در آغوش فرعون!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 16
سوره قصص / آیه 7 - 9 برنامه عجیب الهى

از اینجا قرآن مجید، براى ترسیم نمونه زنده اى از پیروزى مستضعفان بر مستکبران، وارد شرح داستان «موسى و فرعون» مى شود، و مخصوصاً به بخش هائى مى پردازد که موسى(علیه السلام) را در ضعیف ترین حالات، و فرعون را در نیرومندترین شرایط نشان مى دهد، تا پیروزى مشیة اللّه را، بر اراده جباران، به عالى ترین وجه مجسم نماید.
نخست مى گوید: «ما به مادر موسى وحى فرستادیم (و الهام کردیم) که موسى را شیر ده، و هنگامى که بر او ترسیدى او را در دریا بیفکن»! (وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ).
«و ترس و اندوهى به خود راه مده» (وَ لاتَخافِی وَ لاتَحْزَنِی).
«چرا که ما قطعاً او را به تو باز مى گردانیم، و او را از رسولان قرار خواهیم داد» (إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ).
این آیه کوتاه، مشتمل بر دو امر، و دو نهى، و دو بشارت است که مجموعاً خلاصه اى است از یک داستان بزرگ و پر ماجرا که فشرده اش چنین است: دستگاه فرعون، برنامه وسیعى براى کشتن «نوزادان پسر» از بنى اسرائیل تربیت داده بود، و حتى قابله هاى فرعونى مراقب زنان باردار بنى اسرائیل بودند.
در این میان، یکى از این قابله ها با مادر موسى(علیه السلام) دوستى داشت (حمل موسى مخفیانه صورت گرفت و چندان آثارى از حمل در مادر نمایان نبود) هنگامى که احساس کرد، تولد نوزاد نزدیک شده، به سراغ قابله دوستش فرستاد و گفت: «ماجراى من چنین است، فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نیازمندم».  هنگامى که موسى(علیه السلام) تولد یافت از چشمان او نور مرموزى درخشید، چنانکه بدن قابله به لرزه درآمد، و برقى از محبت در اعماق قلب او فرو نشست، و تمام زوایاى دلش را روشن ساخت.
زن قابله، رو به مادر موسى(علیه السلام) کرد و گفت: «من در نظر داشتم ماجراى تولد این نوزاد را به دستگاه حکومت خبر دهم، تا جلادان بیایند و این پسر را به قتل رسانند (و من جایزه خود را بگیرم) ولى چه کنم که عشق شدیدى از این نوزاد در درون قلبم احساس مى کنم! حتى راضى نیستم موئى از سر او کم شود، با دقت از او حفاظت کن، من فکر مى کنم دشمن نهائى ما سرانجام او باشد»!.
قابله، از خانه مادر موسى(علیه السلام) بیرون آمد، بعضى از جاسوسان حکومت، او را دیدند و تصمیم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى(علیه السلام) ماجرا را به مادر خبر داد مادر دست پاچه شد، آنچنان که نمى دانست چه کند؟
در میان این وحشت شدید که هوش از سرش برده بود، نوزاد را در پارچه اى پیچید و در تنور انداخت، مامورین وارد شدند، در آنجا چیزى جز تنور آتش ندیدند!، تحقیقات را از مادر موسى(علیه السلام) شروع کردند، گفتند: این زن قابله در اینجا چه مى کرد؟ گفت: او دوست من است براى دیدار آمده بود، مأمورین مأیوس شدند و بیرون رفتند.
مادر موسى(علیه السلام) به هوش آمد و به خواهر موسى(علیه السلام) گفت: نوزاد کجا است؟ او اظهار بى اطلاعى کرد، ناگهان صداى گریه اى از درون تنور برخاست، مادر به سوى تنور دوید، دید خداوند آتش را براى او برد و سلام کرده است (همان خدائى که آتش نمرودى را براى ابراهیم(علیه السلام) سرد و سالم ساخت) دست کرد و نوزادش را سالم بیرون آورد.
اما باز مادر در امان نبود، چرا که مأموران چپ و راست در حرکت و جستجو  بودند، و شنیدن صداى یک نوزاد کافى بود که خطر بزرگى واقع شود.
در اینجا یک الهام الهى، قلب مادر را روشن ساخت، الهامى که ظاهراً او را به کار خطرناکى دعوت مى کند، ولى با این حال از آن احساس آرامش مى نماید.
این یک مأموریت الهى است، که به هر حال باید انجام شود، و تصمیم گرفت به این الهام لباس عمل بپوشاند، و نوزاد خویش را به «نیل» بسپارد!.
به سراغ یک نجار مصرى آمد (نجارى که نیز او از قبطیان و فرعونیان بود!) از او درخواست کرد، صندوق کوچکى براى او بسازد.
نجار گفت: با این اوصاف که مى گوئى صندوق را براى چه مى خواهى؟! مادرى که زبانش عادت به دروغ نداشت، نتوانست در اینجا سخنى جز این بگوید که: من از بنى اسرائیلم، نوزاد پسرى دارم، و مى خواهم نوزادم را در آن مخفى کنم.
اما نجار قبطى، تصمیم گرفت این خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد ، اما چنان وحشتى بر قلب او مستولى شد که زبانش باز ایستاد، تنها با دست اشاره مى کرد و مى خواست با علائم مطلب را بازگو کند، مأمورین که گویا از حرکات او یک نحو سخریه و استهزاء برداشت کردند او را زدند و بیرون کردند.
هنگامى که بیرون آمد حال عادى خود را باز یافت، این ماجرا تکرار شد، و در نتیجه فهمید در اینجا یک سر الهى نهفته است، صندوق را ساخت و به مادر موسى(علیه السلام) تحویل داد.
شاید صبحگاهانى بود که هنوز چشم مردم «مصر» در خواب، هوا کمى روشن شده بود، مادر، نوزاد خود را همراه صندوق، به کنار «نیل» آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت، و آخرین شیر را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوص که همچون یک کشتى کوچک قادر بود بر روى آب حرکت کند،  گذاشت و آن را روى امواج نهاد.
امواج خروشان «نیل» صندوق را به زودى از ساحل دور کرده، مادر در کنار ایستاده بود و این منظره را تماشا مى نمود، در یک لحظه، احساس کرد، قلبش از او جدا شده و روى امواج حرکت مى کند، اگر لطف الهى قلب او را آرام نکرده بود، فریاد مى کشید و همه چیز فاش مى شد!.
هیچ کس نمى تواند دقیقاً حالت این مادر را در آن لحظات حساس ترسیم کند، ولى آن شاعره فارسى زبان، تا حدودى این صحنه را در اشعار زیبا و با روحش مجسم ساخته است، مى گوید:
مادر موسى چو موسى را به نیل! *** در فکند از گفته ربّ جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه *** گفت: کاى فرزند خرد بى گناه!
گر فراموشت کند لطف خداى *** چون رهى زین کشتى بى ناخداى!
وحى آمد، کاین چه فکر باطل است! *** رهرو ما اینک اندر منزل است!
ما گرفتیم، آنچه را انداختى! *** دست حق را دیدى و نشناختى!
سطح آب از گاهوارش خوش تراست *** دایه اش سیلاب و موجش مادراست!
رودها از خود نه طغیان مى کنند *** آنچه مى گوئیم ما، آن مى کنند!
ما به دریا حکم طوفان مى دهیم *** ما به سیل و موج، فرمان مى دهیم!
نقش هستى، نقشى از ایوان ماست *** خاک و باد و آب، سرگردان ماست
به، که برگردى، به ما بسپاریش *** کى تو از ما دوست تر مى داریش؟!(1)اینها همه از یکسو
اما ببینیم در کاخ فرعون چه خبر؟ در اخبار، آمده: فرعون دخترى داشت و تنها فرزندش همو بود، او از بیمارى شدیدى رنج مى برد، دست به دامن اطباء زد  نتیجه اى نگرفت، به کاهنان متوسل شد، آنها گفتند: اى فرعون ما پیش بینى مى کنیم از درون این دریا انسانى به این کاخ گام مى نهد که اگر از آب دهانش به بدن این بیمار بمالند، بهبودى مى یابد!
«فرعون» و همسرش «آسیه» در انتظار چنین ماجرائى بودند که، ناگهان روزى صندوقچه اى را که بر امواج در حرکت بود، نظر آنها را جلب کرد، دستور داد مأمورین فوراً به سراغ صندوق بروند، و آن را از آب بگیرند، تا در آن چه باشد؟
صندوق مرموز، در برابر فرعون قرار گرفت، دیگران نتوانستند، در آن را بگشایند، آرى مى بایست در صندوق نجات موسى(علیه السلام) بدست خود فرعون گشوده شود، و گشوده شد! هنگامى که چشم همسر «فرعون» به چشم کودک افتاد، برقى از آن جستن کرد و اعماق قلبش را روشن ساخت و همگى ـ مخصوصاً همسر فرعون ـ مهر او را به دل گرفتند، و هنگامى که آب دهان این نوزاد مایه شفاى بیمار شد، این محبت فزونى گرفت(2).
اکنون به قرآن باز مى گردیم و خلاصه این ماجرا را از زبان قرآن مى شنویم:

* * *

قرآن مى گوید: «خاندان فرعون، موسى را (از روى امواج نیل) بر گرفتند تا دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد»! (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَ حَزَناً).
«اِلْتَقَطَ» از ماده «اِلْتِقاط» در اصل، به معنى رسیدن به چیزى بى تلاش و کوشش است، و این که به اشیاء گم شده اى که انسان پیدا مى کند، «لقطه»  مى گویند نیز، به همین جهت است.
بدیهى است، فرعونیان قنداقه این نوزاد را از امواج به این منظور نگرفتند که دشمن سرسختشان را در آغوش خود پرورش دهند، بلکه آنها به گفته همسر فرعون، مى خواستند نور چشمى براى خود برگزینند.
اما سرانجام و عاقبت کار چنین شد، و به اصطلاح علماى ادب «لام» در اینجا «لام عاقبت» است نه «لام علت» و لطافت این تعبیر در همین است، که خدا مى خواهد قدرت خود را نشان دهد، که چگونه این گروه را که تمام نیروهاى خود را براى کشتن پسران بنى اسرائیل بسیج کرده بودند، وادار مى کند، همان کسى را که این همه مقدمات براى نابودى او است چون جان شیرین در بر بگیرند و پرورش دهند!.
ضمناً تعبیر به «آل فرعون» نشان مى دهد که، نه یک نفر، بلکه گروهى از فرعونیان براى گرفتن صندوق از آب شرکت کردند و این شاهد آن است که چنین انتظارى را داشتند.
و در پایان آیه، اضافه مى کند: «مسلماً فرعون و هامان و لشکریان آن دو خطاکار بودند» (إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ).
آنها، در همه چیز خطاکار بودند، چه خطائى از این برتر که راه حق و عدالت را گذارده، پایه هاى حکومت خود را بر ظلم و جور و شرک بنا نموده بودند؟
و چه خطائى از این روشن تر که آنها هزاران طفل را سر بریدند تا کلیم اللّه را نابود کنند، ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت: بگیرید و این دشمنتان را پرورش دهید و بزرگ کنید!.(3)

* * *

از آیه بعد استفاده مى شود که مشاجره و درگیرى میان فرعون و همسرش، و احتمالاً بعضى از اطرافیان آنها، بر سر این نوزاد درگرفته بود، چرا که قرآن مى گوید: «همسر فرعون گفت: این نور چشم من و تو است، او را نکشید، شاید براى ما مفید باشد، یا او را به عنوان پسر انتخاب کنیم»! (وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْن لِی وَ لَکَ لاتَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً).
به نظر مى رسد، فرعون از چهره نوزاد و نشانه هاى دیگر ـ از جمله گذاردن او در صندوق و رها کردنش در امواج «نیل» ـ دریافته بود، که این نوزاد از بنى اسرائیل است، ناگهان کابوس قیام یک مرد بنى اسرائیلى و زوال ملک او به دست آن مرد، بر روح او سایه افکند، و خواهان اجراى قانون جنایت بارش، درباره نوزادان بنى اسرائیل، در این مورد شد!.
اطرافیان متملق و چاپلوس نیز، فرعون را در این طرز فکر تشویق کردند و گفتند: دلیل ندارد که قانون درباره این کودک اجرا نشود؟!
اما «آسیه» همسر فرعون که نوزاد پسرى نداشت و قلب پاکش که از قماش درباریان فرعون نبود، کانون مهر این نوزاد شده بود، در مقابل همه آنها ایستاد و از آنجا که در این گونه کشمکش هاى خانوادگى غالباً پیروزى با زنان است، او در کار خود پیروز شد؟
و اگر داستان شفاى دختر فرعون نیز، به آن افزوده شود، دلیل پیروزى «آسیه» در این درگیرى روشن تر خواهد شد.
ولى قرآن با یک جمله کوتاه و پر معنى در پایان آیه مى گوید: «آنها نمى دانستند چه مى کنند» (وَ هُمْ لایَشْعُرُونَ).
آرى، آنها نمى دانستند که فرمان نافذ الهى و مشیت شکست ناپذیر خداوند،  بر این قرار گرفته است که، این نوزاد را در مهم ترین کانون خطر پرورش دهد، و هیچ کس را یاراى مخالفت با این اراده و مشیت نیست!.

* * *


1 ـ از دیوان «پروین اعتصامى».
2 ـ این قسمت از روایت «ابن عباس» که در تفسیر «فخر رازى»، جلد 24، صفحه 227 آمده، و روایات دیگرى که در تفسیر «ابوالفتوح» و «مجمع البیان» آمده است اقتباس شده.
3 ـ «راغب» در «مفردات» مى گوید: فرق «خاطى» و «مخطى» این است: خاطى به کسى مى گویند که دست به کارى مى زند که به خوبى از عهده آن بر نمى آید، و راه «خطا» طى مى کند، اما مخطى به کسى مى گویند که دست به کارى مى زند که خوب از عهده آن بر مى آید اما اتفاقاً خطا مى کند و خراب مى نماید.
سوره قصص / آیه 7 - 9 برنامه عجیب الهى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma