مسأله ولایت عهدی امام رضا(ع) برای مأمون عبّاسی؟!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 

مسأله ولایت عهدی امام رضا(ع) برای مأمون عبّاسی؟!

تهیه و تحقیق: معاونت پژوهش پایگاه اینترنتی حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem news

Chekideh: یکی از مهم ترین مقاطع حیات امام رضا(ع) جریان ولایت‌ عهدی آن حضرت است. مأمون، خلیفه وقت عباسی، امام(ع) را به اجبار از مدینه به مرو، پایتخت خلافت عباسی آن دوره، آوردند و طی اتفاقاتی که جزئیات فراوانی دارد، ولایت‌ عهدی را به حضرت تحمیل کردند. هدف مأمون از این کار چه بود؟ امام رضا(ع) در برابر این سیاست مأمون چه واکنشی از خود نشان دادند؟ آیا مأمون با واکنش های امام(ع) توانست به اهداف خود برسد؟ در ادامه به اختصار به بررسی پاسخ این سؤالات می پردازیم. این یادداشت تحلیلی از «انگیزه های مأمون از طرح موضوع ولایت عهدی» و «واکنش امام رضا(ع) به پيشنهاد «ولایت عهدی» است.
Keywords: امام رضا(ع),خلافت,مأمون,مرو,مدینه,عباسیان,علویان,ولایت عهدی,اباصلت,عیون اخبار الرضا,الرضا من آل محمّد

مسأله ولایت عهدی امام رضا(ع) برای مأمون عبّاسی؟!

تهیه و تحقیق: معاونت پژوهش پایگاه اینترنتی حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی


یکی از مهم ترین مقاطع حیات امام رضا(علیه السّلام) جریان ولایت‌ عهدی آن حضرت است. مأمون، خلیفه وقت عباسی، امام(ع) را به اجبار از مدینه به مرو، پایتخت خلافت عباسی آن دوره، آوردند و طی اتفاقاتی که جزئیات فراوانی دارد، ولایت‌ عهدی را به حضرت تحمیل کردند. هدف مأمون از این کار چه بود؟ امام رضا(ع) در برابر این سیاست مأمون چه واکنشی از خود نشان دادند؟ آیا مأمون با واکنش های امام(ع) توانست به اهداف خود برسد؟ در ادامه به اختصار به بررسی پاسخ این سؤالات می پردازیم.

انگیزه های مأمون از طرح موضوع ولایت عهدی؟
آنچه از ظاهر رفتار مأمون به دست می‌ آید، آن است که وی با ظرافت خاصی کوشید تا وانمود کند که در این اقدام خلوص نیت دارد و از سر حق‌ باوری نسبت به حق علویان و نیز علاقه وافری كه به امام رضا(علیه السّلام) دارد دست به این کار زده است. ظاهرسازی مأمون به اندازه‌ ای ماهرانه انجام گرفت که حتی بعدها، موضوع شهادت امام(ع) به دست مأمون، برای دانشمندان شیعه ای چون سید بن طاووس نیز تبدیل به موضوعی ناپذیرفتنی شد.(1) با نگاهی به کلمات مأمون و نیز خود امام(ع) و حتی برخی از اصحاب و شیعیان آن حضرت، می‌ توان حقیقت ماجرا را دریافت. آنچه که باید مورد توّجه قرار گیرد، آن است که مأمون از نبوغ سیاسی بالایی برخوردار بوده و با تمامی مشکلاتی که از آغاز خلافتش بر سر راهش قرار گرفته بود، توانست مرحله به مرحله مبارزه کرده و پایگاه خود را نیرومند و حاکمیت خود را استوار سازد.

او در برابر اعتراضی که از سوی هواخواهان حکومت عباسی در مسأله ولایت‌ عهدی امام رضا(علیه السّلام) به او شد، مطالبی را بیان کرد که خطوط اصلی سیاست او را در این باره روشن می‌ سازد: «این مرد[یعنی امام رضا(ع)] کارهای خود را از ما پنهان کرده و مردم را به امامت خود می‌ خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن، فریفتگانش بدانند که او آنچنان که ادّعا می‌ کند نیست و این امر [خلافت] شایسته ما است نه او و همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که با وی این رویّه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار داده‌ ایم، نباید در کار وی سهل‌ انگاری کنیم، بدین جهت باید کم کم از شخصیّت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم بصورتی درآوریم که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد، سپس درباره او چنان چاره‌ اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم».(2)

مأمون در آغاز سخنش هدف خود از این اقدام را خاطرنشان کرده است، بدین معنی که اگر امام رضا(علیه السّلام) ولایت‌ عهدی او را بپذیرد، الزاماً مشروعیت خلافت بنی عباس را پذیرفته است. این نکته که علویان خلافت عبّاسیان را به رسمیّت بشناسند، خود امتیاز بزرگی برای آنها به حساب می‌ آمد. بدین ترتیب اختلاف و دشمنی دیرینه‌ ای که میان این دو خاندان وجود داشت، خود به خود و به نفع عبّاسیان از بین می‌ رفت. نکته دیگر این که با آوردن امام رضا(علیه السّلام) در تشکیلات خلافت، فعالیّت‌ های آن حضرت کنترل و محدود شده و او دیگر نمی‌ توانست خود را امام معرفی نماید؛ زیرا در این صورت مردم را نه تنها به پذیرش ولایت‌ عهدی خود، بلکه حتی برای خلیفه‌ ای که جانشینی او را پذیرفته بود می‌ بایست دعوت نماید. بدین ترتیب جنبه استقلالی عنوان امامت آل علی(ع) برای همیشه از بین می‌ رفت. نکته سوم این که مقام و منزلت امام رضا(ع) با پذیرفتن ولایت‌ عهدی مأمون کاستی یافته و از چشم طرفدارانش خواهد افتاد و دیگر کسی او را به عنوان یک چهره منزّه و مقدس نخواهد شناخت و معلوم خواهد شد که آنچه او ادعا می‌ کند نه کم و نه زیاد هیچ ندارد. به گفته «ابا صلت هروی»، یکی از اصحاب امام رضا(ع)، مأمون ولایت‌ عهدی را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد که او دنیاخواه است و بدین ترتیب موقعیت معنوی خود را پیش از آنها از دست بدهد.(3)

ورای این اهداف از نکات دیگری نیز می‌ توان یاد کرد و آن این که مأمون با این روش، بهتر می‌ توانست امام رضا(ع) را کنترل نماید. این مسأله، سبب جدایی امام از شیعیان واقعی خود نیز گردیده بود. استفاده از طرفداران علویان با آوردن امام رضا(علیه السّلام) در تشکیلات خلافت، پس از آن که عباسیان به خاطر جنگ مأمون با برادرش امین، از دورِ او پراکنده شده بودند، امری بس مهم درباره تهدید و در نتیجه جلب آنها به سوی مأمون می‌ توانست باشد.(4)،(5)

وجود علویان و مخالفتها و قیامهاى پیاپى آنان بر ضد دستگاه خلافت، براى خلفا از جمله مأمون، استخوان درگلو و خوار درچشم بود که همواره او را آزار مى ‏داد. مأمون براى مهار کردن جنبش بالنده علویان و خلع سلاح آنان دست به این اقدام زد. زیرا علویان وقتى متوجه شوند رهبر آنان مورد توجه خلیفه قرار گرفته و جذب دستگاه او شده است، بطور قهرى از مخالفت و مبارزه با آن دست خواهند کشیده و خود را در چنین دستگاهى سهیم دانسته و سعى خواهند کرد بدان نزدیک شوند. مأمون برغم دشمنى‏ با آل على (علیه السلام) براى جلب بیشتر نظر علویان، نسبت به آنان، سیاست عفو و اغماض در پیش گرفت و بسیارى از آنان را مورد اکرام و احترام قرار داد. از جمله زید بن موسى بن جعفر(علیه السلام) معروف به «زید النّار» و محمد بن جعفر علوى از جمله این افراد بودند. مأمون با پیشنهاد ولایتعهدى به پیشواى شیعیان و با شعار «الرّضا من آل محمّد»، علویان را کاملًا خلع سلاح کرد؛ زیرا آنان تاکنون دستگاه خلافت را غیرمشروع دانسته مردم را به مبارزه با آنان فرا مى‏ خواندند. ولی با این کار، اینک مأمون آن شعار را تحقق بخشیده است. و نتیجه این سیاست این شد که پس از قضیّه ولایتعهدى امام (علیه السلام)، جنبش ها و سروصداهاى علویان در تمامى ولایات و شهرها به خاموشى گرایید. جز شورش عبدالرّحمان بن احمد در یمن که آن هم معلول ستم حاکم آن سامان بود و با وعده مأمون مبنى بر جامه عمل پوشیدن به خواسته وى شورش او هم پایان پذیرفت.(6)

واکنش امام رضا(ع) به پيشنهاد «ولایت عهدی»؟
اولین عکس العمل امام رضا(علیه السلام) در مواجهه با درخواست مأمون برای انتقال از مدینه به خراسان، مخالفت و سرباز زدن از این موضوع بود. امام عمیقا می دانستند که نفس پذیرش سهل و بدون مقاومت درخواست مأمون، می توانست برای این خلیفه عباسی یک پیروزی به شما آید. با این حال وقتی خود را مضطر به این مهاجرت یافت، با هوشمندی مثال زدنی شان، اقدام بعدی شان را اعلام عملی نارضایتی شان به صورت علنی و عمومی قرار دادند؛ بدین گونه که زمانی که پیکی برای بردن شان به خراسان وارد مدینه شد، ایشان به منظور وداع از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) وارد حرم شد و چندین بار از حرم بیرون آمد و دوباره به سوی مدفن پیغمبر بازگشت و با صدای بلند گریه کرد و در پاسخ کسانی که از او علت این امر را جویا شدند، صریحا فرموند: «من از جوار جدّم بیرون رفته و در غربت از دنیا خواهم رفت».(7) افزون بر این، وقتی که امام(علیه السّلام) می‌ خواست به خراسان برود، هیچ‌ کدام از افراد خانواده‌ اش را به همراه نبرد و فقط آنها را جمع کرده و دستور داد برای شان بگریند. سپس 12هزار دینار در میان شان توزیع کرده و اعلام کردند دیگر به سوی آنها برنمی گردند.(8) این خود دلیل روشنی بود بر این که این مسافرت از نظر آن حضرت، هیچ آینده روشنی نداشته و سفری از روی امید و اطمینان نیست.

بعداز رسیدن امام به مرو، مأمون درخواست خود را مبنی بر سپردن خلافت به امام(علیه السّلام) مطرح کرد. امام ابتدا شدیدا از پذیرفتن این موضوع استنکاف کرد، ولی پس از اصرار فراوان مأمون، ولایت عهدی به حضرت تحمیل شد. تهدید امام به قتل از سوی مأمون در صورت نپذیرفتن ولایت عهدی نشان می دهد که عرضه خلافت از سوی این خلفیه عباسی به حضرت، خواستی جدی نبوده است.(9) زیرا تهدید به قتل با ارادتی که مأمون از وجهه نظر اعتقادی نسبت به امام(ع) در ظاهر از خود نشان می‌ داد، قابل جمع نیست. اگر او واقعاً به آن حضرت اعتقاد داشت، صحیح نبود که پس از درخواست از آن حضرت برای اقامه نماز عید آن سال، ایشان را از نیمه راه از خواندن نماز عید بازگرداند.

امام رضا(علیه السّلام) با وجود پذیرش ولایت عهدی، نهایت کوشش خود را به کار گرفت تا مأمون به اهداف مورد نظر خویش از این سیاست نرسد و حتی برعکس در جهت اهداف سیاسی مخالف اراده این خلیفه عباسی عمل کند. در این باره نکته مهم آن بود که امام(ع) تلاش کرد این اقدام مأمون را، به عنوان اقدامی در شناخت حق علویان در امر خلافت نشان دهد و موفق به این کار هم شد. چنانکه تا آن زمان خلفای عباسی چنین حقّی را برای علویان نپذیرفته بودند. این اقدام به خوبی می‌ توانست بُطلان اقدامات خلفای پیشین را در خلاف این جهت؛ اعم از اموی و عبّاسی نشان دهد و لذا امام در جریان اتفاقات منجر به پذیرش ولایت عهدی، با بیانی رسا اعلام کرد: «سپاس خدای را که آنچه مردم از ما تباه کرده بودند، حفظ فرمود و قدر و منزلت ما را که پایین برده بودند، بالا برد. هشتاد سال بر بالای چوب‌ های کفر ما را لعن و نفرین کردند، فضایل ما را کتمان نمودند و دارایی‌ هایی در دروغ بستن به ما هزینه شد و خداوند، جز بلندی یاد ما و آشکار شدن فضل ما را نخواست».(10) همچنین در همین راستا، حضرت در نخستین جلسه‌ ای که به منظور معرفی شان به عنوان ولیعهد برپا گردید، در تعبیری دیگر، این نکته مهم را گوشزد ساختند که: «به خاطر رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) ما حقّی بر گردن شما و شما حقّی بر گردن ما دارید، پس اگر شما حق ما را به ما ادا کنید ما نیز حق شما را می‌ دهیم».(11)

جالب تر از همه، استدلالی است که امام رضا(علیه السّلام) در حین اصرارهای مأمون برای پذیرش خلافت اقامه کردند و تلویحاً او را در بن بست قرار داد آن گونه که مجبور شود یا از اساس منکر حقّ خلافت برای خود و پدرانش شود و یا دست از سر امام(ع) بر دارد، آنجا که به مأمون فرموند: «اگر این خلافت مال تو است و خدا آن را برای تو قرار داده است، در این صورت، جایز نیست لباسی را که خدا به تو پوشانده از خود خلع کرده و در اختیار دیگری قرار دهی و اگر مال تو نیست در این صورت جایز نیست آنچه را که مال تو نیست به دیگران ببخشی».(12)

همچنین امام رضا(علیه السلام) با اعلام عمومی و بدون هراس تحمیلی بودن ولایت عهدی و مورد تهدید بودن حضرت شان برای پذیرش آن، وضعیت شان را شبیه وضعیت امام علی(ع) برای پذیرش عضویت در شورای انتخاب خلیفه بعد از مرگ خلیفه دوم اعلام کردند و به گونه ای دیگر سیاست مأمون را برای سوءاستفاده از این مسأله خنثی نمودند. آن حضرت صریحا اعلام می کردند که: «خدا می‌ داند که من از قبول این امر کراهت داشتم؛ ولی وقتی در وضعی قرار گرفتم که میان قبول ولایت‌ عهدی یا قتل یکی را می‌ بایست اختیار کنم، به ناچار پذیرش ولایت‌ عهدی را بر کشته شدن ترجیح دادم».(13) در خطبه‌ ای که آن حضرت پس از تثبیت ولایت‌ عهدی خواندند، به نکات مهمی اشاره شده است. از جمله آن که فرمودند: «مأمون ... آنچه از حق ما را که دیگران انکار کرده بودند به رسمیّت شناخت. او ریاست کل و خلافت را برای من واگذاشت اگر بعد از او زنده ماندم».(14)

گرفتن اعتراف از مأمون بر این که «خلافت حقّ اهل بیت(علیهم السلام) است» یکی از مهم ترین اهدافی بود که امام آن را دنبال می کرد. زیرا بر عکس آنچه مأمون می‌خواست امام رضا(علیه السلام) را به تأیید خلافت خود وادارد، خود مجبور شده بود امامت اهل بیت(ع) را تأیید کند! این تعبیر هم که «اگر من بعد از او بمانم»، با توجه به این که سن امام قریب بیست سال بیش از مأمون بود، نشان می‌داد که امام بر آن است تا نیت ناخالص مأمون را آشکار کند.

افزون بر آنچه گذشت امام(علیه السّلام) شرط کرد تا در صورت پذیرش ولایت‌ عهدی، هیچ‌ گونه مداخله‌ ای در امور سیاسی و جاری نداشته باشد: «من این امر را می‌ پذیرم با این شرط که کسی را به کاری نگمارم، کسی را از مقامش عزل نکنم، رسم و روشی را نقض نکنم و فقط از دور، مورد مشورت قرار گیرم».(15) این شرط نشان می‌ دهد که امام(علیه السّلام) نمی‌ خواست مسئولیت وضع موجود و کارهایی را که از طرف حکومت اعمال می‌ شود به عهده بگیرد و کسانی گمان کنند که آن حضرت نظارت و یا دخالتی در امور دارد. در این صورت طبعاً کسی او را متهم نمی‌ کرد؛ زیرا مسائلی که در کشور مطرح شده و دستوراتی که به مرحله اجرا در می‌ آمد، به پای خود مأمون گذاشته می‌ شد و این امتیاز بزرگی بود که امام(علیه السّلام) موفق شد از مأمون گرفته و بدین ترتیب مانع از آن شود که به خاطر حضورش در تشکیلات، بدنامی برای خود فراهم کند. از این رو خود می‌ فرمود: «من در این امر [ولایت عهدی] داخل نشدم، مگر مانند داخل شدن کسی که از آن خارج است».(16)،(17)


مطالعه بیشتر درباره:  امـام رضـا (ع)

Source:
.
Peinevesht:

(1). كشف الغمة في معرفة الأئمة، اربلى، على بن عيسى‏، محقق/ مصحح: رسولى محلاتى، هاشم‏، نشر بنى هاشمى‏، تبريز، 1381 هـ ق‏، چاپ اول‏، ج 2، ص 282 و 283.

(2). عيون أخبار الرضا(ع)، ابن بابويه، محمد بن على‏، محقق/ مصحح: لاجوردى، مهدى‏، نشر جهان‏، تهران‏، 1378 هـ ق‏، چاپ اول‏، ج 2، ص 170.

(3). همان، ص 239.

(4). ن.ک: الصلة بین التصوف والتشیع، شیبی، کامل مصطفی، دارالآندلس، بیروت، 1982 م، الطبعة الثالثة، ص 236.

(5). حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (ع)، جعفریان، رسول، چاپ انصاریان، قم، 1381 هـ ش، ص 431.

(6). الحیاة السّیاسیّة للامام الرّضا(ع)، عاملی، سیدجعفر مرتضی، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علیمه، قم، 1416 هـ ق، ص 226 و 227.

(7). عيون أخبار الرضا(ع)، همان، ج 2، ص 218.

(8). ن.ک: همان، ص 219؛ مسند الامام الرضا(ع)، عطاردی قوچانی، عزیزالله، دارالصفوة، بیروت، 1413 هـ ق، ج 1، ص 169.

(9). ن.ک: علل الشرائع‏، ابن بابويه، محمد بن على‏، کتابفروشی داوری، قمف 1385 هـ ق، ج 1، ص 237 و 238؛ عیون اخبار الرضا(ع) همان، ج 2، ص 139.

(10). عیون اخبار الرضا(ع) همان، ج 2، ص 164.

(11). الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، مفيد، محمد بن محمد، كنگره شيخ مفيد، قم‏، 1413 هـ ق، چاپ اول‏، ج 2، ص 262.

(12). عیون اخبار الرضا(ع)، همان، ج 2، ص 140.

(13). همان، ص 139.

(14). همان، ص 146.

(15). ن.ک: همان، ص 140

(16). همان، ج 2، ص 139.

(17). حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(علیهم‌السلام)، همان، ص 436.

TarikheEnteshar: « 1399/04/11 »
CommentList
*TextComment
*PaymentSecurityCode http://makarem.ir
CountBazdid : 9370