از این آیات به بعد، بحث جامع و جالبى پیرامون صفات ویژه بندگان خاص پروردگار که تحت عنوان «عباد الرحمان» آمده، مطرح مى شود، و در حقیقت تکمیلى است براى آیات گذشته که مشرکان لجوج، هنگامى که نام خداوند رحمان برده مى شد، از سر استهزاء و غرور مى گفتند: رحمان چیست؟ و دیدیم: قرآن ضمن دو آیه، خداوند «رحمان» را به آنها معرفى کرد.
اکنون نوبت این رسیده که بندگان خاص این خداوند «رحمان» را معرفى کند، جائى که بندگان او این قدر عالى مقام و با شخصیت اند، عظمت خداى رحمان را بهتر مى توان درک کرد.
این آیات سیزده صفت از صفات ویژه آنان را بیان مى کند که:
بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتباط دارند، و برخى اخلاقى، و پاره اى اجتماعى، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش دیگرى جمعى است، و روى هم رفته مجموعه اى است از والاترین ارزش هاى انسانى.
نخست مى گوید: «بندگان خاص خداوند رحمان، کسانى هستند که: با آرامش و بى تکبر بر روى زمین راه مى روند» (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً). (1)
در واقع، نخستین توصیفى که از «عباد الرحمان» شده است، نفى کبر، غرور و خودخواهى است که در تمام اعمال انسان و حتى در کیفیت راه رفتن او آشکار مى شود; زیرا ملکات اخلاقى، همیشه خود را در لابلاى اعمال، گفتار و حرکات
انسان نشان مى دهند، تا آنجا که از چگونگى راه رفتن یک انسان، مى توان با دقت و موشکافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد.
آرى، آنها متواضعند، و تواضع کلید ایمان است، در حالى که غرور و کبر کلید کفر محسوب مى شود، در زندگى روزمره، با چشم خود دیده ایم و در آیات قرآن نیز کراراً خوانده ایم: متکبران مغرور، حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حقایق را به باد مسخره مى گرفتند، و دید آنها فراتر از نوک بینى آنها نبود، آیا با این حالت کبر، ایمان آوردن امکان پذیر است؟!
آرى، این مؤمنان، بنده خداوند رحمانند، و نخستین نشانه بندگى، همان تواضع است. تواضعى که در تمام ذرات وجود آنان نفوذ کرده و حتى در راه رفتن آنها آشکار است.
و اگر مى بینیم یکى از مهمترین دستوراتى که، خداوند به پیامبرش مى دهد این است که: وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً:
«در روى زمین از سر کبر و غرور گام بر مدار; چرا که نمى توانى زمین را بشکافى و طول قامتت هرگز به کوه ها نمى رسد».(2) نیز به خاطر همین است که روح ایمان تواضع مى باشد.
راستى اگر انسان کمترین شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد، مى داند در برابر این عالم بزرگ، چه اندازه کوچک است؟ حتى اگر گردنش هم طراز کوه ها شود، تازه بلندترین کوه هاى زمین در برابر عظمت زمین، کمتر از برآمدگى هاى پوست نارنج نسبت به آن است، همان زمینى که خود ذره ناچیزى است در این کهکشان هاى عظیم.
آیا با این حال، کبر و غرور دلیل جهل و نادانى مطلق نیست؟!
در حدیث جالبى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: روزى از کوچه اى عبور مى کردند، جمعى از مردم را در یک نقطه مجتمع دیدند، از علت آن سؤال کردند، عرض کردند: دیوانه اى است که اعمال جنون آمیز و خنده آورش، مردم را متوجه خود ساخته، پیامبر(صلى الله علیه وآله) آنها را به سوى خود فرا خوانده فرمود:
مى خواهید دیوانه واقعى را به شما معرفى کنم؟ همه خاموش بودند، و با تمام وجودشان گوش مى دادند.
فرمود: المُتَبَخْتِرُ فِى مَشْیِهِ، النّاظِرُ فِى عِطْفَیْهِ، المُحَرِّکُ جَنْبَیْهِ بِمَنْکِبَیْهِ... الَّذِى لایُؤْمَنُ شَرُّهُ وَ لایُرْجى خَیْرُهُ، فَذلِکَ الْمَجْنُونُ وَ هذَا الْمُبْتَلى!:
«کسى که با تکبر و غرور راه مى رود، پیوسته به دو طرف خود نگاه مى کند، پهلوهاى خود را با شانه خود حرکت مى دهد، (غیر از خود را نمى بیند و اندیشه اش از خودش فراتر نمى رود)، کسى که مردم به خیر او امید ندارند، و از شرّ او در امان نیستند، دیوانه واقعى او است، اما این را که مى بینید تنها یک بیمار است».(3)
دومین وصف آنها حلم و بردبارى است چنان که قرآن در ادامه همین آیه مى گوید: «و هنگامى که جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند، در پاسخ آنها «سلام» مى گویند» (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً).
سلامى که نشانه بى اعتنائى، توأم با بزرگوارى است، نه ناشى از ضعف، سلامى که دلیل عدم مقابله به مثل، در برابر جاهلان و سبک مغزان است.
سلام وداع گفتن با سخنان بى رویه آنها، نه سلام تحیت، که نشانه محبت و پیوند دوستى است، خلاصه سلامى که نشانه حلم، بردبارى و بزرگوارى است.
آرى، یکى دیگر از پدیده هاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است که: بدون آن، هیچ انسانى راه دشوار، پر فراز و نشیب عبودیت و بندگى خدا را طى نخواهد کرد، مخصوصاً در جوامعى که افراد فاسد، مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است.
در دومین آیه، به سومین ویژگى آنها که عبادت خالصانه پروردگار است پرداخته، مى گوید: «آنها کسانى هستند که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مى کنند» (وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً).
در ظلمت شب، که چشم غافلان در خواب است و جائى براى تظاهر و ریا وجود ندارد، خواب خوش را بر خود حرام کرده، و به خوش تر از آن که ذکر خدا و قیام و سجود در پیشگاه با عظمت او است، مى پردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند، و قلب و جان خود را با یاد و نام او روشن مى کنند.
گرچه جمله «یَبِیْتُون» دلیل بر این است که: آنها شب را با سجود و قیام به صبح مى آورند، ولى معلوم است، منظور بخش قابل ملاحظه اى از شب است، و یا اگر تمام شب باشد، در بعضى از مواقع چنین است.
ضمناً، تقدیم «سجود» بر «قیام» به خاطر اهمیت آن است، هر چند در موقع نماز عملاً قیام مقدم بر سجود است.(4)
چهارمین صفت ویژه آنان خوف و ترس از مجازات و کیفر الهى است: «آنها کسانى هستند که: پیوسته مى گویند: پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان که عذابش سخت، شدید و پر دوام است» (وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً).
«چرا که جهنم بد جایگاه و بد محل اقامتى است» (إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقاماً).
با این که: آنها شب ها به یاد خدا هستند و به عبادتش مشغول، و روزها در مسیر انجام وظیفه گام برمى دارند، باز هم قلوبشان مملوّ از ترس مسئولیت ها است، همان ترسى که عامل نیرومندى براى حرکت به سوى انجام وظیفه بیشتر و بهتر است، همان ترسى که به سان یک پلیس نیرومند، از درون، انسان را کنترل مى کند، و بى آن که مأمور و مراقبى داشته باشد، وظائف خود را به نحو احسن انجام مى دهد و در عین حال، خود را در پیشگاه خدا مقصر مى شمرد.
واژه «غرام» در اصل، به معنى مصیبت و ناراحتى شدیدى است که دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبکار «غریم»(5) گفته مى شود، به خاطر آن است که: دائماً براى گرفتن حق خویش، ملازم انسان است، به عشق و علاقه سوزانى که انسان را با اصرار، به دنبال کار یا چیزى مى فرستد نیز «غرام» گفته مى شود، اطلاق این واژه بر جهنم، به خاطر آن است که: عذابش شدید، پى گیر و پر دوام است.
تفاوت «مستقر» و «مقام» شاید از این نظر بوده باشد که: دوزخ براى کافران جایگاه همیشگى (مقام) است، و براى مؤمنان مدتى قرارگاه (مستقر) مى باشد.
و به این ترتیب، به هر دو گروهى که وارد دوزخ مى شوند، اشاره شده است. روشن است: دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است، آتش سوزان کجا و قرار گرفتن کجا؟
شعله هاى کشنده کجا، و اقامت و آسایش کجا؟
این احتمال، نیز وجود دارد که: «مستقر» و «مقام» هر دو به یک معنا باشد و تأکیدى است بر دوام مجازات دوزخ، درست در مقابل بهشت، که درباره آن ذیل همین آیات، مى خوانیم: خالِدِینَ فِیها حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقاماً:
«مؤمنان جاودانه در غرفه هاى بهشتى مى مانند، چه جایگاه خوب و چه محل اقامت نیکوئى است».(6)