در دل، خدا مى گویند و با زبان، بت!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 16
سوره عنکبوت / آیه 61 - 66 شدائد زمینه ساز شکوفائى فطرت است

در آیات گذشته روى سخن با مشرکانى بود که حقانیت اسلام را درک کرده بودند، اما به خاطر ترس از قطع روزى خود، حاضر به قبول ایمان و هجرت نبودند، در آیات مورد بحث، روى سخن را به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ـ و در واقع به همه مؤمنان کرده ـ دلائل توحید را از طریق «خلقت» و «ربوبیت» و «فطرت»
ـ یعنى از سه طریق متفاوت ـ بیان مى کند، و به آنها خاطر نشان مى سازد که سرنوشت آنها به دست خدائى است که در «آفاق» و «انفس» آثار او را مى یابند، نه به دست بتها که بتها هیچ نقشى در این میان ندارند.
نخست، به مسأله «خلقت آسمان و زمین» اشاره کرده، و از اعتقادات باطنى آنها کمک گرفته، مى گوید: «اگر از آنها سؤال کنى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده؟ و چه کسى خورشید و ماه را مسخر فرمان خویش در طریق منافع  بندگان کرده؟ همه یک زبان، پاسخ مى گویند: اللّه» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ).
زیرا مسلّم است، نه بت پرستان و نه غیر آنها، هیچ کس نمى گوید: خالق زمین و آسمان و تسخیر کننده خورشید و ماه، یک مشت سنگ و چوبى است که به دست انسان ساخته و پرداخته شده است.
به تعبیر دیگر، حتى بت پرستان در «توحید خالق» شک نداشتند، آنها در عبادت مشرک بودند، مى گفتند: ما بت ها را براى این مى پرستیم که واسطه میان ما و خدا شوند، چنان که در آیه 18 سوره «یونس» مى خوانیم: «وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ».
ما لایق این نیستیم که، مستقیماً با خدا ارتباط گیریم، باید از طریق بتها رابطه خود را برقرار کنیم!: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى: «ما آنها را پرستش نمى کنیم، مگر به این جهت که مقام ما را به خدا نزدیک کند»!.(1)
غافل از این که، هیچ فاصله اى میان خالق و خلق وجود ندارد، و او به ما از رگ گردن ما نزدیک تر است، به علاوه، اگر انسان که گل سرسبد موجودات است، نتواند با خدا رابطه برقرار سازد، چه چیزى مى تواند واسطه او شود؟
به هر حال، در پایان آیه، بعد از ذکر این دلیل روشن، مى گوید: «با این حال، چگونه آنها از عبادت خداوند خالق متعال به عبادت یک مشت بتهاى سنگى و چوبى بازگردانده مى شوند»؟ (فَأَنّى یُؤْفَکُونَ).
«یُؤْفَکُون» از ماده «إفک» (بر وزن فکر) به معنى بازگرداندن چیزى از صورت واقعى و حقیقى آن است، و به همین تناسب، بر دروغ و نیز بادهاى مخالف اطلاق مى شود.
تعبیر «یُؤْفَکُون» به صیغه مجهول، اشاره به این است که: آنها قدرت بر تصمیم گیرى ندارند، گوئى بى اراده به سوى بت پرستى کشیده مى شوند!  ضمناً، منظور از تسخیر خورشید و ماه، نظاماتى است که خداوند براى آنها قرار داده و آنها را با این نظامات، در طریق منافع انسانها، به راه انداخته است.

* * *

آن گاه براى تأکید همین معنى، که هم خالق او است، و هم رازق او، اضافه مى کند: «خداوند روزى براى هر کس از بندگانش بخواهد گسترده مى کند، و براى هر کس بخواهد، محدود و تنگ مى سازد» (اللّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ).
کلید روزى به دست او است، نه به دست انسانها، و نه بتها.
و این که: در آیات قبل گفته شد، مؤمنان راستین تنها بر او توکل مى کنند، به خاطر همین است که اختیار همه چیز، به دست او است، پس چرا از اظهار ایمان بترسند و زندگى خویش را از ناحیه دشمنان در خطر ببینند؟!
و اگر چنین تصور کنند که، خدا قدرت دارد، ولى از حال آنها آگاه نیست، این اشتباه بزرگى است، چرا که: «خداوند به همه چیز عالم است» (إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْء عَلِیمٌ).
مگر ممکن است، کسى خالق و مدبر باشد، و لحظه به لحظه، فیض او به موجودات برسد، و در عین حال از وضع آنها آگاه نباشد؟ این قابل تصور نیست.

* * *

در مرحله دوم، سخن از «توحید ربوبى» و نزول سرچشمه اصلى ارزاق از ناحیه خدا، مى فرماید: «اگر از آنها سؤال کنى، چه کسى از آسمان آبى نازل و زمین را بعد از مردن به وسیله آن زنده کرد، همه یک زبان مى گویند: اللّه»! (وَ لَئِنْ  سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللّهُ).
این اعتقاد باطنى بت پرستان است، که حتى از اظهار آن با زبان، ابا نداشتند، زیرا آنها هم «خالق» را خدا مى دانستند، و هم «ربّ و مدبر جهان» را خدا معرفى مى کردند.
بعد مى افزاید: «بگو حمد و ستایش مخصوص خدا است» (قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ).
حمد و سپاس براى کسى است که همه نعمتها از ناحیه او است، زیرا هنگامى که آب، که سرچشمه اصلى حیات و مایه زندگى همه جانداران است از ناحیه او باشد، پیدا است سایر ارزاق نیز از ناحیه او است.
بنابراین، حمد و ستایش، نیز باید مخصوص به او باشد که معبودهاى دیگر سهمى در این میان ندارند.
بگو: شکر، خدا را که، آنها خود نیز به این حقایق معترفند.
و بگو: شکر خدا را که، منطق ما آن قدر زنده و کوبنده است، که هیچ کس قدرت ابطال آن را ندارد.
و از آنجا که گفتگوهاى مشرکان از یکسو، و گفتارها و اعمالشان از سوى دیگر، با هم تناقض داشت، در پایان آیه مى افزاید: «بلکه اکثر آنها درک نمى کنند» (بَلْ أَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلُونَ).
و گرنه، انسان عاقل و فهمیده، چگونه ممکن است این قدر پراکنده گوئى کند؟ از یک طرف، خالق و رازق و مدبر جهان را، خدا بداند، و از سوى دیگر، در برابر بتها که هیچ تأثیرى در سرنوشت آنان ندارند، سجده کند.
از یک سو، معتقد به توحید «خالق» و «ربّ» باشند، و از سوى دیگر، دم از شرک در عبادت بزنند.
جالب این که، نمى گوید: آنها عقل ندارند، مى گوید: «تعقل» نمى کنند، یعنى  دارند و به کار نمى گیرند!

* * *

و براى این که: اندیشه آنها را از افق این زندگى محدود فراتر برد، و جهان هاى وسیع ترى در برابر دید عقل آنها بگشاید، در آیه بعد، چگونگى زندگى دنیا را در مقایسه با زندگى جاویدان سراى دیگر، در یک عبارت کوتاه و بسیار پر معنى، چنین بیان مى کند: «این زندگى دنیا، جز لهو و لعب چیزى نیست جز سرگرمى و بازى مطلبى در آن یافت نمى شود» (وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ).
«و سراى آخرت، زندگى واقعى است اگر آنها مى دانستند» (وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ).
چه تعبیر جالب و رسائى! چرا که، «لهو» به معنى سرگرمى است، و هر کارى که انسان را به خود مشغول مى دارد، و از مسائل اصولى زندگى منحرف مى کند، و «لعب» به کارهائى مى گویند که: داراى یک نوع نظم خیالى براى یک هدف خیالى است (بازى).
در لعب و بازى، یکى شاه مى شود، و دیگرى وزیر، دیگرى فرمانده لشگر و دیگرى قافله، یا دزد، و بعد از درگیرى ها وقتى بازى به پایان مى رسد، مى بینیم همه نقش ها خواب و خیال بوده است.
قرآن مى گوید: زندگى دنیا یک نوع سرگرمى و بازى است، مردمى جمع مى شوند و به پندارهائى دل مى بندند، بعد از چند روزى پراکنده مى شوند، و در زیر خاک پنهان مى گردند، سپس، همه چیز به دست فراموشى سپرده مى شود.
اما حیات حقیقى که فنائى در آن نیست، نه درد و رنج و ناراحتى در آن وجود دارد، نه ترس و دلهره، و نه تضاد و تزاحم، تنها حیات آخرت است، ولى  اگر انسان بداند و اهل دقت و تحقیق باشد.
و آنها که دل به این زندگى مى بندند و به زرق و برق آن مفتون و دلخوش مى شوند، کودکانى بیش نیستند، هر چند سالیان دراز از عمر آنها مى گذرد.
ضمناً، باید توجه داشت: «حیوان» (بر وزن ضربان) به اعتقاد جمعى از مفسران و ارباب لغت، به معنى حیات است (معنى مصدرى دارد).(2)
اشاره به این که: «سراى آخرت» عین زندگى و حیات است، گوئى حیات از همه ابعاد آن مى جوشد، و چیزى جز «زندگى» در آن نیست!.
بدیهى است، قرآن هرگز نمى خواهد با این تعبیر، ارزش مواهب الهى را در این جهان نفى کند، بلکه مى خواهد با یک مقایسه صریح و روشن، ارزش این زندگى را در برابر آن زندگى، مجسم سازد، علاوه بر این، به انسان هشدار دهد که «اسیر» این مواهب نباشد، بلکه «امیر» بر آنها گردد، و هرگز ارزشهاى اصیل وجود خود را با آنها معاوضه نکند.

* * *

در مرحله سوم، به سراغ «فطرت» و سرشت انسانى و تجلى نور توحید در بحرانى ترین حالات، در درون جان انسانها مى رود، و ضمن مثال بسیار گویائى مى فرماید: «هنگامى که بر کشتى سوار مى شوند خدا را با اخلاص کامل مى خوانند، و غیر او از نظرشان محو مى شود، اما هنگامى که آنها را از طوفان و گرداب، رهائى مى بخشد و به خشکى مى رساند، باز مشرک مى شوند»! (فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ).
 آرى، شدائد و طوفان ها، زمینه ساز شکوفائى فطرت آدمى است، چرا که نور توحید، در درون جان همه انسانها، نهفته است، آداب و رسوم خرافى، تربیتهاى غلط، تلقین هاى سوء، پرده هائى بر آن مى افکند، ولى هنگامى که طوفانها از هر سو مىوزد و گردابهاى مشکلات در برابر انسان، نمایان مى گردد، و دست خود را از همه اسباب ظاهرى کوتاه مى بیند، بى اختیار، به سراغ عالم ماوراء طبیعت مى رود و هرگونه فکر شرک آلود را، از دل زدوده، و در کوره این حوادث ـ به مصداق «مُخْلِصِیْنَ لَهُ الدِّیْنَ» ـ از هر ناخالصى، خالص مى گردد.
کوتاه سخن این که: همیشه یک نقطه نورانى در درون قلب انسان وجود دارد، که خط ارتباطى او با جهان ماوراء طبیعت، و نزدیکترین راه به سوى خدا است.
تعلیمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصاً به هنگام سلامت و وفور نعمت، پرده هائى بر آن مى افکند، اما طوفان هاى حوادث این پرده ها را مى درد و خاکسترها را کنار مى زند، و آن نقطه نورانى آشکار مى شود.
به همین دلیل، پیشوایان بزرگ اسلام، کسانى را که در مسأله خداشناسى سخت در تردید فرو مى رفتند، از همین طریق ارشاد مى نمودند.
داستان مرد سرگردانى را که در امر خداشناسى گرفتار شک و تردید شده بود، و امام صادق(علیه السلام) از همین راه فطرى و درونى او را ارشاد فرمود، همه شنیده ایم.
عرض کرد:یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ دُلِّنِی عَلَى اللّهِ ما هُوَ؟ فَقَدْ أَکْثَرَ عَلَىَّ الْمُجادِلُونَ وَ حَیَّرُونِی!
فَقالَ لَهُ: یا عَبْدَاللّهِ! هَلْ رَکِبْتَ سَفِیْنَةً قَطُّ؟ قالَ نَعَمْ، قالَ فَهَلْ کَسَرَ بِکَ حَیْثُ لا سَفِیْنَةَ تُنْجِیْکَ وَ لا سَباحَةَ تُغْنِیْکَ؟ قالَ نَعَمْ.  قالَ فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُکَ هُنالِکِ أَنَّ شَیْئاً مِنَ الْاَشْیاءِ قادِرٌ عَلى أَنْ یُخَلِّصَکَ مِنْ وَرْطَتِکَ؟ قالَ: نَعَمْ.
قالَ الصّادِقُ(علیه السلام): فَذلِکَ الشَّىْءُ هُوَ اللّهُ الْقادِرُ عَلَى الاِنْجاءِ حَیْثُ لاْ مُنْجِىَ، وَ عَلَى الْاِغاثَةِ حَیْثُ لاْ مُغِیْثَ:

«اى فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مرا به خدا راهنمائى کن، او کیست؟ زیرا وسوسه گران مرا حیران ساخته اند، امام(علیه السلام) فرمود: اى بنده خدا! آیا هرگز سوار بر کشتى شده اى؟
عرض کرد: آرى.
فرمود: هرگز کشتى تو شکسته است، در آنجا که هیچ کشتى دیگرى براى نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگرى نداشته اى؟
عرض کرد: آرى.
فرمود: در آن حالت آیا قلب تو به این امر تعلق گرفت که، وجودى هست که مى تواند تو را از آن مهلکه نجات دهد؟
عرض کرد: آرى.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: او خداوندى است که قادر بر نجات است، در آنجا که هیچ نجات دهنده و فریادرسى نیست».(3)

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، بعد از ذکر این همه استدلالات بر توحید و خداپرستى، مخالفان را با تهدیدى شدید و کوبنده مواجه ساخته، مى گوید: «تا آنچه را به آنها داده ایم انکار کنند، (و نعمت هاى ما را نادیده بگیرند)، و چند روزى از لذات زودگذر بهره ببرند، اما به زودى خواهند فهمید» که عاقبت کفر و  شرک آنها به کجا خواهد رسید؟ و آنها را به چه سرنوشت شومى گرفتار خواهد ساخت؟ (لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ وَ لِیَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).
گرچه ظاهر آیه در اینجا امر به کفر و انکار آیات الهى است، اما بدیهى است منظور از آن تهدید است، درست مثل این که به یک شخص جنایتکار ستمگر مى گوئیم: هر جنایتى از دستت مى آید بکن، اما به زودى نتیجه تلخ اعمالت را یکجا خواهى چشید!.
در این گونه عبارات، گرچه صیغه امر به کار مى رود اما هدف از آن تهدید است، نه طلب.
جالب این که، جمله «فَسُوفَ یَعْلَمُون»، به صورت مطلق آمده، نمى گوید، چه چیز را خواهند دانست، بلکه مى گوید: «به زودى خواهند دانست» این اطلاق کلام براى آن است که مفهومش هر چه وسیع تر باشد، و ذهن شنونده در هیچ حدى محدود نگردد، نتیجه اعمال: عذاب الهى، رسوائى در دو جهان، و هرگونه بدبختى دیگر.

* * *

 


1 ـ زمر، آیه 3.
2 ـ این کلمه در اصل از «حى» گرفته شده و «حییان» بوده که یاء دوم تبدیل به «واو» گشته و «حیوان» شده است.
3 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 41.
سوره عنکبوت / آیه 61 - 66 شدائد زمینه ساز شکوفائى فطرت است
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma