در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «عجبتُ للبخيلِ يستعجِلُ
الفَقْرَ الذي منه هربَ و يفوته الغنى الذي إيّاه طلب; در شگفتم از انسان بخيل كه
به سوى فقرى مى شتابد كه از آن گريزان است و ثروتى را از دست مى دهد كه در جستجوى
آن است».(3)
چنين فردى با سلب راحتى و آرامش خود، تنها به انباشته كردن اموال مى پردازد و از
اين طريق ثروت هاى زيادى را ويژه خويش مى سازد.
همان حضرت مى فرمايد: «لايبقى المالُ إلاّ لِبَخيلِ; نزد كسى جز آدم بخيل ثروت نگه
داشته نمى شود».(4)
در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام)مى خوانيم: «لا يَجْتمعُ المالُ
إلاّ بخصال خمس: ببخل شديد...; مال اندوزى صورت نمى پذيرد جز در سايه پنج خصلت كه
يكى از آنها بخل شديد است...».(5)
شخص مبتلا به بخل در واقع خزانه دارى است كه اموال را در خزانه روى هم انباشته مى
كند و نهايتاً بى آنكه خود از آن بهره اى برده باشد با مرگش انبوهى از ثروت را به
وارثان و بازماندگان منتقل مى كند.
اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «البخيلُ خازنٌ لوارثِهِ; آدم بخيل براى
وارثان خود خزانه دارى مى كند».(6)
روشن است كه انباشته شدن اموال در خزانه، به معناى خارج شدن آنها از چرخه توليد است
و اين عمل ركود اقتصادى جامعه را به دنبال خواهد داشت; چنان كه اميرمؤمنان(عليه
السلام) در حديث پرمعناى ديگرى مى فرمايد: «آفة الإقتصاد البخل; بخل آفت اقتصاد
است».(7)
شايد اين سخن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: «أىّ داء أدوأ من البخل;
چه دردى بدتر از بخل؟»(8) اشاره به همين نكته باشد كه بخل عامل اصلى ركود اقتصادى
است و در پى آن، فقر و بيچارگى توده عظيمى از مردم جامعه را در كام خود فرو مى برد.
جالب آنكه قرآن هشدار مى دهد بخل منشأ تغييرات اساسى در نهادهاى اجتماعى و موجب
پديد آمدن انقلاب هاست: «(هَا أَنْتُمْ هَؤُلاَءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِى
سَبِيلِ اللهِ فَمِنْكُمْ مَّنْ يَبْخَلُ وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ
نَّفْسِهِ وَاللهُ الْغَنِىُّ وَأَنْتُمْ الْفُقَرَاءُ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا
يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ); آرى! شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه
خدا دعوت مى شويد; ولى بعضى از شما بخل مىورزند و هر كس بخل ورزد، نسبت به خود بخل
ورزيده (و خود آسيب مى بيند)... و هر گاه سرپيچى كنيد خداوند گروه ديگرى را به جاى
شما مى آورد».(9)
(1) . كنزالعمال، ج 3، ص 209، ح 6195 . (2) . كنزالعمّال، ج 4، ص 449، ح 7393 . (3) . نهج البلاغه، حكمت 126; بحارالانوار، ج 69، ص 199، ح 28. (4) . غررالحكم، ح 8311 . (5) . عيون اخبار الرضا، ج1، باب 28، ح 13; خصال صدوق، ص282 . (6) . عيون الحكم و المواعظ، ص 26; غررالحكم، ح 6511 . (7) . غررالحكم، ح 6519; ميزان الحكمة، ج 1، ص 85 . (8) . كنز العمال، ج 3، ص 449، ح 7389 . (9) . محمد، آيه 38 .