براى بحث بهترین روش را برگزینید

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 16
سوره عنکبوت / آیه 46 - 49 1 ـ نگار من که به مکتب نرفت!...

در آیات گذشته، بیشتر سخن از نحوه برخورد با «بت پرستانِ» لجوج و جاهل بود، که به مقتضاى حال با منطقى تند، با آنها سخن مى گفت، و معبودانشان را سست تر از تارهاى «عنکبوت» معرفى مى کرد، و در آیات مورد بحث، سخن از مجادله با «اهل کتاب» است که باید به صورت ملایم تر باشد، چه این که آنها حداقل بخشى از دستورهاى انبیاء و کتب آسمانى را شنیده، و آمادگى بیشترى براى برخورد منطقى داشتند، که با هر کس باید به میزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت.
نخست مى فرماید: «با اهل کتاب، جز به روشى که از همه بهتر است مجادله نکنید» (وَ لاتُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ).(1)
«لاتُجادِلُوا» از ماده «جدال» در اصل، به معنى «تابیدن طناب و محکم کردن» آن است، این واژه در مورد ساختمان محکم و مانند آن نیز به کار مى رود، و هنگامى که دو نفر به بحث مى پردازند، و در حقیقت هر کدام مى خواهد دیگرى را از عقیده اش بپیچاند، به این کار، «مجادله» گفته مى شود، به کشتى گرفتن نیز «جدال» مى گویند، و به هر حال منظور در اینجا بحث و گفتگوهاى منطقى است.
تعبیر به «الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»، تعبیر بسیار جامعى است که تمام روش هاى صحیح و مناسبِ مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن،  چه در آهنگ گفتار، و چه در حرکات دیگر همراه آن.  
بنابراین، مفهوم این جمله آن است که: الفاظ شما مؤدبانه، لحن سخن دوستانه، محتواى آن مستدل، آهنگ صدا خالى از فریاد و جنجال و هر گونه خشونت و هتک احترام، همچنین حرکات دست و چشم و ابرو، که معمولاً مکمل بیان انسان هستند همه باید در همین شیوه و روش، انجام گیرد.
و چه زیبا است تعبیرات قرآن، که در یک جمله کوتاه، یک دنیا معنى نهفته است!
اینها همه، به خاطر آن است که هدف از بحث و مجادله، برترى جوئى و تفوق طلبى و شرمنده ساختن طرف مقابل نیست، بلکه، هدف تأثیر کلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است، و بهترین راه براى رسیدن به این هدف همین شیوه قرآنى است.
حتى بسیار مى شود اگر انسان سخن حق را به صورتى منعکس کند که طرف مقابل، آن را فکر خود بداند، نه فکر گوینده، زودتر انعطاف نشان مى دهد; چرا که انسان به افکار خود همچون فرزندان خود علاقمند است.
درست به همین دلیل است که قرآن مجید بسیارى از مسائل را به صورت «سؤال و استفهام» طرح مى کند، تا جوابش از درون فکر مخاطب بجوشد، و آن را از خود بداند.
البته هر قانونى استثنائى نیز دارد، از جمله، همین اصل کلى در بحث و مجادله اسلامى، در مواردى ممکن است حمل بر ضعف و زبونى شود، و یا طرف مقابل آن چنان مست و مغرور باشد که، این طرز برخورد انسانى، بر جرأت و جسارتش بیفزاید، لذا در دنبال آیه، به صورت یک استثناء مى فرماید: «مگر کسانى از آنها که مرتکب ظلم و ستم شدند» (إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ).
 همانها که بر خود و دیگران ظلم کردند، و بسیارى از آیات الهى را کتمان نمودند، تا مردم به اوصاف پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آشنا نشوند.
آنها که ظلم کردند، و فرمانهاى الهى را در آنجا که بر خلاف منافعشان بود زیر پا گذاردند.
آنها که ظلم کردند، و خرافاتى همچون مشرکان به میان آوردند، «مسیح» یا «عزیز» را فرزند خدا خواندند.
و بالاخره، آنها که ظلم کردند و به جاى بحث منطقى دست به شمشیر برده و متوسل به زور شدند و به شیطنت و توطئه چینى پرداختند.
و در آخر آیه، یکى از مصداق هاى روشن «مجادله به احسن» را که مى تواند الگوى زنده اى براى این بحث باشد، به میان آورده مى فرماید:
«بگوئید: ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده است ایمان داریم، معبود ما و شما یکى است، و در برابر او تسلیم هستیم» (وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).
چه تعبیر زیبا، و چه آهنگ جالبى! آهنگ وحدت و ایمان به همه آنچه از سوى خداى واحد نازل شده، و حذف همه تعصب ها، و ما و شماها، و بالاخره، توحید معبود و تسلیم بى قید و شرط در برابر «اللّه».
این یک نمونه، از «مجادله به احسن» است، که هر کس بشنود، مجذوب آن مى شود، و نشان مى دهد اسلام گروه گرا، و تفرقه طلب نیست، آواى اسلام، آواى وحدت است، و تسلیم بودن در برابر هر سخن حق.
نمونه هاى این بحث، در قرآن فراوان است، از جمله، نمونه اى است که امام صادق(علیه السلام) در حدیثى به آن اشاره کرده، مى فرماید: «مجادله به احسن»، مانند مطلبى است که در آخر سوره «یس» در مورد منکران معاد آمده است، هنگامى که  استخوان پوسیده را در مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده و گفتند: چه کسى قدرت دارد آن را احیا کند؟ فرمود: یُحْیِیْهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة...: «همان خدائى که روز نخست آن را آفرید، زنده مى کند، همان خدائى که از درخت سبز، براى شما آتش بیرون مى فرستد».(2)

* * *

آیه بعد، به عنوان تأکید بر اصول چهارگانه اى که در آیه قبل آمد، مى فرماید: «این گونه ما کتاب آسمانى (قرآن) را بر تو نازل کردیم» (وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ).
آرى، این قرآن بر اساس وحدت معبود، وحدت دعوت همه پیامبران راستین، تسلیم بى قید و شرط در برابر فرمان حق، و مجادله با بهترین شیوه ها نازل شده.
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از جمله فوق، تشبیه نزول قرآن بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نزول کتب پیشین بر سایر انبیاء است، یعنى همان گونه که بر پیامبران گذشته، کتاب آسمانى نازل کردیم، بر تو نیز قرآن را نازل نمودیم.
ولى تفسیر اول، دقیق تر به نظر مى رسد، هر چند جمع میان هر دو معنى نیز ممکن است.
سپس، مى افزاید: «کسانى که پیش از این کتاب آسمانى به آنها داده ایم (و به راستى به آن پایبند و معتقدند) به این کتاب ایمان مى آورند» (فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ).
چرا که هم نشانه هاى آن را در کتب خود یافته اند، و هم محتوایش را از نظر اصول کلى، هماهنگ با محتواى کتب خود مى بینند.
 البته، مى دانیم همه اهل کتاب (یهود و نصارى) به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ایمان نیاوردند، بنابراین، جمله فوق، اشاره به آن گروه مؤمنان واقعى و حق جویان خالى از تعصب است که نام «اهل کتاب» تنها شایسته آنها است.
بعد مى افزاید: «گروهى از اینها (از اهل مکّه و مشرکان عرب) نیز به آن ایمان مى آورند» (وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ).(3)
و در پایان، در مورد کافرانِ هر دو گروه، مى گوید: «آیات ما را جز کافران انکار نمى کنند» (وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الْکافِرُونَ).
با توجه به این که: مفهوم «جحد» آنست که، انسان به چیزى معتقد باشد و آن را انکار کند،(4) مفهوم جمله فوق، این مى شود که حتى کفار، در دل به عظمت این آیات معترفند، و نشانه هاى صدق و راستى را در جبین آن مى نگرند، و راه و رسم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و زندگى پاکیزه و پیروان پاکباخته او را دلیلى بر اصالت آن مى شمرند، اما به خاطر لجاجت، تعصب و تقلید کورکورانه از نیاکان، و یا براى حفظ منافع نامشروع زودگذر، به انکار برمى خیزند.
به این ترتیب، قرآن موضع گیرى هاىِ اقوام مختلف را در برابر این کتاب آسمانى مشخص مى کند: در یک صف اهل ایمانند، اعم از علماى اهل کتاب و مؤمنان راستین، و مشرکانى که تشنه حق بودند و حق را یافتند  و دل به آن بستند، و در صف دیگر، منکران لجوجى که حق را دیدند اما همچون خفاشان خود را از آن پنهان داشتند، چرا که ظلمت کفر، جزء بافت وجودشان شده، و از نور ایمان وحشت دارند!
قابل توجه این که: این گروه قبلاً نیز کافر بوده اند، ولى تأکید مجدد بر کفرشان، ممکن است به این جهت باشد که قبلاً اتمام حجت بر آنها نشده بود، کفر حقیقى الآن است که بر آنها اتمام حجت شده، و با علم و آگاهى، صراط مستقیم را رها کرده، در بیراهه گام مى زنند.

* * *

سپس، به یکى دیگر از نشانه هاى روشن حقانیت دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)،
ـ که تأکیدى است بر محتواى آیه گذشته ـ اشاره کرده مى گوید: «تو قبل از نزول قرآن، هرگز کتابى را نمى خواندى، و هرگز با دست خود چیزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى که در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شک و تردید شوند» (و بگویند آنچه را او آورده، نتیجه مطالعه کتب پیشین و نسخه بردارى از آنها است) (وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَ لاتَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ).(5)
تو هرگز به مکتب نرفتى و خط ننوشتى، اما با اشاره وحى الهى، مسأله آموز صد مدرس شدى!.
چگونه مى توان باور کرد، شخصى درس نخوانده، و استاد و مکتب ندیده، با نیروى خودش، کتابى بیاورد، و از همه جهان بشریت دعوت به مقابله کند، و همگان از آوردن مثل آن عاجز شوند؟!
آیا این دلیل بر آن نیست، که نیروى تو از قدرت بى پایان پروردگار مدد مى گیرد؟ و کتاب تو وحى آسمانى است که از ناحیه او بر تو القاء شده است؟
توجه به این نکته لازم است که: اگر کسى بگوید: ما از کجا بدانیم پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هرگز به مکتب نرفت و خط ننوشت؟! در پاسخ مى گوئیم: او در  محیطى زندگى کرد، که با سواد در آنجا بسیار محدود و معدود بود، به طورى که مى گویند: در تمام شهر «مکّه» بیش از 17 نفر، قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند، در چنین محیطى اگر کسى درس بخواند، مکتبى ببیند، محال است بتواند کتمان کند، در همه جا مشهور و معروف مى شود، و استاد و درسش شناخته خواهد شد. چنین شخصى چگونه مى تواند ادعا کند پیامبر راستین است؟، اما دروغى به این آشکارى بگوید؟ به خصوص این که این آیات در «مکّه» در مهد نشو و نماى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل گردیده آن هم در برابر دشمنان لجوجى که کوچکترین نقطه ضعف ها از نظرشان مخفى نمى ماند.

* * *

در آیه بعد، نشانه هاى دیگرى براى حقانیت قرآن، بیان مى کند، مى گوید: «این کتاب آسمانى مجموعه اى است از آیات بینات، که در سینه هاى صاحبان علم قرار مى گیرد» (بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ).
تعبیر به «آیاتٌ بَیِّناتٌ» بیانگر این واقعیت است که، نشانه هاى حقانیت قرآن در خود آن به چشم مى خورد و در پیشانى آیات مى درخشد، و دلیل آن با خود آن است.
در حقیقت، همچون آیات تکوینى است که، انسان از مطالعه آن بدون نیاز به چیز دیگر، به حقیقت پى مى برد؟ این آیات تشریعى نیز، از نظر ظاهر و محتوا چنان است که خود دلیل صدق خویش است.
از این گذشته، طرفداران این آیات و طالبان و دلدادگان آن، کسانى هستند که بهره اى از علم و آگاهى دارند، هر چند دستشان تهى و پایشان برهنه است.
به تعبیر روشن تر، یکى از طرق شناخت اصالت یک مکتب، بررسى حال مؤمنان به آن مکتب است، اگر گروهى نادان یا شیّاد، دور کسى را گرفتند، به نظر  مى رسد: او نیز از همین قماش باشد، اما اگر کسانى که اسرار علوم در سینه هاى آنها نهفته است، اعلام وفادارى به مکتبى کردند، دلیل بر حقانیت آن است، و ما مى بینیم: گروهى از علماى اهل کتاب، و شخصیتهاى با تقواى ممتازى، همچون «ابوذر»ها و «سلمان»ها، «مقداد»ها و «عمار یاسر»ها و شخصیت والائى همچون على(علیه السلام)، حامیان و عاشقان این مکتب بودند.
در روایات زیادى که از طرق اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده، این آیه، به ائمه اهل بیت(علیهم السلام) تفسیر شده است، این نه به معنى انحصار است، بلکه بیان مصداق روشنى است براى «الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ».(6)
و اگر مى بینیم، در بعضى از روایات، تصریح شده به این که: منظور خصوص امامان است، در حقیقت، اشاره به مرحله کامل علم قرآن مى باشد که در اختیار آنها است، و هیچ مانعى ندارد که علما و دانشمندان بلکه توده هاى فهمیده مردم بهره اى از این علوم قرآن، داشته باشند.
ضمناً، این آیه نشان مى دهد که، علم و دانش منحصر به آنچه در کتاب و از محضر استاد، مى خوانند و مى آموزند نیست، چرا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبق صریح آیات گذشته، به مکتب نرفت، و خط ننوشت، ولى برترین مصداق «الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» بود، پس در ماوراى علم رسمى، علمى است برتر و والاتر، که از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى، القاء مى شود که: «اَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّهُ فِى قَلْبِ مَنْ یَشاءُ» و این جوهره علم است، و علوم دیگر پوسته علم.
در پایان آیه اضافه مى کند: «آیات ما را جز ستمگران از روى عناد انکار نمى کنند» (وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الظّالِمُونَ).
چرا که نشانه هاى آن روشن است: پیامبر امّى و درس نخوانده، آورنده آن  است. و آگاهان اندیشمند، مؤمنان به آن هستند.
از این گذشته، خود آن نیز مجموعه آیات بینات (سخنانى با محتواى روشن و آشکار) مى باشد. و در کتب پیشین نیز نشانه هاى آن آمده است.
با این همه، آیا کسى جز آنها که بر خویشتن و بر جامعه ستم مى کنند آن را انکار مى نماید؟ (تکرار مى کنیم: تعبیر به «جحد» در موردى است که انسان چیزى را مى داند و بر خلاف علمش انکار مى کند).

 * * *

 


1 ـ «التى» صفت است براى موصوف مقدرى مانند «الطریقة».
2 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 163.
3 ـ بعضى از مفسران، جمله «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» را اشاره به مسلمانان دانسته اند، و جمله «مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ» را اشاره به اهل کتاب، ولى این تفسیر، بسیار بعید به نظر مى رسد، زیرا تعبیر «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» و مانند آن، در هیچ موردى از قرآن، ظاهراً به غیر یهود و نصارى اطلاق نشده است.
4 ـ «راغب» در «مفردات» مى گوید: «الجُحُودُ نَفْىُ ما فِى الْقَلْبِ اِثْباتُهُ وَ اِثْباتُ ما فِى الْقَلْبِ نَفْیُهُ».
5 ـ ضمیر در «مِنْ قَبْلِهِ» به «قرآن» باز مى گردد، و تعبیر به «یمین» (دست راست) به خاطر آن است که غالباً انسان ها با دست راست مى نویسند، «مُبْطِلُون» جمع «مبطل» به معنى کسى است که در صدد «ابطال» چیزى است.
6 ـ این روایات به طور مشروح در تفسیر «برهان»، جلد 3، صفحه 254 به بعد آمده است.
سوره عنکبوت / آیه 46 - 49 1 ـ نگار من که به مکتب نرفت!...
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma