1. مرحوم کلینى(رحمه الله)، در کتاب «الکافى»(1)، از ابن مسکان، از زراره،
از ابى جعفر امام باقر(علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: سَمُرَة بن جُندَب(2)
درخت نخلى (عذق)(3) داشت که براى سرکشى به این درخت باید از داخل منزل مردى از انصار عبور کند. به همین جهت هر زمان که مى خواست به نخل خود سرکشى کند، بدون این که از مرد انصارى اجازه بگیرد، وارد خانه این شخص مى شد. مرد انصارى به سمره گفت: تو همیشه سر زده و بى خبر وارد منزل ما مى شوى، و گاه مى شود ما در حالتى هستیم که دوست نداریم در آن حال بى خبر بر ما وارد شوى، هر وقت خواستى وارد شوى اعلام کن و اجازه بگیر.
سمره گفت: این راه من به درخت نخلم مى باشد و من براى راه از کسى اجازه نمى گیرم!
مرد انصارى خدمت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) آمد و از سمره شکایت کرد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او را فراخواند; وقتى که آمد به او فرمود: فلانى از تو شکایت کرده و مى گوید تو بدون اجازه بر او و خانواده او وارد مى شوى; از این پس هر وقت خواستى وارد شوى اجازه بگیر.
سمره گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى راهى که به سمت نخل خود مى روم اجازه بگیرم؟! (این کار را نخواهم کرد).
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: بیا و آن نخل را رها کن، بجاى آن در فلان جا یک نخل به تو مى دهم. سمره گفت: نه، نمى خواهم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: بجاى یک نخل، دو نخل در جاى دیگر به تو مى دهم. سمره گفت: نمى خواهم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) یکى یکى تعداد نخل ها را اضافه فرمودند تا به ده (10) نخل رسید.
سمره گفت: نه!.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: 10 نخل در فلان جا براى توست! سمره نپذیرفت.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: این نخل را رها کن بجاى آن نخلى در بهشت براى تو خواهد بود. سمره گفت: نمى خواهم!.
در این هنگام رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او فرمودند: «إنّک رجل مُضار ولا ضرر و لا ضرار على مؤمن; تو قصد ضرر زدن دارى، و ضرر و ضرر زدن بر مؤمن نداریم».
سپس دستور دادند نخل او را از ریشه کنده و به سویش انداختند; سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: برو و هرجا که دوست دارى آن را بکار.(4)