طرز پاسخ مستکبران به ابراهیم علیه السلام

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 16
سوره عنکبوت / آیه 24 - 27 1 ـ بزرگترین افتخار


حال نوبت آن است که ببینیم این قوم گمراه، در برابر دلائل سه گانه ابراهیم(علیه السلام) در زمینه «توحید»، «نبوت» و «معاد»، چه گفتند؟ آنها قطعاً پاسخ منطقى نداشتند و لذا مانند همه زورمندان قلدرِ بى منطق، تکیه بر قدرت شیطانیشان کردند، و فرمان قتل او را صادر نمودند، چنان که قرآن مى گوید: «جواب قوم ابراهیم جز این نبود که گفتند: او را به قتل برسانید یا بسوزانید»! (فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ).
از این تعبیر، استفاده مى شود که، گروهى طرفدار سوزاندن ابراهیم بودند در حالى که گروهى دیگر اعدام او را به وسیله شمشیر و امثال آن، پیشنهاد مى کردند، سرانجام گروه اول پیروز شدند، چون معتقد بودند بدترین نوع اعدام همان سوزانیدن با آتش است.
این احتمال نیز، وجود دارد که، همه آنها نخست به اعدام او با وسائل معمولى مى اندیشیدند، ولى بعداً همگى اتفاق بر این کردند که، او را آتش بزنند و حداکثر شدت عمل را به خرج دهند.
در اینجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهیم(علیه السلام) به میان نیامده است، همین اندازه در دنباله آیه فوق مى خوانیم: «خداوند او را از آتش رهائى بخشید» (فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ).
ولى شرح ماجراى آتش سوزى، در سوره «انبیاء» آیه 68 ـ 70 آمده که در جلد سیزدهم صفحه 443 به بعد، مشروحاً از آن بحث کرده ایم.
در پایان مى افزاید: «در این ماجرا آیات و نشانه هائى است براى جمعیتى که ایمان مى آورند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیات لِقَوْم یُؤْمِنُونَ).
 نه یک نشانه، بلکه نشانه هائى در این حادثه وجود دارد، زیرا از یکسو، عدم تأثیر آتش در جسم ابراهیم(علیه السلام) معجزه روشنى بود، تبدیل آتش به گلستان ـ طبق آن چه معروف است ـ معجزه دیگرى، عدم توانائى این گروه عظیم قدرتمند در برابر یک فرد، ـ که ظاهراً دستش از هر وسیله اى خالى بود ـ معجزه سومى.
و عدم تأثیر این حادثه عجیب خارق العاده در قلب آن سیاه دلان نیز، نشانه اى از قدرت خدا است که توفیق را از این گونه افراد لجوج چنان سلب مى کند که بزرگترین آیات در آنها اثر نمى گذارد!
در روایتى آمده است: هنگامى که ابراهیم را دست و پا بسته به میان آتش افکندند، تنها چیزى که از او سوخت، همان طنابى بود که او را با آن محکم بسته بودند.(1)
آرى، آتش جهل و جنایت تبهکاران، تنها وسائل اسارت را سوزاند و ابراهیم(علیه السلام) آزاد شد! و این خود آیت دیگرى محسوب مى شود، و شاید به خاطر همین ها است که در داستان نوح و نجات او با کشتى مى فرماید: «جَعَلْناها آیَةً» (به صورت مفرد) در اینجا مى فرماید: «لَآیات» (به صورت جمع).

* * *

به هر حال ابراهیم(علیه السلام) از آن آتش عظیم، به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهائى یافت، ولى نه تنها دست از بیان هدف هاى خود بر نداشت بلکه، شتاب و سرعت و حرارت بیشترى به آن داد.
«ابراهیم به آنها گفت: شما غیر از خدا، بت هائى براى خود انتخاب کرده اید، که مایه دوستى و محبت میان شما در زندگى دنیا باشد، اما بدانید روز قیامت این رشته محبت به کلى از هم گسسته مى شود، و از یکدیگر بیزارى مى جوئید،  یکدیگر را لعن و نفرین مى کنید، جایگاه همه شما آتش است، و هیچ یار و یاورى نخواهید داشت» (وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْض وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ مَأْواکُمُ النّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ).(2)
چگونه انتخاب بت ها مایه مودت میان بت پرستان مى شد؟
این سؤالى است که از چند راه مى توان به آن پاسخ گفت:
نخست این که: پرستش بت براى هر قوم و قبیله اى به اصطلاح رمز وحدت بود; زیرا هر گروهى بتى براى خود انتخاب کرده بود، چنان که در مورد بتهاى معروف جاهلیت عرب نیز نوشته اند: هر یک از آنها تعلق به اهل شهر یا قبیله اى داشت (از جمله بت «عزّى» مخصوص «قریش» بود و «لات» از آن «طایفه ثقیف» و «منات» مخصوص «اوس و خزرج»).(3)
دیگر این که: پرستش بت ها پیوندى میان آنها و نیاکانشان ایجاد مى کرد، و غالباً متعذر به همین عذر مى شدند که اینها آثار نیاکان ما است و ما از آنها پیروى مى کنیم.
از این گذشته، سران کفار، پیروان خود را دعوت به پرستش بتها مى کردند، و این حلقه اتصالى بین «سران» و «پیروان» بود.
ولى در قیامت، همه این پیوندهاى پوچ، پوسیده و پوشالى از هم گسسته مى شود، و هر یک گناه را به گردن دیگرى مى اندازد، و او را لعن و نفرین مى کند، و از عمل او بیزارى مى جوید، حتى معبودهاى آنان که به پندار خامشان وسیله ارتباط آنها با خدا بودند، و درباره آنها مى گفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ  زُلْفى: «ما آنها را نمى پرستیم مگر به خاطر این که ما را به خدا نزدیک کنند»،(4) از آنها بیزارى مى جویند.
چنان که قرآن در سوره «مریم» آیه 82 مى گوید: کَلاّ سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدّاً: «به زودى آنها عبادت پرستش کنندگان را انکار مى کنند و بر ضد آنها خواهند بود»!.
بنابراین، منظور از کافر شدن به یکدگر، و لعن کردن بعضى به بعضى، این است که در آن روز، آنها از یکدیگر، بیزارى مى جویند، و آنچه مایه پیوند محبت دروغینشان در دنیا بود، مایه عداوت و بغضشان در آخرت مى شود، چنان که قرآن در آیه 67 سوره «زخرف» مى گوید: الأَخِلاّءُ یَوْمَئِذ بَعْضُهُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ: «دوستان در آن روز، دشمن یکدیگر مى شوند، مگر پرهیزکاران»!.
از بعضى روایات، استفاده مى شود: این حکم مخصوص بت پرستان نیست، بلکه تمام کسانى که امام و پیشواى باطلى براى خود برگزیدند، دنبال او راه افتادند و با او پیمان مودت بستند، در قیامت دشمن یکدیگر مى شوند، از هم بیزارى مى جویند و یکدیگر را لعنت مى کنند.(5)
در حالى که، پیوند محبت مؤمنان، که بر اساس توحید و خدا پرستى و اطاعت فرمان حق در این دنیا تشکیل شده است، رنگ جاودانى به خود خواهد گرفت و در آنجا محکمتر مى شود، حتى از بعضى از روایات استفاده مى شود: مؤمنان در آنجا براى یکدیگر استغفار و شفاعت مى کنند، در حالى که مشرکان به لعن کردن یکدیگر مشغولند.(6)

* * *

در آیه بعد، اشاره به ایمان «لوط»(علیه السلام) و «هجرت ابراهیم»(علیه السلام) کرده، مى گوید: «لوط به ابراهیم ایمان آورد» (فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ).
«لوط»(علیه السلام) خود از پیامبران بزرگ خدا بود، و با «ابراهیم»(علیه السلام) خویشاوندى نزدیک داشت (مى گویند: پسر خواهر ابراهیم بود) از آنجا که پیروى یک فرد بزرگ، به منزله پیروى یک امت و ملت است، خداوند در اینجا مخصوصاً از ایمان لوط(علیه السلام)، آن شخصیت والاى معاصر ابراهیم، سخن مى گوید، تا روشن شود اگر دیگران ایمان نیاوردند، مهم نبود.
البته به نظر مى رسد: در سرزمین «بابل»، دل هاى آماده اى براى پذیرش دعوت ابراهیم بود، و پس از مشاهده آن معجزه عظیم به او گرویدند، ولى مسلماً در اقلیت قرار داشتند.
سپس مى افزاید: «ابراهیم گفت: من به سوى پروردگارم، هجرت مى کنم که او عزیز و حکیم است» (وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
روشن است، هنگامى که رهبران الهى رسالت خود را در یک منطقه به انجام رساندند، و محیط آن قدر آلوده و تحت فشار جباران قرار داشت، که پیشرفت دعوت آنها را متوقف نمود، باید از آنجا به منطقه اى دیگر هجرت کنند تا دعوت الهى را گسترش دهند.
ابراهیم(علیه السلام) نیز از سرزمین «بابل» ـ به اتفاق «لوط» و همسرش «ساره» ـ به سوى سرزمین «شام»، مهد انبیاء و توحید، حرکت کرد، تا بتواند در آنجا عده و عده اى فراهم سازد، و دعوت توحید را وسعت بخشد.
جالب این که: ابراهیم(علیه السلام) مى گوید: «من به سوى پروردگارم هجرت مى کنم» چرا که این راه، راه پروردگار بود، راه رضاى او، و راه دین و آئین او.
البته، بعضى احتمال داده اند: ضمیر «قالَ» به «لوط» بازگردد، یعنى لوط  گفت: من به سوى خداى خودم هجرت مى کنم، ظاهر جمله نیز با این معنى سازگار است، ولى شواهد تاریخى و قرآنى نشان مى دهد که، مرجع ضمیر «ابراهیم» است، و هجرت لوط نیز به تبعیت ابراهیم بود.
شاهد این سخن آیه 99 سوره «صافات» است که از قول «ابراهیم» مى گوید: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیَهْدِینِ: «من به سوى خداى خودم مى روم و او مرا هدایت خواهد کرد».(7)

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، سخن از مواهب چهارگانه اى است که خداوند بعد از این هجرت بزرگ، به ابراهیم داد.
نخست: فرزندان لایق و شایسته بود، فرزندانى که بتوانند چراغ ایمان و نبوت را در دودمان او روشن نگه دارند، مى گوید: «ما به او، اسحاق و یعقوب را بخشیدیم» (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).
دو پیامبر بزرگ و شایسته، که هر کدام راه و خط ابراهیم(علیه السلام) بت شکن را تداوم بخشیدند.
دیگر این که: «در دودمان ابراهیم، نبوت و کتاب آسمانى قرار دادیم» (وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ).
نه تنها «اسحاق و یعقوب»(علیهما السلام) (فرزند و فرزندزاده او) پیامبر بودند که ادامه خط نبوت در دودمان او تا خاتم انبیاء(صلى الله علیه وآله) جریان یافت، پیامبرانى پشت سر یکدیگر از این دودمان بزرگ، برخاستند و جهان را به نور توحید روشن ساختند.
 سوم این که: «ما پاداش دنیوى او را دادیم» (وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا).
این پاداش، که به صورت سربسته بیان شده، ممکن است اشاره به امور مختلفى باشد: مانند نام نیک و لسان صدق در میان همه امت ها، چرا که همه به ابراهیم(علیه السلام) به عنوان یک پیامبر عظیم الشأن احترام مى گذارند، به وجود او افتخار مى کنند و شیخ الانبیایش مى نامند.
آبادى سرزمین مکّه به دعاى او، و جذب همه دل ها به سوى او، و یادآورى خاطرات پرشکوه و ایمان آفرین و سازنده اش همه سال در مراسم حج، یکى دیگر از این پاداشها است.
چهارم این که: «او در آخرت نیز از صالحان است» (وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِینَ).
و این یک مجموعه کامل از افتخارات را تشکیل مى دهد.

* * *

 


1 ـ تفسیر «روح المعانى»، جلد 20، صفحه 130.
2 ـ منصوب بودن «مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ» به خاطر آن است که «مفعول لاجله» مى باشد، احتمالات دیگرى نیز مفسران در این زمینه داده اند.
3 ـ «سیره ابن هشام»، جلد 1، صفحات 86 ـ 87.
4 ـ زمر، آیه 3.
5 ـ «اصول کافى»، طبق نقل تفسیر «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 155.
6 ـ کتاب «توحید صدوق»، طبق نقل «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 155.
7 ـ در زمینه هجرت «ابراهیم» از سرزمین «بابل» به «شام» بحث مشروحى ذیل آیه 71 به بعد سوره «انبیاء» (جلد سیزدهم تفسیر «نمونه» از صفحه 451 به بعد) آمده است.
سوره عنکبوت / آیه 24 - 27 1 ـ بزرگترین افتخار
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma