آیا معجزه قرآن کافى نیست؟!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 16
سوره عنکبوت / آیه 50 - 55 1 ـ دلائل اعجاز قرآن

کسانى که بر اثر لجاجت، و اصرار در باطل، حاضر نبودند به هیچ قیمتى در برابر بیان مستدل و منطقى قرآن، تسلیم شوند، و آوردن کتابى همچون قرآن به وسیله فرد درس نخوانده اى، همچون پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ـ که دلیل روشنى بر حقانیت وى بود ـ بپذیرند، دست به بهانه جوئى تازه اى زدند، چنان که قرآن در نخستین آیات مورد بحث مى گوید: آنها از روى سخریه و استهزاء «گفتند: چرا معجزاتى (همچون معجزات موسى و عیسى(علیهما السلام)) از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است»؟ (وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ).
چرا او عصاى موسى، و ید بیضاء، و دم مسیحا، ندارد؟
چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ، نابود نمى کند؟ آن گونه که موسى و شعیب و هود و نوح و صالح(علیهم السلام) کردند؟
 و یا همان گونه که در سوره «اسراء» از زبان این گروه آمده است: «چرا پیامبر اسلام، نهرها و چشمه هاى آب جارى از بیابان خشک «مکّه» ظاهر نمى کند»؟ «چرا قصرى از طلا ندارد»؟ «چرا به آسمان صعود نمى کند»؟ و «چرا نامه اى از سوى خدا از آسمان براى آنها نمى آورد»!!.(1)
بدون شک، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) معجزات دیگرى غیر از قرآن مجید داشته، و تواریخ نیز با صراحت از آن سخن مى گوید، ولى، آنها با این سخنانشان، دنبال تحصیل معجزه نبودند، بلکه، از یکسو، مى خواستند اعجاز قرآن را نادیده بگیرند، و از سوى دیگر، تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى، این است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبق تمایلات این و آن، هر امر خارق العاده اى را که پیشنهاد کنند، انجام دهد، مثلاً این یکى پیشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب کند، دیگرى بگوید: من قبول ندارم، باید کوه هاى «مکّه» را طلا کنى، سومى هم بهانه بگیرد، که این کافى نیست باید به آسمان صعود کنى، و به این ترتیب معجزه را به صورت بازیچه بى ارزشى در آورند، و تازه آخر کار بعد از دیدن همه اینها ساحرش بخوانند).
لذا قرآن در آیه 111 سوره «انعام» مى گوید وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْء قُبُلاً ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا: «اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل کنیم، و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگویند و همه چیز را در برابر آنها محشور نمائیم، باز هم ایمان نمى آورند»!
به هر حال، قرآن براى پاسخگوئى به این بهانه جویان لجوج، از دو راه وارد مى شود:
نخست مى گوید: به آنها «بگو معجزه، کار من نیست که با تمایلات شما  انجام گیرد، معجزات همه نزد خدا است» (قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللّهِ).  او مى داند چه معجزه اى، با چه زمانى و براى چه اقوامى متناسب است، او مى داند: چه افرادى در صدد تحقیق و پى جوئى حقند، و باید خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادى بهانه گیرند و دنبال هواى نفس؟
و بگو: «من فقط انذار کننده و بیم دهنده آشکارم» (وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ).
تنها وظیفه من انذار و تبلیغ است، و بیان کلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات، تنها به اختیار ذات پاک او است، این یک پاسخ.

* * *

پاسخ دیگر این که: «آیا همین اندازه براى آنها کافى نیست که ما این کتاب آسمانى را بر تو نازل کردیم، که پیوسته بر آنها تلاوت مى شود» (أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ).
آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى کنند، در حالى که قرآن برترین معجزه معنوى است.
آنها تقاضاى معجزه زود گذرى دارند، در حالى که قرآن معجزه اى است جاویدان، و شب و روز، آیاتش بر آنها خوانده مى شود.
آیا امکان دارد، انسانى درس نخوانده ـ و حتى اگر فرضاً درس خوانده بود ـ کتابى با این محتوا و این جاذبه عجیب، که فوق توانائى انسانها است بیاورد؟ و عموم جهانیان را دعوت به مقابله کند، و همه در برابر آن عاجز و ناتوان بمانند؟!
اگر راستى منظور آنها، معجزه است، ما به وسیله نزول قرآن، بیش از آنچه آنها تقاضا دارند در اختیارشان گذارده ایم، ولى نه، آنها حق طلب نیستند، بهانه جو هستند.
باید توجه داشت: جمله «أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ» (آیا براى آنها کافى نیست؟)  معمولاً در مواردى گفته مى شود، که انسان کارى ما فوق انتظار طرف، انجام داده، و او از آن غافل است، یا خود را به غفلت مى زند. مثلاً مى گوید: چرا فلان خدمت را به من نکردى، و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گذاریم، که او آن را نادیده گرفته، و مى گوئیم آیا کافى نیست که ما چنین خدمت بزرگى به تو کردیم؟!
از همه اینها گذشته، معجزه باید هماهنگ با شرائط زمان، مکان و چگونگى دعوت پیامبر باشد، پیامبرى که آئینش جاودانى است باید معجزه جاودانى داشته باشد.
پیامبرى که دعوتش جهان گیر است، و باید قرون و اعصار آینده را نیز در بر گیرد، باید معجزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد، که فکر همه اندیشمندان و صاحب خردان را به سوى خود جذب کند. مسلماً براى چنین هدفى، قرآن مناسب است، نه عصاى موسى(علیه السلام) و ید بیضا.
و در پایان آیه، براى تأکید و توضیح بیشتر، مى گوید: «در این کتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است و هم تذکر گویائى، براى کسانى که ایمان مى آورند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْرى لِقَوْم یُؤْمِنُونَ).
آرى، قرآن هم «رحمت» است و هم «وسیله یادآورى»، اما براى گروه با ایمان، براى آنها که درهاى قلب خود را به روى حقیقت گشوده اند، براى آنها که طالب نورند و خواهان پیدا کردن راه، آنها این رحمت الهى را با تمام وجود خود احساس مى کنند، و در پرتو آن آرامش مى یابند، آنها هر بار که آیات قرآن را مى خوانند تذکر تازه اى مى یابند.
ممکن است، فرق میان «رحمت» و «ذکرى» این باشد که، قرآن تنها یک معجزه و مایه تذکر نیست، بلکه، علاوه بر آن، مملو است از برنامه ها و قوانین رحمت آفرین و دستورهاى تربیتى و انسان ساز، فى المثل عصاى موسى(علیه السلام) تنها  معجزه بود، ولى در زندگى روزمره مردم اثرى نداشت، اما قرآن هم معجزه است و هم برنامه کامل زندگى و مایه رحمت.

* * *

و از آنجا که هر مدعى نیاز به شاهد و گواه دارد، در آیه بعد مى فرماید: «بگو همین بس که خدا میان من و شما گواه است» (قُلْ کَفى بِاللّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً).
بدیهى است، هر قدر آگاهى شاهد و گواه بیشتر باشد، ارزش شهادت او بیشتر است، لذا در جمله بعد اضافه مى کند: «خدائى گواه من است که تمام آنچه را در آسمانها و زمین است مى داند» (یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
حال ببینیم، خداوند چگونه بر حقانیت پیامبرش گواهى داده؟
ممکن است این گواهى، گواهى عملى باشد; زیرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآن را در اختیار پیامبرش قرار مى دهد، سند حقانیت او را امضاء کرده است، مگر ممکن است، خداوند حکیم عادل، معجزه را در اختیار فرد دروغگوئى (العیاذ باللّه) بگذارد؟ بنابراین اعطاى معجزه به شخص پیامبر، خود بهترین طرز گواهى دادن خدا به نبوت او است.
علاوه، بر گواهى عملى فوق، در آیات متعددى از قرآن مجید گواهى قولى نیز داده شده، چنان که در آیه 40 سوره «احزاب» مى خوانیم: «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ».
و در آیه 29 سوره «فتح» نیز آمده است: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ: «محمّد رسول خدا است و کسانى که با او هستند در برابر کفار خشن، و در میان خودشان رحیم و مهربانند».
بعضى از مفسران گفته اند: این آیه در پاسخ بعضى سران یهود در «مدینه»  مانند «کعب بن اشرف» و اتباع او نازل شده است، که گفتند: اى محمّد چه کسى گواهى مى دهد که تو فرستاده خدائى؟ آیه نازل شد و گفت: خداوند چنین گواهى مى دهد.
از اینجا تفسیر و بیان دیگرى براى آیه فوق نیز مى توان به دست آورد، و آن این که: منظور، گواهى و شهادت خداوند است در کتب آسمانى پیشین، که علماى اهل کتاب به خوبى از آن آگاهى داشتند.
در عین حال، منافاتى بین این تفسیرهاى سه گانه نیست، و ممکن است همه در معنى آیه جمع باشد.
در پایان آیه، به عنوان یک هشدار و تهدید مى فرماید: «کسانى که ایمان به باطل آوردند و به «اللّه» کافر شدند، زیانکاران واقعى هستند» (وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ).
چه خسرانى از این بالاتر، که انسان تمام سرمایه هاى وجود خود را در برابر هیچ از دست دهد؟ آنگونه که مشرکان دادند، قلب و جان خود را در اختیار بت ها نهادند و تمام نیروهاى جسمانى، و امکانات اجتماعى و فردى خود را در اختیار تبلیغ و ترویج آئین بت پرستى، و محو نام «اللّه» گذاردند، و جز خسران و زیان، نتیجه اى عائد آنها نشد.
غالباً قرآن در آیات خود، به این خسران بزرگ اشاره مى کند، و گاهى با ذکر کلمه «أخسر» (زیانکارتر) این حقیقت را نشان داده که زیانى از این برتر و بالاتر نیست.(2)
مهمتر این که: گاه انسان در معامله اى زیان مى کند، تنها سرمایه خود را از دست مى دهد و ورشکست مى شود، اما گاهى، از این فراتر مى رود، بدهکارى  زیادى نیز بر دوش او مى ماند، و این بدترین نوع ورشکستگى است، و مشرکان درست همین حال را دارند، بلکه، گاهى مایه ورشکستگى و گمراهى دیگران نیز مى شوند، و به اصطلاح ورشکستگى زنجیره اى را تشکیل مى دهند.(3)

* * *

در آیات گذشته، دو قسمت از بهانه جوئى هاى کفار در برابر دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و پاسخ آن مطرح شد، نخست: این که مى گفتند: چرا او معجزه اى نمى آورد؟ که قرآن پاسخ داد: این کتاب آسمانى خود برترین معجزه است.
دیگر این که، چه کسى گواهى بر حقانیت او مى دهد؟ که قرآن پاسخ داد خدائى که از همه چیز آگاه است.
در آیه مورد بحث، به سومین بهانه جوئى هاى آنها اشاره مى کند. مى گوید: «آنها در مورد عذاب عجله مى کنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند» (وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ).
آنها مى گویند: اگر عذاب الهى حق است و دامن کفار را مى گیرد، پس چرا به سراغ ما نمى آید؟!
قرآن در پاسخ این سخن، سه جواب مى دهد:
نخست مى گوید: «اگر موعد مقررى تعیین نشده بود، عذاب الهى فوراً به سراغشان مى آمد» (وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمّىً لَجاءَهُمُ الْعَذابُ).
این زمان معین، براى آن است که هدف اصلى، یعنى بیدارى یا اتمام حجت بر آنها حاصل گردد، خدا هرگز بر خلاف حکمت، در کارهایش شتاب و عجله نمى کند.
دیگر این که، آنها که این سخن را مى گویند، چه اطمینانى دارند که هر لحظه  عذاب الهى دامنشان را بگیرد؟ «چرا که این عذاب ناگهانى و بدون مقدمه، در حالى که آنها نمى دانند و توجه ندارند، به سراغشان مى آید» (وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لایَشْعُرُونَ).(4)
گرچه موعد عذاب در واقع معین و مقرر است، ولى مصلحت این است که آنها از آن آگاه نباشند، و بدون مقدمه فرا رسد، چرا که اگر وقت آن اعلام مى شد، باعث تجرى و جسارت کفار و گنهکاران مى گردید، آنها تا آخرین لحظه به گناه و کفر ادامه مى دادند، و در لحظات آخر که موعد مقرر عذاب نزدیک مى شد همگى توبه مى کردند، و به سوى حق باز مى گشتند!
فلسفه تربیتى این مجازات ها ایجاب مى کند که، موعدش مکتوم باشد تا هر لحظه اثر خود را ببخشد، و ترس و وحشت آن، عاملى بازدارنده گردد، ضمناً، از آنچه گفتیم روشن شد که: منظور از جمله «وَ هُمْ لایَشْعُرُونَ» این نیست که آنها اصل وجود عذاب را درک نمى کنند، و گرنه فلسفه عذاب از بین مى رفت، بلکه منظور این است که: آنها لحظه وقوع آن و مقدماتش را تشخیص نمى دهند، و به تعبیر دیگر به طور غافلگیرانه مثل صاعقه بر آنها فرود مى آید.
از آیات مختلف قرآن بر مى آید که، این بهانه جوئى منحصر به کفار «مکّه» نبود، بلکه، بسیارى از امم دیگر نیز روى مسأله تعجیل عذاب اصرار مىورزیدند.

* * *

بالاخره، سومین پاسخ را قرآن در آیه بعد بیان کرده، مى گوید: «آنها در برابر تو در مورد عذاب عجله مى کنند، در حالى که جهنم کافران را احاطه کرده است»! (یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ).  اگر عذاب دنیا تأخیر بیفتد، عذاب آخرت صددرصد قطعى است، آن چنان مسلّم است که قرآن به صورت یک امر فعلى از آن یاد مى کند و مى گوید: «جهنم گوئى هم اکنون آنها را احاطه کرده است»!
در اینجا تفسیر دقیق ترى نیز براى این آیه وجود دارد، و آن این که: جهنم از دو نظر هم اکنون «به معنى واقعى کلمه» این گروه را احاطه کرده.
نخست: جهنم دنیا است، آنها بر اثر شرک و آلودگى به گناه در جهنمى که خود فراهم کرده اند مى سوزند، جهنم جنگ و خون ریزى، جهنم نزاع و اختلاف، جهنم ناامنى و ناآرامى، جهنم ظلم و بیدادگرى، و جهنم هوى و هوسهاى سرکش!
دیگر این که، طبق ظاهر آیات قرآن، جهنم هم اکنون موجود است و طبق تحلیلى که قبلاً داشته ایم، در باطن و درون این دنیا است و به این ترتیب حقیقتاً کافران را احاطه کرده است، در آیات 5 و 6 و 7 سوره «تکاثر» نیز به آن اشاره شده: کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ: «این چنین نیست، اگر علم الیقین مى داشتید * دوزخ را مشاهده مى کردید * سپس آن را به عین الیقین مى دیدید».(5)

* * *

سپس، مى افزاید: «آن روز که عذاب الهى از بالاى سر و از پائین پا آنها را فرا مى گیرد، و به آنها مى گوید: بچشید آنچه را که عمل مى کردید روز سخت و دردناکى است» (یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ یَقُولُ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).(6)
این آیه، ممکن است توضیحى براى احاطه عذاب جهنم در قیامت نسبت به کفار باشد، و ممکن است بیانى مستقل براى عذاب دردناک آنان محسوب گردد، که امروز بر اثر اعمالشان آنها را احاطه کرده، و فردا ظاهر و آشکار مى شود.
به هر حال، این که: مى فرماید: «این عذاب از بالاى سر و پائین پاها است» و بقیه جهات و جوانب را ذکر نمى کند، در حقیقت به خاطر وضوح مطلب و روشنى بحث است، به علاوه هنگامى که شعله هاى آتش از پائین پا زبانه کشد و از بالا بر سر آنها فرو ریخته شود، تمام بدن آنها را احاطه خواهد کرد، و تمام جوانب و اطراف را نیز مى پوشاند.
اصولاً، این تعبیر هم در زبان فارسى و هم در زبان عربى معمول است که، مى گویند: فلان کس از فرق تا قدم ـ مثلاً ـ در لجنزار بى عفتى فرو رفت، یعنى تمام وجود او غرق در این گناه شد، و به این ترتیب، مشکلى که براى بعضى از مفسران به وجود آمده که، چگونه سوى بالا و پائین ذکر شده و چهار طرف مسکوت مانده است؟ حل مى شود.
جمله «ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» که ظاهراً گوینده اش خداوند است، علاوه بر این که، یک نوع مجازات روانى براى این گونه اشخاص است، بیانگر این واقعیت مى باشد که، عذاب الهى چیزى جز بازتاب و انعکاس اعمال خود انسان در نشأه آخرت نیست.

 * * *


1 ـ اسراء، آیات 90 تا 93.
2 ـ هود، آیه 22 ـ نمل، آیه 5 ـ کهف، آیه 103.
3 ـ در این زمینه بحث مشروحى در جلد 12، صفحه 563 (ذیل آیه 103 سوره کهف) بیان کرده ایم.
4 ـ «بَغْتَةً» از ماده «بغت» (بر وزن وقت) به معنى برخورد ناگهانى و غیر منتظره چیزى است.
5 ـ براى توضیح بیشتر در این زمینه به جلد سوم تفسیر «نمونه»، صفحه 92 به بعد (ذیل آیه 133 سوره آل عمران) مراجعه فرمائید.
6 ـ بعضى از مفسران «یوم» را ظرف براى فعل مقدرى دانسته اند و بعضى دیگر آن را متعلق به 2«محیطة» مى دانند.
سوره عنکبوت / آیه 50 - 55 1 ـ دلائل اعجاز قرآن
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma