براى آیات فوق دو شأن نزول نقل شده است:

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
تفسیر نمونه جلد 14
سوره نور / آیه 11 - 16 تحقیق و بررسى


شأن نزول اول، که مشهورتر است، در کتب تفسیر اهل سنت آمده و در تفاسیر شیعه نیز بالواسطه نقل شده، چنین است:
«عایشه» همسر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مى گوید: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) هنگامى که مى خواست سفرى برود، در میان همسرانش قرعه مى افکند، قرعه به نام هر کس مى آمد او را با خود مى برد، در یکى از غزوات(1) قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر(صلى الله علیه وآله) حرکت کردم، و چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجى قرار داشتم، جنگ به پایان رسید، و ما بازگشتیم نزدیک «مدینه» رسیدیم، شب بود، من از لشکر گاه براى انجام حاجتى کمى دور شدم هنگامى که بازگشتم متوجه شدم گردنبندى که از مهره هاى یمانى داشتم پاره شده است، به دنبال آن باز گشتم  و معطل شدم هنگامى که بازگشتم، دیدم لشکر حرکت کرده، هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند، در حالى که گمان مى کرده اند من در آنم; زیرا زنان در آن زمان بر اثر کمبود غذا سبک جثه بودند به علاوه من سن و سالى نداشتم، به هر حال در آنجا تک و تنها ماندم، و فکر کردم هنگامى که به منزلگاه برسند و مرا نیابند به سراغ من باز مى گردند، شب را در آن بیابان ماندم.
اتفاقاً «صفوان» یکى از افراد لشکر مسلمین که او هم از لشکر گاه دور مانده بود شب در آن بیابان بود، به هنگام صبح مرا از دور دید، نزدیک آمد هنگامى که مرا شناخت بى آن که یک کلمه با من سخن بگوید، جز این که: «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون» را بر زبان جارى ساخت، شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت، تا به لشکرگاه رسیدیم، این منظره، سبب شد که گروهى درباره من شایعه پردازى کنند و خود را بدین سبب هلاک (و گرفتار مجازات الهى) سازند.
کسى که بیش از همه به این تهمت دامن مى زد، «عبداللّه بن ابى سلول» بود.
ما به «مدینه» رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید در حالى که من هیچ از آن خبر نداشتم، در این هنگام بیمار شدم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دیدن من مى آمد ولى لطف سابق را در او نمى دیدم، و نمى دانستم قضیه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، بیرون آمدم و کم کم از بعضى از زنان نزدیک، از شایعه سازى منافقان آگاه شدم.
بیماریم شدت گرفت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم، هنگامى که به خانه پدر رفتم از مادرم پرسیدم: مردم چه مى گویند؟.
او به من گفت: غصه نخور به خدا سوگند زنانى که امتیازى دارند و مورد  حسد دیگران هستند، درباره آنها سخن بسیار گفته مى شود.
در این هنگام پیامبر(صلى الله علیه وآله) «على بن ابیطالب»(علیه السلام) و «اسامة بن زید» را مورد مشورت قرار داد که در برابر این گفتگوها چه کنم؟
اما «اسامة» گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او خانواده تو است و ما جز خیر از او ندیده ایم (اعتنائى به سخنان مردم نکن).
و اما على(علیه السلام) گفت: اى پیامبر! خداوند کار را بر تو سخت نکرده است، غیر از او همسر بسیار است، از کنیز او در این باره تحقیق کن.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) کنیز مرا فرا خواند، و از او پرسید: آیا چیزى که شک و شبهه اى پیرامون «عایشه» برانگیزد هرگز دیده اى؟
کنیز گفت: به خدائى که تو را به حق مبعوث کرده است، من هیچ کار خلافى از او ندیده ام.
در این هنگام پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت این سخنان را با مردم در میان بگذارد، بر سر منبر رفت و رو به مسلمانان کرده، گفت: اى گروه مسلمین! آیا من معذورم مردى (منظورش عبداللّه بن ابى سلول بود) را مجازات کنم که: مرا در مورد خانواده ام ـ که جز پاکى از او ندیده ام ـ ناراحت کند؟!
و همچنین اگر دامنه این اتهام دامان مردى را بگیرد که من هرگز بدى از او ندیده ام، تکلیف چیست؟
«سعد بن معاذ انصارى» برخاسته، عرض کرد: تو حق دارى چنین کسى را مجازات کنى، اگر او از طایفه «اوس» باشد من گردنش را مى زنم (سعد بن معاذ بزرگ طایفه اوس بود) و اگر از برادران ما از طایفه «خزرج» باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا کنیم.
«سعد بن عباده» که بزرگ «خزرج» و مرد صالحى بود در اینجا تعصب  قومیت او را فرو گرفت (عبداللّه بن ابى که این شایعه دروغین را دامن مى زد از طایفه خزرج بود) رو به «سعد» کرده، گفت:
تو دروغ مى گوئى! به خدا سوگند توانائى بر کشتن چنین کسى را اگر از قبیله ما باشد، نخواهى داشت!.
«اسید بن خضیر» که پسر عموى «سعد بن معاذ» بود رو به «سعد به عباده» کرده، گفت: تو دروغ مى گوئى! به خدا قسم ما چنین کسى را به قتل مى رسانیم، تو منافقى، و از منافقین دفاع مى کنى!.
در این هنگام، چیزى نمانده بود که قبیله «اوس» و «خزرج» به جان هم بیفتند و جنگ شروع شود، در حالى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر منبر ایستاده بود، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساکت کرد.
این وضع همچنان ادامه داشت، غم و اندوه شدید وجود مرا فرا گرفته بود، یک ماه بود که پیامبر هرگز در کنار من نمى نشست.
من خود مى دانستم که از این تهمت پاکم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد کرد.
سر انجام روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد من آمد در حالى که خندان بود، و نخستین سخنش این بود: بشارت باد بر تو که خداوند تو را از این اتهام مبرا ساخت، این هنگامى بود که آیات: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ...» تا آخر آیات نازل گردیده بود.
(و به دنبال نزول این آیات آنها که این دروغ را پخش کرده بودند، بر همگى حدّ قذف جارى شد).(2)
شأن نزول دوم، که در بعضى از کتب در کنار شأن نزول اول ذکر شده است  چنین است: «ماریه قبطیه» یکى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) از سوى «عایشه» مورد اتهام قرار گرفت; زیرا او فرزندى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نام «ابراهیم» داشت، هنگامى که «ابراهیم» از دنیا رفت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شدیداً غمگین شد، «عایشه» گفت: چرا این قدر ناراحتى؟ او در حقیقت فرزند تو نبود، فرزند «جریح قبطى» بود!!
هنگامى که رسول(صلى الله علیه وآله) خدا این سخن را شنید، على(علیه السلام) را مأمور کشتن «جریح» کرد که به خود اجازه چنین خیانتى را داده بود.
هنگامى که على(علیه السلام) با شمشیر برهنه به سراغ «جریح» رفت و او آثار غضب را در چهره حضرت مشاهده نمود، فرار کرده از درخت نخلى بالا رفت، و زمانى که احساس کرد، ممکن است على(علیه السلام) به او برسد خود را از بالاى درخت بزیر انداخت در این هنگام پیراهن او بالا رفت و معلوم شد او اصلاً آلت جنسى ندارد.
على(علیه السلام) به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، عرض کرد: آیا باید در انجام دستورات شما قاطعانه پیش روم یا تحقیق کنم؟
فرمود: باید تحقیق کنى، على(علیه السلام) جریان را عرض کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) شکر خدا را به جاى آورده، فرمود: شکر خدا را که بدى و آلودگى را از دامان ما دور کرده است.
در این هنگام، آیات فوق نازل شد و اهمیت این موضوع را بازگو کرد.(3)


* * *


1 ـ جنگ «بنى المصطلق»، در سال پنجم هجرت.
2 ـ آنچه در بالا آوردیم مضمون روایتى است که در بیشتر کتب تفسیر، با کمى تفاوت آمده و ما آن را با کمى اختصار ذکر کردیم.
3 ـ نقل با تلخیص از تفسیر «المیزان»، «نور الثقلین»، و «صافى».
سوره نور / آیه 11 - 16 تحقیق و بررسى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma