در آیات گذشته، منطق مستدل و خیرخواهانه صالح را در برابر قوم گمراه شنیدید، اکنون در این آیات، منطق قوم را در برابر او بشنوید.
آنها «گفتند: اى صالح تو مسحور شده اى، و عقل خود را از دست داده اى، لذا سخنان ناموزون مى گوئى»! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ).
از این گذشته، «تو فقط بشرى همچون مائى» و هیچ عقلى اجازه نمى دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت کنیم! (ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا).
«اگر راست مى گوئى آیت و نشانه اى بیاور تا ما به تو ایمان بیاوریم» (فَأْتِ بِآیَة إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقِینَ).
جمله «مُسَحَّر» از ماده «سحر» به معنى کسى است که مسحور شده باشد، آنها معتقد بودند: ساحران گاه از طریق سحر، عقل و هوش افراد را از کار مى اندازند، این سخن را نه تنها به حضرت صالح(علیه السلام) گفتند که، به گروهى دیگر از پیامبران نیز این تهمت را وارد ساختند، حتى به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) چنان که در آیه 8 سوره «فرقان» مى خوانیم: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً:
«ستمگران گفتند: شما تنها از مردى پیروى مى کنید که بر اثر مسحور شدن، عقل خود را از دست داده است»!.
آرى، آنها عقل را در این مى دیدند که انسان همرنگ محیط باشد، نان را به نرخ روز بخورد، و خود را با همه مفاسد تطبیق دهد، اگر مردى الهى و انقلابى براى درهم ریختن عقائد و نظام فاسد، قیام مى کرد، طبق این منطق او را دیوانه و مجنون و مسحور مى خواندند.
بعضى از مفسران در معنى «مُسَحَّرِین» احتمالات دیگرى داده اند که چندان مناسب نیست، لذا از آن صرف نظر کردیم.
به هر حال، این گروه سرکش، نه به خاطر حق طلبى که به خاطر بهانه جوئى تقاضاى معجزه کردند، و باید به آنها اتمام حجت مى شد، لذا، صالح به دستور خداوند «گفت: این ناقه اى است که براى او سهمى از آب قریه است، و براى شما سهم روز معینى» (قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْم مَعْلُوم).
«ناقة» به معنى شتر ماده است، و قرآن درباره خصوصیات این شتر که وضع اعجاز آمیزى داشته، سربسته سخن گفته، و ویژگى هاى آن را نشمرده است، ولى مى دانیم یک شتر عادى و معمولى نبوده است.
به گفته جمعى از مفسرین: این «ناقه» به طرز معجزآسائى از دل کوه برآمد، و از ویژگى هاى آن این بود که یک روز آب آبادى را به خود تخصیص مى داد و مى نوشید، چنان که در آیه فوق، و آیه 28 سوره «قمر» به آن اشاره شده است.
البته، خصوصیات دیگرى نیز در پاره اى از روایات درباره آن گفته شده است.(1)
به هر حال، صالح مأمور بود: به آنها اعلام کند: این شتر عجیب و خارق العاده را که نشانه اى از قدرت بى پایان خدا است، به حال خود رها کنند، و دستور داد: «کمترین آزارى به آن نرسانید که اگر چنین کنید عذاب روز عظیم شما را فرو خواهد گرفت» (وَ لا تَمَسُّوها بِسُوء فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْم عَظِیم).
البته، قوم سرکشى که حاضر به بیدارى فریب خوردگان نبودند، و آگاهى مردم را مزاحم منافع خود مى دانستند، توطئه از میان بردن ناقه را طرح کردند و «سرانجام بر آن حمله نموده و با یک یا چند ضربه آن را از پاى درآوردند، و سپس از کرده خود نادم و پشیمان شدند; چرا که عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مى کردند» (فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ).(2)
چون طغیانگرى آنها از حدّ گذشت و عملاً نشان دادند که: آماده پذیرش حق نیستند، اراده خدا بر این قرار گرفت که: زمین را از لوث وجودشان پاک کند: «در این هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت» (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ).
و به طورى که در سوره «اعراف» آیه 78 و سوره «هود» آیه 67 اجمالاً آمده است: نخست، زلزله شدیدى سرزمین آنها را تکان داد، هنگامى که از خواب بیدار شدند و بر سر زانو نشستند، حادثه، آنها را مهلت نداد، صاعقه اى مرگبار که با زلزله همراه بود، دیوارها را بر سرشان فرود آورد، و در همان حال جان خود را در میان وحشتى عجیب از دست دادند.
قرآن، در پایان این ماجرا همان مى گوید که: در پایان ماجراى قوم هود، قوم نوح و قوم ابراهیم بیان کرد، مى فرماید: «در این سرگذشت قوم صالح، و آن همه پایمردى و تحمل این پیامبر بزرگ، و آن منطق شیوا، و نیز سرسختى و لجاجت و مخالفت آن سیه رویان با معجزه بیدارگر، و سرنوشت شومى که به آن گرفتار شدند آیت و درس عبرتى است، اما اکثر آنها ایمان نیاوردند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).
آرى، هیچ کس نمى تواند بر قدرت خدا چیره شود، همان گونه که این قدرت عظیم مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نیست «پروردگار تو عزیز و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).(3)