شرح و تفسير:
سه نكته حكيمانهامام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره
به سه نكته مى كند كه هركدام حكمت مستقلى است.
نخست مى فرمايد: «اعتماد به دنيا
با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى كنى جهل و نادانى
است»; (الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ).
همه
افراد، بدون استثنا يا در تواريخ خوانده اند و يا درباره پيشينيان شنيده اند و يا
با چشم خود ديده اند كه افراد قدرتمند يا ثروتمند و پرتوان ناگهان قدرت و ثروت و
توان خود را از دست داده و به صورت فردى ضعيف و ناتوان درآمده اند. يك روز امير بود
و فرداى آن اسير است، يك روز جوانى نيرومند و فردا بيمار ناتوانى در بستر، يك روز
ثروتمند و روز ديگر فقيرى نيازمند.
با اين تحولات سريع و دگرگونى هايى كه در
امور دنيا مى بينيم اگر به امكانات آن اعتماد كنيم آيا نشانه جهل و نادانى
نيست؟
عاقل كسى است كه دل به دنيا نبندد هر چند از امكانات فراوانى برخوردار
باشد. اين گونه افراد آسوده زندگى مى كنند و آسوده از جهان مى روند و از تحولات و
دگرگونى هاى دهر هرگز ناراحت نمى شوند. در حالى كه دلبستگان به دنيا با از دست دادن
مقام يا مال و ثروت، چنان ناراحت مى شوند كه گاه كارشان به جنون و ديوانگى
مى كشد.
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى كند كه ابوالفتح ابن
عميد از صاحب بن عباد نزد سلطان وقت، مؤيدالدولة، سعايت كرد تا او را از كار خود
(وزير مخصوص بودن) بركنار ساخت و خودش به تدبير امور پرداخت همانگونه كه براى
ركن الدولة، پدر مؤيدالدولة تدبير مى كرد. روزى نديمان و دوستان خاص خود را دعوت
كرد، مجلس عظيمى تشكيل داد و زينت آلات فراوان و ظروف طلا و نقره اى كه از حد و حصر
خارج بود حاضر ساخت و مشغول نوشيدن شراب شد و آن روز و آن شب مرتباً شراب مى خورد و
به غلامان خود دستور داد كه مجلس را به همان حال نگه داريد، چيزى از آن كم و زياد
نشود تا فردا نيز ادامه دهيم و به نديمان و دوستان خاص خود گفت: فردا صبح نيز در
اين مجلس شركت كنيد. سپس به اتاق خواب خود رفت و نديمان به خانه هاى خود بازگشتند.
سحرگاهان همان شب مؤيدالدولة دستور داد او را دستگير كردند و كسى را به خانه اش
فرستاد كه آنچه در آن است گردآورى كرده بياورد و صاحب بن عباد را به وزارت
بازگرداند و ابن عميد همچنان در آن حال نكبت بود تا از دنيا رفت.[1]
آنگاه
امام(عليه السلام) به دومين نكته اشاره كرده، مى فرمايد: «كوتاهى در حُسن عمل با
وجود اطمينان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است»; (وَالتَّقْصِيرُ فِى
حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيهِ غَبْنٌ).
اشاره به اين كه
اگر انسان شك در معاد و ثواب و عقاب داشته باشد كوتاهى او در انجام كارهاى نيك ممكن
است قابل توجيه باشد اما افراد باايمان كه معاد را باور كرده و به ثواب و جزاى الهى
ايمان دارند آن هم ثواب هاى بسيار عظيمى كه تناسبى با مقدار عمل انسان ها ندارد
بلكه فقط مناسب فضل و الطاف الهى است اگر در انجام كارهاى نيك كوتاهى كنند به راستى
عجيب است و اين همان غبن و خسارتى است كه انسان با دست خود بر خويشتن وارد
مى كند.
حقيقت غبن آن است كه انسان سرمايه اى را از دست دهد و نتواند معادل يا
بيش از آن به دست آورد و نيز فرصت مناسبى براى به دست آوردن سود كلانى در اختيار او
باشد اما فرصت را از دست دهد و آن سود را تحصيل نكند; اين ها همه مصداق غبن
است.
قرآن مجيد روز قيامت را يوم التغابن نام نهاده، مى فرمايد: «
(يوْمَ
يجْمَعُكُمْ لِيوْمِ الْجَمْعِ ذَلِكَ يوْمُ التَّغَابُنِ); اين (رستاخيز عام) در
زمانى خواهد بود كه خداوند همه شما را در روز اجتماع گردآورى مى كند و آن روز، روز
تغابن است».[2]
تغابن از باب تفاعل معمولا درمورد كارى گفته مى شود كه دو
جانبه باشد مانند تعارض و تزاحم و اين معنى در قيامت صادق است زيرا همگى خود را
مغبون مى بينند، مؤمنان به اين دليل كه كارهاى نيك بيشترى انجام نداده اند و اى بسا
كافران مانع بودند و كافران به اين دليل كه هيچ اندوخته اى براى آن روز به دستشان
نيامده و شايد مؤمنان را در خبررسانى مقصر مى پندارند. از گفته بعضى از اهل لغت نيز
استفاده مى شود كه باب تفاعل هميشه به اين معنا نيست و تغابن در آيه مزبور به معنى
ظهور غبن است. آرى آن روز ظاهر مى شود كه چه اشخاصى مغبون بوده اند و چه اشخاصى
بهره كافى برده اند.
سپس امام(عليه السلام) به سومين و آخرين نكته اشاره كرده،
مى فرمايد: «اطمينان به هركس قبل از آزمايش و امتحان او دليل عجز و ناتوانى است»;
(وَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَد قَبْلَ الاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ).
با
توجه به اين كه ابليسِ آدم رو بسيار است پس به هر دستى نبايد داد دست. دوستان انسان
در سرنوشت او تأثير عميقى دارند نبايد هيچ كس را بدون امتحان به دوستى برگزيد.
سرمايه هايى را كه خدا به انسان داده نمى توان در اختيار هركس گذاشت، اى بسا انسانِ
خائن و سارق باشد، بايد افراد را كراراً آزمود و سپس به آن ها اطمينان كرد.
اين
مطلب در عصر و زمان ما اهميت بيشترى پيدا كرده چراكه ابليسان آدم رو و منافقان
ظاهرالصلاح و خائنان در لباس خادم فراوان شده اند، بنابراين تا اطمينان از طريق
امتحان حاصل نشود اعتماد به آن ها نشانه عجز و ناتوانى است.
قابل توجه اين كه
گاه انسان به كسى بعد از آزمايش هاى متعدد اعتماد مى كند ولى سرانجام، شخصِ فاسد و
مفسدى از آب درمى آيد، بنابراين چگونه مى توان بدون آزمايش به هر كسى اعتماد كرد و
دين و دنياى خود را به او سپرد؟
به گفته شاعر عرب:
وَكُنتُ أرى أنَّ
التّجارِبَ عُدّةٌ *** وَخانَتْ ثِقاةُ النّاسِ حِينَ التَّجارُبِ
من چنين
مى پنداشتم كه تجربه و آزمايش، وسيله خوبى است ولى بعضى از افراد مورد اطمينان
به هنگام تجربه ها (ى دشوار) خائن از آب درآمدند.
قابل توجه اين كه امام(عليه
السلام) به سه پيامد منفى كه مربوط به سه اشتباه است در اين كلام حكيمانه اش اشاره
كرده است: «جهل» و «غبن» و «عجز».
نشانه جهل، تكيه كردن بر اين دنياى ناپايدار
است و سبب غبن، كوتاهى در انجام كارهاى نيك است و نشانه عجز، اطمينان به افراد، قبل
از اختبار و امتحان مى باشد.
مرحوم آمدى در غررالحكم روايات ديگرى از امام(عليه
السلام) نقل كرده كه هماهنگ با جمله اخير آن حضرت در حكمتِ مورد بحث است. ازجمله
اين كه مى فرمايد: «الطُّمأنِينَةُ على كُلِّ أحَد قَبْلِ اختِبار مِن قُصورِ
العَقْلِ; اطمينان به هركس پيش از آزمودن او نشانه كم عقلى است».[3]
و نيز
مى فرمايد: «قَدِّمِ الاختِبارَ فِى اتِّخاذِ الإخْوانِ فَإنّ الاختِبارَ مِعمارٌ
يُفَرِّق بينَ الأخيارِ وَالأشجارِ; قبل از گزينش دوستان، آن ها را آزمايش كنيد
زيرا آزمايش، معمارى است كه نيكان را از بدان جدا مى كند».[4]
ممكن است سؤال
شود كه در اخبار متعدد اسلامى آمده است كه به همه مسلمانان حُسن ظنّ داشته باشيد و
فعل آن ها را حمل بر صحت كنيد آيا اين روايات با آنچه در بالا آمد سازگار است؟ پاسخ
اين سؤال روشن است: ازنظر كلّى و به هنگام معاشرت با مردم بايد فعل افراد را حمل بر
صحت كرد اما اگر كسى بخواهد شريكى انتخاب كند يا دوستى برگزيند و سرمايه دين و
دنياى خود را در اختيار او بگذارد به يقين بايد بعد از امتحان و اختبار باشد.
---------------------------------------------------
[1]. شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 603.
[2]. تغابن، آيه 9.
[3]. غررالحكم، ح 9490.
[138]. غررالحكم، ح 9492.