خدا را که آفریده است؟

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
در جستجوی خدا
کامیابیها، غفلت آور و غافل کننده است.

بعضی از تحصیل کرده ها می پرسند: فیلسوف معروف انگلیسی «برتر اندراسل» در یکی از کتابهایش تصریح میکند که:

در جوانی بخداوند عقیده داشتم و بهترین دلیل بر آن را برهان علة العلل میدانستم و اینکه تمام آنچه را در جهان می بینیم دارای علتی است. و اگر زنجیر علتها را دنبال کنیم سرانجام بعلت نخستین میرسیم و این نخستین علت را «خدا» می نامیم.

ولی بعداً بکلی از این عقیده برگشتم زیرا فکر کردم «اگر هر چیز را باید علت و آفریننده ای باشد «خدا» نیز باید علت و آفریننده ای داشته باشد»! آیا راه حلی برای اشکال این فیلسوف وجود دارد؟

پاسخ:

اتفاقاً این ایراد یکی از معروفترین و در عین حال ابتدائی ترین ایراداتی است که مادیها دارند آنها بعبارت روشنتر می گویند «اگر همه چیز را خدا آفریده،پس خدا را که آفریده است؟».

حالا چطور شده آقای «راسل» خیلی دیر به این ایراد برخورد کرده درست بر ما روشن نیست ولی از آنجا که این سؤال در اذهان بسیاری از جوانان هست باید دقیقاً مورد بررسی قرار گیرد. در اینجا چند نکتة اساسی وجود دارد که با توجه به آن پاسخ ایراد به خوبی روشن می شود:

1ـ آیا اگر ما، عقیده مادیها را بپذیریم و مثلاً با «راسل» هم صدا شویم دیگر از این ایراد رهائی خواهم یافت مسلماً نه! ...چرا؟

زیرا ما تریالیستها هم عقیده به قانون علیت دارند، آنها نیز همه چیز را در جهان طبیعت معلول دیگری میدانند، بنابراین عین این سئوال با آنها مطرح خواهد شد که اگر هر چیز معلول «ماده» است پس «مادۀ» معلول چیست؟

روی این حساب (و با توجه باینکه سلسله علت ها و معلولها تا بی نهایت نمی تواند پیش برود) همه فلاسفه جهان (اعم از الهی و مادی) به یک وجود ازلی (وجودی که همیشه بوده است) ایمان دارند. منتها مادیها میگویند: وجود ازلی جهان همان «ماده» یا قدر مشترک میان ماده- انرژی است. ولی خداپرستان میگویند سرچشمه اصلی خداست باین ترتیب روشن میشود که آقای راسل هم ناچار به یک وجود ازلی (اگر چه ماده باشد) ایمان بیاورد.

آیا این وجود ازلی می تواند علتی داشته باشد؟ البته نه... چرا؟

زیرا یک وجود ازلی همیشه بوده است. و چیزی که همیشه بوده است نیازی بعلت ندارد، تنها موجودی نیازمند به علت است که یک وقت نبوده و سپس هستی یافته است(دقت کنید)

نتیجه اینکه وجود یک مبدأ ازلی و همیشگی قولی است که جملگی بر آنند و استدلالات باطل بودن تسلسل (یعنی سلسله علت و معلول بی پایان) همه فلاسفه را بر این داشته که به یک مبدأ ازلی قائل گردند.

بنابراین بر خلاف آنچه «راسل» پنداشته اختلاف میان «فلاسفه الهی» و «مادی» این نیست که یکی «عله العلل» را قبول دارد و دیگری منکر است بلکه هر دو بطور یکسان عقیده بوجود یک علت العلل یا علت نخستین دارند.

پس اختلاف میان این دو در کجاست؟

صریحاً باید گفت تنها نقطه تفاوت اینجاست که خداپرستان آن علت نخستین را دارای علم و اراده میدانند (و آنرا خدا می نامند) ولی مادیها آنرا فاقد علم و اراده تصور میکنند (و نام آنرا ماده گذارده اند)

حالا چطور مطلبی باین آشکاری بر آقای «راسل» تاریک مانده، پاسخی جز این ندارد که بگوئیم او در رشته های علوم ریاضی و طبیعی و جامعه شناسی صاحب تخصص بوده، نه در مسائل مذهبی و فلسفه اولی (بمعنی شناخت هستی و سرچشمه و آثار آن) از بیانات فوق این نتیجه نیز بدست می آید که فلاسفه الهی برای اثبات وجود خدا هرگز به استدلال «علة العلل» (به تنهایی) دست نمی زنند زیرا این استدلال تنها ما را به وجود یک «علت نخستین» یا بعبارت دیگر یک وجود ازلی که مادیها هم بآن عقیده دارند، راهنمایی میکند.

بلکه مسئله مهم برای فلاسفه الهی این است که بعد از اثبات علت نخستین برای اثبات علم و دانش بی پایان او استدلال کنند که اتفاقاً اثبات این مسئله از طریق مطالعه نظام هستی و اسرار شگرف آفرینش و قوانین حساب شده ای که بر سراسر آسمانها و زمین و موجودات زنده و تنوع آن حکومت میکند کار آسانی است (دقت کنید)

این نخستین سخنی بود که باید در پاسخ این ایراد دانسته شود و در توضیح آینده نکات دیگر این پاسخ را مطالعه خواهید فرمود.(ما سعی می کنیم این بحث مهم را دور از اصطلاحات علمی تعقیب کنیم ولی اگر مختصر پیچیدگی که لازمه اصل بحث است داشته باشد یکبار دیگر آنرا مطالعه فرمائید)

خلاصه اینکه این سؤال، سؤالی نیست که هیچکس را از خداپرستی منحرف کند و برخلاف پندار آقای راسل که تصور کرده اگر با خداپرستی وداع کند و در صف ماتریالیستها قرار گیرد، از چنگال این سؤال فرار خواهد کرد، این سؤال دست از سر او برنخواهد داشت. چه اینکه مادیها نیز معتقد به قانون علیت هستند و میگویند هر حادثه ای علتی دارد.

می پرسیم: سرچشمة حوادث به چه باز می گردد؟

میگویند: «ماده ـ انرژی»

میگوئیم: سرچشمه و علت «ماده ـ انرژی» کجاست؟...

اینجاست که آقای راسل و همه همفکران او در دام همان سؤالی که بخاطر آن با خداپرستی وداع گفتند گرفتار می شوند، و چاره ای جز این ندارند که بگویند: ماده یک موجود ازلی و ابدی است که علت نمی خواهد. خوب، اگر آنها چنین مطلبی درباره ماده ادعا کنند آیا خداپرست نمی تواند بگوید خدا یعنی یک وجود ازلی و ابدی؟.

***

از طرف دیگر: اساس این اشکال روی این مطلب است که «هر موجودی نیازمند به علت و آفریننده ای است»

در حالیکه این قانون کلیت ندارد و تنها در مواردی صحیح است که چیزی سابقاً معدوم بوده و سپس جامه هستی به خود پوشیده است (دقت کنید)

توضیح اینکه:

موجوداتی هستند سابقاً وجود نداشته اند مانند منظومة شمسی، و موجودات زنده اعم از گیاه و حیوان و انسان، تاریخچة آنها بخوبی گواهی میدهد که لباس هستی در تن اینها همیشگی و ازلی نبوده است، بلکه با تفاوتهائی که دارند در چند ملیون سال تا چند میلیارد سال پیش وجود خارجی نداشته اند و سپس بوجود آمده اند.

مسلماً برای پیدایش چنین موجوداتی علل و عواملی لازم است، مسلماً جدائی کره زمین از خورشید (طبق فرضیه لاپلاس و یا فرضیه های دیگر) مدیون عوامل خاصی است، چه ما آنها را کاملاً شناخته باشیم یا نه.

همچنین پیدایش نخستین جوانه زندگی گیاهی، و سپس حیوانی و سپس انسانی در کره زمین همه مرهون عوامل و عللی هستند، و لذا همواره دانشمندان برای پی جوئی این عوامل در تلاش و کوششند، و اگر بنا باشد پیدایش این موجودات هیچ علتی نداشته باشد دلیلی ندارد که در یک ملیون سال یا چند میلیارد سال پیش موجود شده باشند، چرا در زمانی دو برابر این زمان یا نصف این زمان یافت نشدند.

انتخاب این زمان خاص بهترین دلیل بر این است که شرایط و علل وجود آنها تنها در آن زمان تحقق یافته است.

ولی اگر وجودی همیشگی و ازلی باشد (خواه این وجود ازلی را خدا بنامیم یا ماده) اینچنین وجودی نیاز بهیچ علتی ندارد، آفریننده و خدائی لازم ندارد. زیرا تاریخچه پیدایشی برای آن تنظیم نشده که در آن تاریخچه جای علت و آفریننده خالی باشد.

خلاصه اینکه چیزی که همیشگی و ازلی است وجودش از درون ذاتش میجوشد نه از بیرون ذات که محتاج به آفریننده باشد؛ نیازمند به آفریننده من و شما و زمین و آسمان و منظومه شمسی و ... هستیم که وجود ما ازلی و همیشگی نبوده و از درون ذات ما نیست، نه علت نخستین وِ علةالعلل که هستی او از خود اوست (حتی بعقیده بعضی کلمه «خدا» در اصل مرکب از دو کلمه «خود» و «آ» (مخفف آمده) می باشد و اشاره بهمین نکته است که هستی او از خود او آمده و یا صحیح تر هستی او همیشگی و ازلی و ابدی است).

***

یک مثال روشن: در اینجا فلاسفه مثالهائی براُی توضیح این گفتار فلسفی و نزدیک ساختن آن به ذهن می زنند و میگویند: هنگامیکه ما مثلا نگاه به اطاق کار و یا منزل مسکونی خود میکنیم می بینیم روشن است.

از خود میپرسیم: آیا: این روشنی از خود این اطاق است؟

ـ فوراً بخود پاسخ می دهیم: نه، برای اینکه اگر روشنی آن از خود اطاق می جوشد نباید هیچوقت تاریک گردد، در حالی که پاره ای از اوقات تاریک و گاهی روشن است، پس روشنی آن از جای دیگر است.

بزودی باین نتیجه می رسیم که روشنی اطاق و خانه ما به وسیله ذرات یا امواج نور می باشد که بآن تابیده است.

ـ فوراً از خود سؤال می کنیم: روشنی ذرات نور از کجاست؟

ـ با تأمل مختصری بخود پاسخ میدهیم: روشنی ذرات نور از خود آنها است و از درون ذاتش؛ ذرات نور این خاصیت روشنائی را عاریه نگرفته اند، در هیچ نقطة جهان نمیتوانیم ذرات نوری پیدا کنیم که تارک باشند و سپس روشنائی را از دیگری گرفته باشند.

ذرات نور هر کجا باشند روشنند، روشنائی جزء ذات آنهاست، روشنائی ذرات نور عاریتی نیست.

ممکن است ذرات نور از بین بروند ولی ممکن نیست موجود باشند و تاریک (دقت کنید).

بنابراین اگر کسی بگوید روشنائی هر محوطه و منطقه ای در جهان معلول نور است، پس

روشنائی نور از کجاست؟

ـ فوراً می گوئیم: روشنائی نور جزء وجود اوست.

ـ همچنین هنگامیکه سؤال شود هستی هر چیزی از خداست پس هستی خدا از کیست؟

ـ فوراً پاسخ میدهیم: از خودش و درون ذاتش!

 


کامیابیها، غفلت آور و غافل کننده است.
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma