در عصر ظهور او نه تنها حجاز در تاریکى فرو رفته بود، بلکه امواج ظلمت حتى محیطهاى نیمه درخشان را سخت مى کوبید، همانطور که شاگرد بزرگ این مکتب، على (ع) که شاهد هر دو دوران بوده (دوران پیش از اسلام و دوران بعد از ظهور اسلام) مى گوید:
«به هنگامى او را برانگیخت که مردم جهان در وادى حیرت، گمراه، و در میان امواج فتنه ها سرگردان بودند.
هوسهاى کشنده عقلهاى آنها را ربوده، و کبر و نخوت آنها را به سقوط کشانده بود، جاهلیت تاریک آنها از راه حق بدر برده بود، و در میان «اضطراب» و «جهل» به سرگردانى گرفتار بودند... ولى او (درود بر روان پاکش باد) تا آنجا که ممکن بود از خیر خواهى باز نه ایستاد، و بر طریق حق و انسانیت گام برداشت، و مردم را به علم و حکمت و پند و اندرز دعوت نمود»(1).
او در چنان زمان و چنان عصرى قدم به عرصه ظهور گذاشت، عصرى که بردگى و تبعیض، و امتیازات کثیف طبقاتى، حتى در متمدّن ترین اجتماعاتش، با تمام قدرت حکومت مى کرد، و همه جوامع شاهد زورگوئى اقلیتى ستمگر و خودکامه بر
اکثریتى مظلوم و رنجیده بودند.
در هر گوشه بتى از چوب و سنگ، یا از انسان ـ نه انسانى واقعى بلکه انسان نما ـ تراشیده و مورد پرستش بود.
او آمد و طرحى نوین با خود آورد، طرحى که در آن همه انسانها، همه نژادها، و همه طبقات یکسان و برابر و برادر بودند، و شعار: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» و «وَ لا فَخُرَ لِعَرَبى عَلى عَجَمى...» او را همه شنیده اند.
***