى» است، البته زندگى کردن با نابینا به مراتب آسان تر از زندگى با کران و یا مردگان است، اینها لااقل گوش شنوا دارند و بسیارى از مفاهیم را مى توان براى آنها بیان کرد، «ولى شنیدن کى بود مانند دیدن».
از این گذشته، تنها تبیین مسائل کافى نیست، به فرض که به نابینا گفته شود: از سمت راست یا از سمت چپ حرکت کن، عمل کردن به این دستور کار آسانى نیست، و گاه با مختصر اشتباه در اندازه گیرى در پرتگاه، سقوط مى کند!
در بحث مشروحى که ذیل آیات 80 و 81 سوره «نمل» داشتیم، ضمن تحلیلى درباره حقیقت «حیات و مرگ» در قرآن، ایراد سستى را از سوى جمعى از «وهابیین» مطرح کردیم که آنها براى نفى «توسل» به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان(علیهم السلام)، از آیات مورد بحث و مانند آن کمک مى گیرند و مى گویند: مردگان (حتى پیامبر!) مطلقاً چیزى نمى فهمند.
ولى در آنجا ثابت کردیم: انسان ـ مخصوصاً پیشوایان بزرگ و شهداء ـ بعد از مرگ یک نوع حیات برزخى دارند، و مدارک زیادى از قرآن و احادیث به آن گواهى مى دهد، و در این حیات برزخى درک و دیدى وسیعتر از حیات دنیوى  دارند.(2)
و در اینجا این جمله را باید بیفزائیم، که همه مسلمانان همواره در نمازهاى خود، به هنگام تشهد پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) را مخاطب ساخته و با جمله «السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ» بر او سلام مى فرستند، و مى دانیم تخاطب حقیقى ـ نه مجازى ـ حتماً با کسى است که مى شنود و درک مى کند، بنابراین سلام بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) به صورت خطاب از راه دور و نزدیک، دلیل بر آنست که روح مقدسش همه این سلام ها را مى شنود، و دلیلى ندارد که ما این خطاب ها را حمل بر مجاز کنیم.

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، به یکى دیگر از «دلائل توحید» که دلیل فقر و غنا است اشاره مى کند، و بحث هائى را که در سرتاسر این سوره، پیرامون توحید آمده تکمیل مى نماید، مى گوید: «خداوند همان کسى است که شما را در حالى که ضعیف و ناتوان بودید، آفرید، سپس بعد از این ضعف و ناتوانى، قوت و قدرت بخشید، و دوران جوانى و شکوفائى نیروها آمد، و بعد از آن بار دیگر ضعف و پیرى را جانشین قوت کرد» (اللّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْف ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّة ضَعْفاً وَ شَیْبَةً).
آرى، «او است که هر چه را بخواهد، مى آفریند و او است عالم و قادر» (یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ).
در آغاز، آن چنان ضعیف و ناتوان بودید که حتى قدرت نداشتید مگسى را از خود دور کنید، یا آب دهان خویش را نگه دارید، این از نظر جسمانى، و از نظر فکرى به مصداق: لاتَعْلَمُونَ شَیْئاً: «هیچ چیز نمى دانستید» حتى پدر و مادر  مهربانى که دائماً مراقب شما بودند را نمى شناختید.
ولى، کم کم داراى رشد و قدرت شدید، اندامى نیرومند و فکرى قوى و عقلى توانا و درکى وسیع پیدا کردید.
و با این حال نمى توانستید این قدرت را نگاه دارید، و درست همانند انسانى که از دامنه کوه بلندى به فراز قلّه رسیده، از طرف دیگر سراشیبى را شروع کردید، و باز به قعر درّه ضعف و ناتوانى جسمى و روحى رسیدید.
این دگرگونى ها و فراز و نشیب ها، بهترین دلیل بر این حقیقت است که نه آن قوت از شما بود، و نه آن ضعف، بلکه هر دو از ناحیه دیگرى بود، و این خود نشانه آنست که چرخ وجود شما را دیگرى مى گرداند، و هر چه دارید عارضى است.
این همانست که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در گفتار نورانیش به آن اشاره کرده، مى فرماید: عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ: «من خدا را در فسخ تصمیم هاى محکم و گشودن گره ها و نقض اراده هاى قوى و ناکام ماندن آن شناختم»(3) من از این دگرگونى ها فهمیدم که قدرت اصلى در دست دیگرى است، و ما از خود چیزى نداریم جز آنچه او به ما مى بخشد.
جالب این که، در مورد ضعف دوم، که براى انسان پیش مى آید، کلمه «شَیْبَةً» (پیرى) را نیز اضافه مى کند، ولى در ضعف اول، نامى از «کودکى» نمى برد.
این تعبیر، ممکن است اشاره به آن باشد که، ضعف پیرى دردناک تر است; زیرا:
اولاً ـ رو به سوى مرگ و فنا دارد، بر عکس ضعف کودکى.
ثانیاً ـ توقعى که از پیران سالخورده و با تجربه است هرگز از کودکان نیست، در حالى که گاه ضعف و ناتوانى آنها یکسان است، و این بسیار عبرت انگیز مى باشد.
این مرحله است که قدرتمندان یاغى و سرکش را به زانو در مى آورد، و به ضعف و زبونى و بیچارگى مى کشاند.
آخرین جمله آیه، که اشاره به علم و قدرت خدا است، هم بشارت است و هم انذار، که خدا از همه اعمال و نیات شما آگاه است، و نیز توانائى بر پاداش و کیفر شما دارد.
 

* * *


1 ـ در این زمینه در ذیل آیه 35 همین سوره، و آیه 9 و 10 سوره «هود»، و آیه 11 سوره «حج» بحث هاى دیگرى داشته ایم.
2 ـ براى توضیح بیشتر به جلد 15 ذیل آیاتى که در بالا اشاره کردیم مراجعه فرمائید.
3 ـ «نهج البلاغه»، کلمات قصار، جمله 250.
سوره روم / آیه 51 - 54 سوره روم / آیه 55 - 60
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma